نام پژوهشگر: امیر امینیزدی
شریفه لویمی امیر امین یزدی
هدف: پژهش حاضر بررسی ارتباط بین تاب آوری با سبک های دلبستگی ومهارت حل مسئله در وابستگان به مواد مخدر متقاضی ترک می باشد. همچنین بررسی این مسئله که کدامیک از متغیرهای سبک دلبستگی و مهارت حل مسئله پیش بینی کننده بهتری برای تاب آوری هستند. روش کار: طرح پژوهش از حیث گردآوری داده ها در دسته تحقیقات توصیفی غیرآزماشی قرار می گیرد، همچنین روش پژوهش از نوع همبستگی و رگرسیون و تحلیل واریانس برای فرضیه ی اول می باشد. 186 نفر از وابستگان به مواد مخدر متقاضی ترک مراجعه کننده به مراکز ترک اعتیاد شهر اهواز (156 مرد و30 زن)، در پژوهش شرکت کردند. برای سنجش تاب آوری از پرسشنامه تاب آوری کانر و دیویدسونcd-risc، برای سنجش مهارت حل مسأله از دو ابزار مقیاس شیوه ی حل مسئله کسیدی ولانگ و آزمون کامپیوتری برج لندن و برای تعیین سبک های دلبستگی از پرسشنامه سبک دلبستگی بزرگسالان aaq هازن و شیور استفاده شد. برای تحلیل داده ها از تحلیل واریانس برای فرضیه ی اول و همبستگی پیرسون برای سه فرضیه بعدی، همچنین از رگرسیون چند متغیره برای بررسی رابطه بین متغیرها استفاده شد. یافته ها: نتایج تحلیل واریانس نشان داد بین میزان تاب آوری در سبک های مختلف دلبستگی تفاوت معنادار وجود دارد. آزمون همبستگی پیرسون نشان داد بین سبک دلبستگی ایمن و تاب آوری،همچنین بین مهارت حل مسئله و تاب آوری رابطه مثبت و معنادار وجود دارد و بین سبک دلبستگی نا ایمن (اجتنابی و اضطرابی) و تاب آوری رابطه منفی معنادار وجود دارد. هچنین نتایج تحلیل رگرسیون نشان داد دو متغیر پیشبین به میزان23/0با متغیر تاب آوری همبستگی کلی داشته و 5 درصد متغیر ملاک را تببین و پیش بینی نموده اند. همچنین تنها متغیر شیوه حل مسأله آن هم به میزان 19/0بر متغیر تاب آوری موثر است. متغیر سبک دلبستگی تأثیر معنادار ندارد. بحث و نتیجه گیری: وابستگان به مواد مخدری که سبک دلبستگی ایمن تری دارند از میزان تاب آوری بیشتری برخوردار بوده و افراد ناایمن تاب آوری کمتری دارند. همچنین کسانی که مهارت حل مسئله بالاتری دارند از میزان تاب آوری بالاتری برخوردارند. پژوهش حاضر نیز نشان داد مهارت حل مسئله تبیین کننده قویی برای تاب آوری است. بنابراین برای ترویج و ارتقاء تاب آوری در وابستگان به مواد مخدر باید سعی در آموزش مهارت حل مسئله و بهبود سبکهای دلبستگی نمود. کلید واژه ها: سبک های دلبستگی، مهارت حل مسأله، تاب آوری، وابستگان به مواد مخدر.
صدیقه کاظمی بهروز مهرام
پژوهش حاضر، در جهت فهم کارکرد مدیریت آموزشی در زمینه با توسعه و تحول بخشی به نظام ارزشی دانش آموزان دختر دوره دبیرستان انجام شده است. بدین منظور، پنج مولفه عمده مدیریتی شامل برنامه ریزی، رهبری، نظارت و کنترل، سازماندهی و ارتباط از طریق بررسی آثار صاحب نظران این حوزه تعیین شد. در مورد رشد نظام ارزشی دانش آموزان پس از بررسی نظریه های مربوط، نظریه نظام ارزشی گریوز [که تقریبا از حیث ساختار منطبق با نظام ارزشی فنری استاد مطهری(ره) است] مبنا قرار گرفت. به دلیل تاکید بر فهم پدیده در این پژوهش، روش کیفی انتخاب گردید. راهبرد پژوهش، مطالعه موردی، و فنون جمع آوری داده ها عبارت بودند از: مصاحبه نیمه سازمان یافته با مدیر و معاونین، مشاهده نامنظم و مصاحبه روایی با دانش آموزان مشارکت کننده. برای افزایش اعتبار، از روش سه سویه سازی، بررسی مجدد توسط مشارکت کننده ها، کدگذاری مجدد و روش های شبه آماری استفاده شد و اعتبار توصیفی، نظری و تفسیری در روند پژوهش مد نظر قرار گرفت. پژوهشگر برای انجام پژوهش به مدت سه ماه در دبیرستان مورد مطالعه حضور یافت و به جمع آوری داده ها پرداخت. تجزیه و تحلیل داده ها نشان داد که مجموعه مدیریتی مدرسه در پنج مولفه مدیریتی از نظر برنامه ریزی، ساختار نایافته، از نظر سازماندهی، بروکراتیک، از نظر رهبری، استبدادی، از نظر نظارت و کنترل، انضباط مدار و از نظر ارتباط، سلسله مراتبی می باشند. به لحاظ نظام ارزشی، دانش آموزان در چهار سطح اول از سطوح هشت گانه نظریه گریوز جای می گیرند. از تطبیق این یافته ها با نظریه شاین به نظر می رسد که ویژگی های مدیریتی فوق که عمدتا با کاربرد ناقص بر استفاده از رویکردهای رفتاری در پرورش ارزش ها تکیه دارد، احتمالا به پرورش انسان هایی خودیاب، پیچیده و حتی اجتماعی منجر نمی شود. بر این اساس، برونداد این نوع نظام مدیریتی، به فرض موثر بودن آن، احتمالا در تولید انسانی عمدتا عقلائی- اقتصادی است. چنین ادعایی با آرمان های نظام آموزشی دوره متوسطه در ایران همسو نمی باشد.
خدیجه علوی امیر امین یزدی
به رغم پیشرفت های شایان توجهی که در مداخلات درمانی مربوط به افسردگی صورت گرفته است، همچنان با شیوع بالا، عود مکرر دوره ها و مزمن شدن اختلال افسردگی مواجه هستیم؛ نکته ای که به نابسنده بودن مداخلات درمانی موجود و نیاز به معرفی درمان های جدید، با اثر بخشی و دوام بیشتر اشاره دارد تا چالش های پیش روی درمان های افسردگی را با توجه به هزینه های انسانی و اجتماعی آن، هدف قرار دهند. رفتار درمانی دیالکتیکی(dbt) یک رویکرد درمانی جدید مرکب از اصول درمان های شناختی رفتاری و فلسفه شرقی ذن می باشد که در ابتدا برای درمان اختلال شخصیت مرزی ابداع شده و علاوه بر این اختلال، در دامنه نسبتاً وسیعی از اختلالات، از جمله افسردگی مورد مطالعه قرار گرفته و اثربخشی آن نشان داده شده است. با این حال، هنوز در ایران شواهدی در زمینه اثربخشی این شیوه در درمان افسردگی وجود ندارد. لذا این مطالعه، اثربخشی گروه درمانی dbt را در درمان افسردگی از طریق بهبود مولفه های هشیاری فراگیر، تحمل پریشانی و تنظیم هیجانی، در یک جمعیت ایرانی، بررسی کرده است. جامعه آماری این پژوهش را دانشجویان دانشگاه فردوسی و دانشجویان دختر ساکن خوابگاه های علوم پزشکی مشهد، تشکیل می دهند. با استفاده از پرسشنامه افسردگی بک(bdi)، تعداد بیست نفر از دانشجویان دارای نشانه های افسردگی شناسایی شده که به طور تصادفی در گروه های آزمایش(رفتاردرمانی دیالکتیکی) و فهرست انتظارقرار گرفتند. دیگر ابزارهای پژوهشی مورد استفاده، عبارتند از: پرسشنامه هشیاری فراگیر فریبرگ(fmi)، مقیاس تحمل پریشانی(dts) و مقیاس دشواری های تنظیم هیجانی(ders) که از آن ها برای سنجش تغییرات آزمودنی ها بعد از درمان، در مقایسه با قبل از درمان استفاده شد. نتایج این مطالعه حاکی از اثربخشی رفتاردرمانی دیالکتیکی در درمان نشانه های افسردگی، افزایش معنادار در شاخص های هشیاری فراگیر و تحمل پریشانی بود. با این حال، آزمودنی های گروه آزمایش در مقایسه با لیست انتظار در شاخص دشواری های تنظیم هیجانی، کاهش معناداری را نشان ندادند. بهبودی های مشاهده شده در آزمودنی های گروه آزمایش در ارزیابی پیگیر یک ماهه، حفظ شده بود.