نام پژوهشگر: عاطفه سادات میرقادری
عاطفه سادات میرقادری علیرضا فولادی
یونگ ساختار ذهن انسان را متشکل از دو لایه ی خودآگاه و ناخودآگاه می دانست. او لایه ی ناخودآگاه را به دو بخش ناخودآگاه فردی و ناخودآگاه جمعی تقسیم کرد. مفهوم ناخودآگاه جمعی از اساسی ترین مفاهیم در مکتب روانشناسی یونگ است و در مطالعات روانکاوانه ی وی از جایگاه خاصی برخوردار است. این لایه از ذهن، عمیق، گسترده و مبهم است و برخلاف خودآگاه که منحصر به هر شخص و همیشه قابل دسترس است، مربوط به جمعی از انسانهاست و دسترسی به آن آسان نیست. کهن الگوها، محتویات این عمیق ترین لایه های ذهنی بشر یعنی ناخودآگاه جمعی هستند. ضمیر ناهشیار جمعی گنجینه ای از تصاویر کهن الگویی مشترک در میان افراد هر قوم و ملتی است. تصاویر کهن الگویی یا نمونه های ازلی، تصاویری فرافرهنگی و تکرارشونده و بازتاب روان جمعی بشریت هستند که در ذهن همه ی افراد رسوب کرده است. در این پژوهش کهن الگوهای مهمی چون خود، نقاب، سایه، مادر، پیرخردمند، آنیما، قهرمان، خواب، تولددوباره، سفر، درخت، خورشید، آب، آسمان، ماندالا و اعداد در پنج طبقه ی کهن الگوهای انسانی، طبیعی، موقعیتی، عددی و اشکال هندسی دسته بندی و تحلیل گردید. از میان کهن الگوها، کهن الگوی «پیرخردمند» برجستگی بیشتری نسبت به دیگر کهن الگوها دارد و در اغلب داستانهای مثنوی نمود یافته است. کمترین نمود در میان کهن الگوها، مربوط به کهن الگوی ماندالا می شود. این کهن الگو در مثنوی در مقایسه با دیگر کهن الگوها نمود چشم گیری ندارد. کهن الگوهای دیگر در مثنوی، تقریباً نمود یکسانی دارند. مولانا در به کارگیری اغلب نمادهای کهن الگویی، به هر دو سویه ی مثبت و منفی آنها توجه داشته است و هر دو وجه آنها در اشعارش بازتاب یافته اند. در بسیاری از داستانهای مثنوی و حتی در ذهن مولانا، نمادهای کهن الگویی در ارتباط با هم تجلی کرده اند. در اثنای حکایات متعددی از مثنوی با انواع کهن الگوها و پیوند آن ها با یکدیگر برخورد می کنیم. اساساً در داستانهای مثنوی، کهن الگوها در ارتباط با یکدیگر معنا پیدا می کنند و مفهوم اصلی اندیشه های مولانا در فهم ترکیبی آنها به دست میآید.به کارگیری نظریات روانشناسی، به ویژه نظریه ی روانشناسی یونگ در آثار ادبی و عرفانی و تطبیق این نظریات با سخنان و اندیشه های شاعران، راهگشای فهم بخش وسیعی از اینگونه آثار است. شاعران از افرادی هستند که تصاویر مثالی را در آثارشان، ناخودآگاهانه و به شکل "نماد" خلق می کنند. بنابراین در آثار ادبی و اسطوره ها می توان به دنبال این نمونه های کهن ازلی بود که ریشه در ضمیرناخودآگاه دارند و رسوبات ذهن انسان جمعی هستند.کهن الگوها در بین شش دفتر مثنوی، در دفتر پنجم کم ترین سهم را دارند. یکی از دلایل کمبود مفاهیم کهن الگویی در دفتر پنجم، این است که مولانا بیش تر از مضامین هزل گونه و الفاظ رکیک و مستهجن، در بیان اندیشه های خود استفاده کرده است و کمتر از بینش اسطوره ای در ناخودآگاه ذهن خود بهره گرفته است.بررسی و تحلیل نمادها در مثنوی، حاکی از آن است که این نمادها و رمزها قابل انطباق با کهن الگوهای یونگی هستند، بنابراین تحلیل روان شناسانه ی این نمادها می تواند مکمل تأویل های عارفانه ی مثنوی باشد. هم چنین استفاده از نظریات یونگ و انطباق کهن الگوها با نمادها و رمزهای مثنوی و ارائه ی مصادیق و شواهد از این متن ادبی- عرفانی، ما را هر چه بیشتر به سوی اشتراکات و تشابهات قومی و فرهنگی میان ملت ها رهنمون می سازد. گستردگی حوزه ی ادبیات، این امکان را فراهم می کند که با دیگر علوم نیز ارتباط برقرار کند و از رویکردهای گوناگون مورد مطالعه قرار گیرد. یکی از شاخه های علوم انسانی که پیوندی محکم با ادبیات دارد، علم روانشناسی است. اشتراکات فراوان میان این دو حوزه، موجبات پژوهشهای میان رشته ای را فراهم کرده است و این گونه بررسی های میان رشته ای ما را با استعدادها و ظرفیت های متنوّع متونی چون مثنوی مولوی آشنا می سازد.