نام پژوهشگر: بهرام دلیر
بهرام دلیر نجف لک زایی
مکتب فلسفی متعالیه آخرین مکتب فلسفی در بین مکاتب فلسفی مسلمانان بشمار می آید، پژوهش حاضر با عنوان ، الگوی نظام سیاسی مطلوب در حکمت متعالیه ، در مقام پاسخ به این پرسش بر آمده است که ، با توجه به بحران و مشکلات سیاسی جهان معاصر و اقتضائات عصر حاضر الگوی مطلوب نظام سیاسی برای جهان امروز از نظر حکمت متعالیه چیست؟ حکمت متعالیه به توانمندی که دارد به نظر می رسد که توانایی الگو سازی نظام مطلوب سیاسی را دارا می باشد؛ و همچنین می توان با تکیه بر آن حکمت، نظام های سیاسی رقیب را با نقدهای جدی در مبانی، آن نظام های را به چاش کشاند. طراحی الگو در ذیل علل چهارگانه صورت خواهد گرفت؛ در واقع جواب به علت فاعلی، مادی، صوری و غایی سیاسی متعالیه موجب شکل گیری الگوی نظام سیاسی متعالیه خواهد شد. سه نظام سیاسی متعالیه، متعارفه و متدانیه را می توان مورد متالعه قرار داد که نظام سیاسی متعالیه دینی، فطری، الهی و انسانی است ولی نظام سیاسی متعارفه عرفی، سکولاریستی، طبیعی و غیر دینی است؛ و بدترین نظام سیاسی، نظام سیاسی متدانیه خواهد بود که رویکرد، طاغوتی، ضد دینی و ضد انسانی می باشد. با یک مقدمه و طی پنج فصل به پرسش های فرعی ذیل پاسخ می دهد: 1. مفاهیم و چارچوب نظری سیاست متعالیه چیست؟ 2. منابع و مبانی نظام سیاسی مطلوب متعالیه کدامند؟ 3. کارگزاران و نهادهای نظام مطلوب سیاسی متعالیه کدامند؟ و چیستند؟ 4. انواع نظام های سیاسی (مطلوب و نامطلوب) در حکمت متعالیه کدامند؟ 5. غایات و اهداف نظام سیاسی متعالیه چیستند؟ برآیند پاسخ ها جواب پرسش اصلی خواهد بود، الگوی ارائه شده در نتیجه با نموداری ارائه گشته است، پارادایم حاکم بر پژوهش علل اربعه و روش تحقیق به روش توصیف، تعلیل متن و محتوا و استنباط و استناد، خواهد بود. مفاهیم به کار برده شده در تحقیق عبارتند از:الگو ، نظام سیاسی، حکمت، سیاست و متعالیه
وحیدرضا کریم نژاد بهرام دلیر
عقل و قلب به مثابه دو نمونه از ابزارهای شناخت خداوند متعال ، جایگاه رفیعی بین فلاسفه و عرفا دارند. برخی قائل به تعطیل عقل اند و برخی برای شناخت عقلی ارزشی قائل نیستندو فقط به معرفت قلبی و شهودی بسنده می کنند. ملاصدرا هم به معرفت عقلی اهمیت می دهد و آن را ممکن می داند و هم به معرفت قلبی و شهودی . ایشان هرچند معرفت حقیقی را معرفت قلبی می داند ولی معرفت عقلی را به عنوان مقدمه، لازم می داند و کسانی که به برهان یقینی اهمیت نمی دهند را سرزنش می کند. ملاصدرا برای معرفت عقلی خداوند، مانع و محدودیتی قائل نیست، مگر کنه ذات خداوند متعال. و در اکثر آثار خود به معرفت عقلی خداوند پرداخته است. البته حدّ و مرز معرفت عقلی، ذهن است و عقل از دایره ذهن که با مفهوم و ماهیت سروکار دارد نمی تواند بیرون رود و به عبارت دیگر شناخت عقلی خداوند، شناخت مفهومی و ذهنی است، نه مصداقی و خارجی. بنابراین در معرفت عقلی به وجود خارجی خداوند دسترسی نخواهیم داشت. ملاصدرا برای معرفت قلبی نیز حدّ و مرزی قائل نیست، الّا کنه ذات خداوند که قابل شناسایی نیست. البته انسان با قلب خود می تواند خداوند را بشناسد و به او نزدیک شود تا جایی که غیر از او نبیند بلکه خود و شهود قلبی خود را هم نبیند.از نظر ملاصدرا هر دو معرفت عقلی و قلبی دارای دارای مراتب و درجاتی است که هر انسانی به اندازه توان و ظرفیت وجودی خود می تواند به آن برسد. البته امکان خطا و به بی راهه رفتن وجود دارد که رعایت تقوا و زهد و اطاعتِ خداوند و رعایت میزان منطقی برای مصون ماندن از اشتباه، ضروری است.
روح اله علوی عدل بهرام دلیر
در عصر جدید علوم عقلی در فلسفه غرب در مباحث فلسفه اخلاق بحث در رابطه تولیدی میان دانش و ارزش از جایگاه ویژه ای برخوردار می باشد. به گفته بسیاری از صاحب نظران مبتکر عدم استنتاج باید از هست فیلسوف انگلیسی- اسکاتلندی دیوید هیوم است. بر اساس تحقیق صورت گرفته التزام ایشان به این گفته ناشی از دیدگاه تجربه گرایانه وی می باشد. در میان روشنفکران معاصر نیز سروش با این اندیشمند غربی هم داستان شده است و در کتابی مستقل به رابطه منطقی میان دانش و ارزش پرداخته و منکر چنین رابطه ای شده است. آنچه مناسب است درباره آن تحقیق شود این است که این نظریه بر چه مبانی فکری معرفتی، اخلاقی و انسانی استوار است. در این پژوهش روشن می شود که بیگانه دانستن معرفت از اخلاق ناشی از مبانی معرفتی تجربه گرایانه و مبانی ارزشی غیر واقع گرا و نیز مبتنی بر مبانی انسان شناختی طبیعت گرایانه و اومانیستی است. از این رو مبانی معرفت شناختی، ارزش شناختی و انسان شناختی سروش که ریشه اعتقاد به انکار رابطه میان دانش و ارزش می باشد، بر اساس اندیشه های علامه طباطبایی و آیت الله جوادی آملی مورد بررسی و نقد قرار گرفته است. علامه طباطبایی و آیت الله جوادی آملی که بر مبانی اندیشه اسلامی تکیه دارند، دیدگاه تجربه گرایانه در معرفت و دیدگاه غیر واقع گرایی در اخلاق و نیز دیدگاه طبیعت گرایانه در مبانی انسانی شناختی نسبت به علوم انسانی را نمی پذیرند. بنابراین به نظریه هایی که بر این مبانی پایه ریزی شده است نیز نقد دارند. و از جمله می توان جدایی میان امور حقیقی از امور اعتباری دانست.