نام پژوهشگر: مهدی نجار فیروزجایی
مهدی نجار فیروزجایی علی تسلیمی
واژه یmetaphor (استعاره)،از واژهی یونانی metaphora گرفته شده که خود مشتق است، از meta به معنای «فرا» وpherein به معنای «بردن». مقصود از این واژه دستهی خاصی از فرایندهای زبانی است که در آن ها جنبههایی از یک شی به شی دیگر فرا برده یا منتقل میشوند، به نحوی که از شی دوم به گونهای سخن میرود که گویی شیِ اول است. (هاوکس،11:1380). استعاره از مباحثی است که از گذشتهی دور ذهن متفکران را به خود مشغول کرده است. در آغاز فیلسوفان، منطقیون و منتقدان ادبی به استعاره پرداختند و بعدها زبانشناسان، مردمشناسان و حتی پژوهندگان آموزش و پرورش هم بدان روی آوردند. (موسوی فریدونی، 1382: 9).در مطالعات سنتی در باب استعاره دو نظر اساسی وجود دارد. دیدگاه نخست که میتوان از آن به عنوان دیدگاه کلاسیک اسم برد، استعاره را «انفکاکپذیر»از زبان میداند؛ صناعتی که میتوان برای حصول تأثیرات ویژه و از پیش اندیشیده وارد زبان کرد. و دیدگاه دوم که میتوان آن را رمانتیک نامید که به موجب آن استعاره از زبان جدایی ناپذیر است؛ زبانی که «باالضروره استعاری» است، و «واقعیت»ای که در نهایت محصول غایی کنش و واکنش اساساً «استعاری» کلمات و «شتاب ماده» ای است که هر روزه با آن برخورد میکند. استعاره که آگاهانه به کار گرفته میشود، فعالیت ویژهی زبان را تشدید میکند و حقیقتاً خلق واقعیتی «جدید» را در بر دارد.(هاوکس، 1380: 135).دیدگاه اول را به نوعی میتوان دنبالهی آرای ارسطو دانست که بیشتر در بوطیقا و ریطوریقا به استعاره میپردازد. و دیدگاه دوم بیشتر ریشه در آرای افلاطون دارد. اگرچه افلاطون برخلاف ارسطو، هیچ اظهار نظر کلی صریحی دربارهی زبان یا استعاره نکرده است و مواضع او در این موارد به صورت پراکنده در کتاب های او آمده است. «یکی از رفتارهای ظریف زبان که از قدیم متفکران را به خود مشغول داشته، ساخت استعاره است. اینکه چرا و چگونه زبان از استعاره بهره میجوید عمدتاً به لحاظ زیباییشناختی مورد توجه قرار میگرفته و استعاره و نقش زیبایی آفرینی زبان جدایی ناپذیر به نظر می رسید. درحالی که وجود استعاره در زبان خودکار، نه فقط به مقاصد زیبایی آفرینی، گواه بر این است که وجود چنین ساختی یک ویژگی فرعی نیست و در برخی گرایشهای اصلی ریشه دارد». (افراشی،1390: 12). «برای نخستین بار ارسطو به طور منظم به معرفی استعاره پرداخت. از نگاه ارسطو، استعاره آن است که چیزی را به نامی بخوانیم که آن نام در اصل به چیز دیگری تعلق دارد. اندیشمندانی چون آگوستین قدیس، توماس آکویناس و فلاسفه ی متأخرتری چون دیدرو وگلرت استفاده از آن را، از آن رو که بر مبنای مقایسهای و غیر مستدل استوار است بی ارزش شمرده اند. (بورشه و دیگران، 1389: 291). از نظر ادیبان کلاسیک، استعاره موضوعی زینتی و مربوط به بخش غیرعادی زبان است که در آن یک یا چند کلمه خارج از معنای معمول خود و برای بیان معنایی مشابه به کار می رود. از این منظر استعاره از زبان تفکیک پذیر است. از زمانی که ارسطو به صورت منظم استعاره را بررسی کرد تا کنون این مقوله دست خوش تغییراتی در سطح نظریه شد. در مقایسه با ارسطو که این پدیده را زبانی و متعلق به بخش بلاغت زبان می دانست، ریچاردز با اشاره به نسبیت معناها بر این عقیده است که دریافت ما از ماننده و مانسته ی استعاری، معنایی را می سازد که حاصل تبادل است نه تشابه. این نظریه توسط ماکس بلک ساخته و پرداخته شد. گرایس برخلاف دو نظریه ی مقایسه و تعامل استعاره را در چارچوبی کلان تر مورد بررسی قرارداد.او میان معنای موقعیتی پاره گفتار و معنای بدون زمان پاره گفتار تمایز قایل شد. او بر این عقیده بود که در موقعیت (situation) است که استعاره معنا پیدا می کند. جورج لیکاف در نظریه ای که در سال (1980) مطرح کرده معتقد است جایگاه استعاره به کلی در سطح زبان نیست، بلکه سراسر زندگی روزمره و از جمله حوزه ی اندیشه و عمل ما را نیز در برگرفته است. یکی از دلایل مهم آن ها در مطالعه زبان با این دیدگاه از این فرض ناشی می شود که زبان الگوهای اندیشه و ویژگی های ذهن انسان را منعکس می کند. (کرافت و کروز،. 2004 به نقل از: راسخ مهند، 1386: 1). بنابراین مطالعه ی زبان از این نگاه، مطالعه ی الگوهای مفهوم سازی است. با مطالعه ی زبان می توان به ماهیّت و ساختار افکار و آرای ذهن انسان پی برد. این مکتب تا حدود زیادی ریشه در مباحث زبانی مطرح در دهه های 1960و1970 دارد. در واقع این نگرش ماحصل "نزاع های زبان شناسی" میان معنی شناسان زایشی و طرفداران چامسکی است. دو تن از این افراد، یعنی جورج لیکاف و رونالد لانگاکر، در ادامه به این نتیجه رسیدند که نگرش در نظریه زبان شناسی باید از ریشه تغییر کند. آن ها به این نتیجه رسیدند که برخلاف آنچه چامسکی و طرفدارانش به آن معتقدند، بنیاد مطالعات زبانی باید بر اساس معنی باشد و قوای شناختی انسان در این مطالعه مدنظر قرار گیرند. تنها با این نگرش است که یافته های زبان شناسی می توانند واقعیت روان شناختی داشته باشند. اکثر این مخالفان با نظر چامسکی از شاگردان خود او بودند. دراین نگرش که ابتدا به عنوان شاخه ای از دستور زایشی از متن آن جدا شد، در ادامه به دیدگاهی مخالف تبدیل گشت. آن ها با نگرش تعبیری به معنی مخالف بودند و بررسی معنای زبانی را بر اساس معنی شناسی صدق و کذب و مولفه های معنایی نادرست می دانستند. در زبان شناسی شناختی فرض بر این است که زبان یک قوه ذهنی غیرحوزه ای و وابسته به دیگر قوای ذهنی است. کتاب های لیکاف (1987 ) و لانگاکر (1987 ) دو اثری هستند که پایه مکتب زبان شناسی شناختی در آن ها پی ریزی شده است. (راسخ مهند، 1386: 1). استعاره ی مفهومی در اصل «فهم و تجربه»ی مفهومی در اصطلاحات و عبارات مفهومی دیگری است. لیکاف و جانسون اساس این رابطه را که به شکل تناظرهایی میان دو مجموعه صورت می گیرد «نگاشت» می نامند. آن ها مجموعه ای را که دارای مفهومی عینی تر و متعارف تر است قلمرو مبدأ یا منبع و مجموعه ی دیگر را که دارای مفاهیم انتزاعی تر و ذهنی تر است، قلمرو مقصد یا هدف می خوانند. بدین ترتیب لیکاف در اصل استعاره را «نگاشت میان قلمروها در نظام مفهومی»تعریف می کند.(لیکاف،1390: 13). آن ها استعاره ها را به دو دسته ی متعارف و غیرمتعارف تقسیم بندی می کنند. استعاره های متعارف آن دسته از استعاره هایی هستند که در داخل واژگان زبان تثبیت شده اند و در گفتار و نوشتار روزمره استفاده می شوند و تمام اهل زبان مکرراً از آن ها استفاده می کنند؛ چرا که از تصورات استعاری نشأت می گیرند که نظام عادی و متعارف زبان را سازمان می دهند و برای اهل آن زبان آشنا قلمداد می شوند لیکاف برای اثبات وجود چنین نظامی از تصورات استعاری، دلایلی را عنوان کرد: • کلیات حاکم بر چند معنایی، یعنی استفاده از واژهها در چند معنای مرتبط به هم. • کلیات حاکم بر الگوهای استنتاج. یعنی مواردی که یک الگوی استنتاج از یک قلمرو مفهومی در قلمرو مفهومی دیگری مورد استفاده قرار می گیرد. • الگوهای حاکم بر زبان بدیع استعاری. • کلیات حاکم بر الگوهای تغییر معنایی. • آزمایش در حوزه ی روان شناسی زبان. (همان:141) که در فصل های بعد به طور گسترده تر مورد بحث قرار می گیرند. استعاره های غیرمتعارف، استعاره هایی هستند که در زبان روزمره کاربرد ندارند. به دیگر زبان مانند استعاره های متعارف ضرورتی برای استفاده از این ها در زبان عادی وجود ندارد. بلکه بیشتر در زبان شاعرانه به کاربرده می شود. این استعاره ها نیز ریشه در استعاره های متعارف دارند. به عبارت دیگر بدون وجود استعاره های متعارف و درک این استعاره ها، استعاره های بدیع که برآمده از ذهن خلاق هستند قابل درک نیستند. این استعاره ها به این دلیل قابل فهم هستند که نتیجه ی تناظر قلمرو مفهومی مبدأ به مقصد هستند. استعاره در نظام ذهنی رخ می دهد و صورت زبانی آن تنها نمود خارجی این فرایند است؛ این فرایند می تواند برای شناخت تفکرِ نویسنده و یا شاعر ابزار مناسبی باشد. انتخاب استعاره های متفاوت در متن توسط کاربران زبان، نشان دهنده ی ایدئولوژی غالب کاربران است؛ درعین حال ایدئولوژی های متفاوت در جهت نهادینه کردن باورهای بنیادین آن ها می توانند به تولید استعاره های متفاوت دست بزنند. احمد شاملو (1304-1379) شاعر، نویسنده، فرهنگ نویس و مترجم ایرانی است که آثار زیادی در زمینه های شعری و ادبی از ادبیات معاصر را به خود اختصاص داده و از سال (1326) با انتشار آهنگ های فراموش شده تا زمان انتشار آخرین مجموعه های شعری و غیر شعری در ادبیات ایران حضوری چشم گیر داشته است. حضوری که چندان هم بی حاشیه و در سکوت نگذشت و منتقدان و طرفداران خاصی را به خود اختصاص داد هم با انتشار آثار شعری و ادبی و هم آثار تحقیقی و هنری. شاملو به واسطه ی آشنایی و مواجهه با ادبیات مدرن غرب از یک سو و استفاده از شکل های کهن زبانی در سطح واژگانی و نحوی از سوی دیگر نوآوری و تنوعی در تصویر و تخیل را در شعر فارسی وارد کرده که سبب تمایز ملموس او بین دیگر شاعران معاصر شده است. در شعر شاملو، بررسی نوع نگرش در مورد مفاهیم انتزاعی اساسی زندگی که با استفاده از استعارهها رقم خورده و چرخش های به کارگیری او از استعاره ها شاید روشی مناسب برای شناخت و پی بردن به نظام فکری و دیدگاه این شاعر پویا و پرآشوب نسبت به این مفاهیم و پی بردن به دوره های تفکر شعری او باشد. در این پایان نامه استعاره های زمان، زندگی، عشق و مرگ در شعر احمد شاملو از دیدگاه زبان شناسی شناختی و استعاره ی مفهومی بررسی می شوند و دیدگاههای این شاعر نسبت به این مفاهیم تحلیل و بررسی می شوند.