نام پژوهشگر: میثم عزیزیان مصلح
میثم عزیزیان مصلح شاکر لوایی
صدق بدیهیات اولیه چیزی جز درک اتحاد موضوع و محمول این قضایا در مرتبه ی ذهنی و به تجربه درون ذهنی نیست و از همین جهت صدق آن ها به علم حضوری و تجربه درون ذهنی معلوم می شود. اما این تمام آنچیزی نیست که برای دستیابی به واقعیت عینی خارجی لازم است. زیرا همچنان این سوال باقی است که براساس چه شاهدی حکم به انطباق این احکام بر واقعیت عینی خارجی می کنید. پاسخ این است که این انتقال بواسطه ی قضایای وجدانی که صدق آن ها از طریق علم حضوری بدست می آید انجام می شود. یعنی ازضمیمه ی تصدیقات بدیهی اولیه و وجدانیات در قالب صورت های منطقی می توان به احکام واقعیت های عینی (موجود در مرتبه نفس) دسترسی پیدا کرد. این سیر نظریه کلاسیک در دستیابی به واقعیت عینی است. این سیر دستیابی به واقعیت عینی نزد هر دو نظریه ی کلاسیک و نظریه ی ارجاع به علم حضوری تقریبا یکسان است. یعنی هر دو می پذیرند که درک اتحاد موضوع و محمول این قضایا در مرتبه ی ذهنی و به تجربه درون ذهنی است. منتهی یکی این (= درک اتحاد موضوع و محمول به تجربه درون ذهنی) را صدق بدیهی اولیه تلقی می کند (خود این را نوعی علم تلقی می کند) اما دیگری (یعنی نظریه ی ارجاع به علم حضوری) این را صدق بدیهی اولیه نمی داند و لذا سوال می پرسد که چه شاهدی بر مطابقت این تصدیقات با واقعیت عینی خارجی داریم؟ حلقه ی واسط ارتباط بدیهیات اولیه و واقعیت عینی چیست؟ پیداست که صرف نظر از اصطلاحات این سوال برای هر دوی این نظریات وجود دارد و هردو نیز به پاسخ آن پرداخته اند، و آن –مسامحتا- بکارگیری قضایای وجدانی است. اما تفاوتی اجمالی در این پاسخ وجود دارد. هردو می پذیرند که برای دستیابی به واقعیت عینی خارجی به قضایای وجدانی نیاز است، منتهی نظریه ی کلاسیک این دو را (بدیهی اولیه و قضیه ی وجدانی) در قالب یک قیاس منطقی بکار می گیرد و به واقعیت نائل می شود، اما نظریه ی ارجاع به علم حضوری معتقد است چون مفاهیم بکاررفته در بدیهیات اولیه -از طریق وجدانیات- به علم حضوری ارجاع می یابد (معنای اول ارجاع به علم حضوری)، از این جهت است که بدیهیات اولیه واقع نما می شوند و ما اینگونه به واقعیت عینی خارجی منتقل می شویم. در آخر پیشنهاد ما برای حل اشکال تسلسل معرفتی که علی الظاهر خود این پاسخ ها نیز گرفتار آن هستند، ارجاع به علم حضوری بود. به اینصورت که صدق قضیه ی وجدانی الف –مثلا- تابع (استنتاجی) پذیرش رابطه ی مطابقت بین ذهن وعین بصورت کلی (یا همان پذیرش مفهوم کلی صدق) نیست، بلکه تابع درک حضوری چنین رابطه ای در همین مورد خاص است. مفهوم کلی صدق نیز یا ازهمین مورد خاص انتزاع شده است و یا صرفا بر آن منطبق می شود، اما به هرحال باور به صدق قضیه الف مبتنی بر پذیرش این مفهوم کلی ( "رابطه ی ذهن و عین اینگونه است") نیست. بر همین اساس تغییر این تصویرکلی نیز مستلزم تغییر باور به صدق الف نیست. بنظر می رسد همین راه حل را می توان درمورد بدیهیات اولیه نیز بکار گرفت.