نام پژوهشگر: روناک جلالی آذر
روناک جلالی آذر محمد طاهری
ادبیات تطبیقی از جمله موضوعاتی است که در ادبیات جایگاه ویژه ای دارد و توجه بسیاری از محققین و مخاطبان ادبیات را به خود جلب نموده است. ادبیات گسترده با سایر کشورها و کنجکاوی روز افزون انسان متجدد است که باعث به وجود آمدن مبحثی تازه در قلمرو ادبیات گشته که از آن با عنوان ادبیات تطبیقی یاد می کنند. ادبیات تطبیقی در اواسط قرن نوزدهم در فرانسه پدید آمد و «نخستین کسی که اصطلاح ادبیات تطبیقی literature comparee را به کار برد، سنت بوو، نقاد و شاعر معروف فرانسوی بود. از آن پس اندک اندک " ادبیات تطبیقی" جایی برای خود باز کرد و موضوع کتاب های متعدد و درس و دانشگاه ها قرار گرفت. قلمرو آن شامل بررسی موارد مشابه، در ادبیات کشورهای مختلف است. که همواره از دو جهت مورد مقایسه و بررسی قرار می گیرد: 1. از حیث موضوع 2. اندیشه و احساس». امروزه بررسی متون ادبی بر اساس «نقد روانشناسانه»، که یکی از رایج ترین انواع نقداست انجام گرفته، که بر اساس ان منتقد روح هنرمند را می کاود و به لایه های زیرین ذهن او راه می یابد و از این طریق هنر او را شناخته و به دیگران نیز می شناساند که در این میان ،یکی از مکتب های مورد توجه منتقدان ادبی، مکتب روان شناسی کارل گوستاو یونگ روانشناس سوئیسی می باشد، که طبق نظریه ی وی، هر هنرمند، شاعر و یا نویسنده ای با بهره گیری از محتویات ناخودآگاه جمعی کهن الگوها، به خلق اثری دست می زند. در کنار توجه به این مکتب و نیز توجه روان شناسان به اسطوره ها و کهن الگوها، نقد دیگری به نام « نقدکهن الگویی» یا «نقد اسطوره ای» در میان منتقدان رواج یافته است. نقد کهن الگویی در پی آن است که به برقراری ارتباط میان میان اثر ادبی و سلسله کهن الگوهای ذهنی که در ضمیر ناخودآگاه فرد قرار دارند بپردازد. بر اساس این نقد است که ناخودآگاه جمعی نقش اساسی را در پیدایش نمادها ایفا کرده و ریشه خلاقیت های هنری را جستجو می کند که بخش اعظم آن در ارتباط با رابطه ی روانشناسی و ادبیات می باشد. بنابراین برای تحلیل متون ادبی و به ویژه متون حماسی و اسطوره ای می توان از نقد کهن الگویی بهره جست . در این میان جوزف کمپبل، نویسنده و اسطوره شناس آمریکایی، در کتاب مشهور خود، قهرمان هزار چهره،سیرو سفر درونی انسان را در قالب قهرمان و سفر قهرمان اسطوره ای پی می گیرد و با بررسی افسانه ها و قصه های جهان نشان می دهد که چطور این کهن الگو در هر زمان و مکان خود را در قالبی جدید تکرار می کند تا انسان را به سیرو سفر درونی و شناخت نفس راهنمایی کند. بر همین اساس شاهنامه فردوسی و اودیسه هومر از جمله شاهکارهای حماسی هستند که بستری مناسب برای بررسی و کنکاو در حوضه ی نقد ادبی به شمار می روند، چرا که در شاهنامه و داستانهای حماسی هومر ،نمادهای کهن الگویی وافری به چشم می خورد ،بنابراین بستری مناسب را برای پژوهش فراهم آورده است. ولیکن به دلیل وافر بودن این نمادها و کهن الگوها ،در این پژوهش تنها به بررسی کهن الگوی مهم سفر قهرمان در دو داستان حماسی شاهنامه و اودیسه هومر و به بررسی و تطبیق این نماد در دو داستان پرداخته شده است.