نام پژوهشگر: ابراهیم اسماعیلی

بررسی نقش دستگاه قدرت در دوره میانه و تأثیر آن بر انحطاط ایران
thesis وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه یزد 1390
  ابراهیم اسماعیلی   امیر روشن

آنچه بیش از هر چیز توجه پژوهشگران مسایل اجتماعی را به خود جلب می کند ظهور بحران، مساله و مشکل در یک جامعه است. این مشکلات، نارسایی ها و شدیدتر از آن بحران ها معمولاً در قیاس با دیگر جوامع به صورت آشکارتری خود را نشان می دهند. جامعه ایران از آن دست حوزه هایی است که در یک مقایسه تطبیقی، به طرز شگفت انگیزی از مسیر طبیعی گذشته خود عقب افتاد و ضریب تاثیرگذاری، نفوذ و بازدهی در حوزه های مختلف را با ورود به قرن نوزدهم تقریباً از دست داد. به صورتی که خود حوزه نفوذی برای قدرتهای دیگر به شمار آمد. انسان ایرانی هم به اموری ذهنی خو گرفته بود که نمی توانست از عناصری که انحطاط را بر ارکان سرزمینش حاکم کرده بود رهایی یابد و دشواریهای زندگیش بسی متفاوت از جهانی بود که از مدتها پیش در آنسوی جهان شرقیها خودنمایی می کرد. اگر در دوران باستان و قرون اولیَه تاریخ اسلامی در اوج شکوه و عظمت بود و قدرتی درجه اول یا معتبر در نظام جهانی به حساب می آمد و در عرصه های مختلف می درخشید، دیگر آن عصر به سر آمده بود و ایران در خواب جهالت و فلاکت عمیق به سر می برد، بی آنکه خود آگاه به این امر باشد. جنگهای ایران و روسیه تکانه ای شدید بر وجدان و آگاهی ایرانیان بود. نسل سرخورده قرن نوزدهم می خواست میراث گذشته خود را بازیابد و شکوه و عظمت از دست رفته را به هر نحو ممکن باز آفرینی کند. لذا دغدغه اولیه آگاهان به این وضع پرسشی بنیادین در ارتباط با زوال ایران بود که در دوران مشروطه و پس از آن به وقوع پیوست. صرفنظر از پریشانی مباحث مربوط به عقب ماندگی و انحطاط کشور و یا به تعبیری، جهان اسلام، سخن از علل و عوامل این امر و ریشه مشکلات و نارسایی ها، تنها با رجوع به گذشته موضوعیت داشت، چرا که قاجاریه و مملکتشان خود پیامد دورانی دیگر به حساب می آمدند و زاییده تحولات و رویدادهای تاریخی بودند. بر این مبنا پرسش اساسی این است که چه عناصر و مولَفه هایی از این سرزمین رخت برکشیده یا در بدنه حیات اجتماعی کشور ریشه دوانده بودند؟ و کدام عوامل و انگیزه ها فضای موجود را متاثر می ساختند که موجبات انحطاط ایرانیان را فراهم آوردند؟ اگر دیدگاه منحصر به فرد دانشمند اجتماع شناس مسلمان «ابن خلدون» را مستثنی کنیم، باور عمومی اکثر آسیب شناسان جهان اسلام متاثر از غرب شکل گرفته است. نوع نگاه به مساله عقب ماندگی و انحطاط در ارکان اساسی جامعه، شکاف ها و چند پارگی هایی را نیز به دنبال خود داشت و بسته به نوع جناح بندی ها راه حل هایی جهت خروج از بحران جاری ارائه گردید. جنبش مشروطه را باید در حقیقت پاسخی به سوالات بیشمار روشنفکران و مصلحان ایرانی به حساب آورد. شکست مشروطه و عمیق تر شدن مصائب و مشکلات کشور، تجویزهای پیچیده تری را به بار آورد، تجویزهایی که اکنون با مدرنیته و دستاوردهای آن مواجه بودند. اگرچه یادآوری آسیب شناسی های روشنفکران و مصلحان اجتماعی دغدغه این نوشتار نیست، اما پژوهش حاضر در ادامه تنها اشاره اجمالی به شخصیتهایی خواهد نمود که به صورت مشخص در گیر و دار مباحث خود به زوال و انحطاط سیاسی و اجتماعی ایران پرداخته اند و احیانا به راه حل هایی اشاره نموده اند. بی شک طرح هرگونه بحث در این ارتباط، باید به گذشته مربوط باشد. نگارنده معتقد است دولتهایی که از صفویه تا کنون بر سر کار آمدند نسخه ای از عناصر و مولفه های مملکت داری به حساب می آمدند که بنایش در سده های پیشین ریخته شده بود. مثلا دولت صفوی از حیث کارکرد و عملکرد استوار بر باورهای شیعی و ساختار اجتماعی و مناسبات آن هم متاثر از گذشته شکل گرفته بود. چنین ادعایی با دو فرض قابل باز نمایی است: ِ«اولأ نظریات سیاسی شیعه و سنی که ساختار سیاسی جهان اسلام را پیش از صفویه سامان می دادند از نظر کارکرد، ساختار و عملکرد تفاوت چندانی نداشتند »(فیرحی،1384 :1-2) و ثانیأ از لحاظ ماهوی دولت صفوی زاده علل و شرایطی بود که دولت های پیشین مبتنی بر آنها بودند. به طور مثال وجه اقتداری و سلسله مراتبی و نظام معیشتی همسان با گذشته بود. نکته دیگر عاملیَت و اثرگذاری علل یا عوامل در شرایط محیطی مشابه است. برخی نظریات به محیط خود بیش از حد مشغول می شوند و چون بر مناطق و نواحی دیگر اطلاق شوند دچار انسداد می گردند. به طور مثال اگر عوامل بیرونی انحطاط ایران در نظر باشند و به عنوان عللی موثر و یا علتی تام به حساب آیند، باید فقدان شان را در محیط ها و نواحی دیگر در نظر داشت. اگر حمله مغول و یا اعراب را علتی در جهت فروپاشی مولفه های زاینده تمدنی در نظر آوریم نمی توانیم از زیر بار این سوال شانه خالی کنیم که در دیگر مناطقی که چنین امری حادث نشده است چرا فروغ و گشایش تمدنی اتفاق نمی افتد و یا زوال و انحطاطی مشابه بروز می کند؟ دغدغه اساسی این نوشتار حول این مطلب است که در ایران باستان و عصر زرّین فرهنگ و تمدن اسلامی، شرایطی حکمفرما بود که عظمت و شکوه کشور را تضمین می نمود و نوعی تکثرگرایی ناقص به دلیل توازن نیروهای سیاسی، عقیدتی و فکری در همه حوزه ها جریان داشت، و حاکمانی با دغدغه چیزی متفاوت از خودکامگی مخرَب ظهور کردند و ایرانی قدرتمند در بخشهایی مختلف ساختند. شناسایی عناصر و مولفه هایی که چنین شرایطی را جهت بلوغ و آفرینندگی فراهم نمودند امری اساسی است. فرضیه های این پژوهش حول کارکرد دستگاه قدرت قابل شناسایی است. پاسخ بسیاری از مسایل و مشکلات هم در عملکرد دستگاه قدرت، و حکومت به عنوان کارگزار دولت به دست می آید. سامان سیاسی همواره در ایران با اقتدارگرایی عجین و ممزوج بوده است. ساختار اقتدارگرا و سلسله مراتبی هرم قدرتی را شکل می دهد که در رأس آن پادشاه، سلطان، حاکم یا فرمانروا نشسته و منزلت ها و پرستیژ افراد، گروهها و نیروهای اجتماعی از رأس هرم تا قاعده تنظیم می شود و کارکرد نظام اجتماعی را مشروط می نماید(موثقی،1385 :68-60). عملکرد دستگاه قدرت در چگونگی قرار گرفتن افراد و نوع نگاه به جایگاه هر فرد مهم و اساسی می نماید. سامان سیاسی متشکل از شخص اول و کارگزاران حکومتی و به طور کلی ارباب قدرت می-باشد. کنش آنها سیاستی را شکل می دهد که «به قول دیوید ایستون توزیع اقتدارآمیز ارزش ها را به عهده دارد» (عالم، 1386: 30). همین توزیع ارزش هاست که اولاً منزلت، پرستیژ و جایگاه افراد، گروهها و نیروهای اجتماعی را در هرم قدرت مشخص می کند، ثانیاً جامعه را که متشکل از افراد است به خود متوجه ساخته و کنش انسانی را مشروط می نماید و ثالثاً مناسبات اجتماعی و جامعه انسانی را به سمت و سوی مورد نظر سوق می دهد. انسان ها بیش از هر چیز کنش خود را در جهت رفع حوائج و نیازمندی ها تنظیم و قاعده مند می نمایند. چنین کارکردی می تواند حتی نظام طبقاتی و مناسبات اجتماعی را دگرگون نماید. زمانی که برخی سلاطین به شعرای مدیحه سرا روی خوش نشان دادند و منافع مادی را در قبال این امر به آنها اختصاص دادند، بازار شاعری هم رونق گرفت و شعرا به رأس هرم قدرت نزدیک شدند و پیشه و اندیشه آنان در پیوند با نظام سیاسی بازتولید شده و مورد توجه قرار گرفت. فلذا ادبیات و بخصوص شعر فارسی به بلوغ و بالندگی شایسته ای رسید. بر این اساس نگارنده از منظر عملکرد دستگاه قدرت به انحطاط ایران نظر خواهد افکند. عملکردی که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم پیامدهای مشخصی به جا گذاشت و موضوع اساسی پژوهش حاضر بررسی این امر خواهد بود. هرم قدرت همواره نیازمند توجیه گران و موافقان وضع موجود است و بدیهی است که هر نظام سیاسی موجودیَت خود را مبتنی بر مشروعیَت و توجیهی خاص قرار می دهد و با ایجاد مکانیسمی تنظیم کننده جامعه را نیز مشروط به عملکرد خود می نماید. موافقان و توجیه گران خود را جذب و حمایت و تا رأس هرم قدرت می کشاند و برعکس مخالفان فکری و عقیدتی خود را با ایجاد محرومیَت از منافع مادی و سایر داشته های خود تا قاعده هرم رانده و طرد می-نماید(رضاقلی،1389 :87-86). هرچند ممکن است بتوان ریشه انحطاط را در «سامان اقتصادی، شیوه معیشتی و مناسبات اجتماعی هم یافت» (علمداری،1379: 45) لیکن در سیستمهای خودکامه تنظیم این مناسبات ناشی از کارکرد دستگاه سیاسی است و با دخالت در کلیه بخشها مکانیسم خاص خود را شکل می دهد. از طرف دیگر جامعه نیز خود را با این مکانیسم وفق می دهد و هرگز تمایلی به تکرار کنش افراد طرد شده یا گروههای سرکوب شده و رها شده ندارد چون خارج از دستگاه سیاسی محلی برای اتکا وجود ندارد . فلذا در یک سیر تاریخی می توان مشاهده نمود که بتدریج برخی مشاغل یا حرفه ها و به ناچار برخی افراد، گروه ها و شخصیت ها به قاعده هرم قدرت رانده شده و سپس از جامعه نیز طرد می شوند و ساختار اجتماعی و سامان مادی جامعه نیز متناسب با خواست حکومت تنظیم میشود. معمای انحطاط ایران شاید در این طرح قابل بررسی باشد. ارجاع عناصر زوال ایران به گذشته ناشی از سیطره مفاهیم، مولفه ها و گزاره-هایی است که همچون وحی منزل و حقیقت روشن بر فهم امروزی ما سنگینی می-کنند. سلطه مفاهیم و قرائتی از اسلام و متون آن در دوره میانه، بر اذهان ما به مانند حقیقتی ثابت فرض می شود که هرگز قابل خدشه نیست و اکنون بر سرنوشت ما حاکم شده است. همچنین ذهن انسان ایرانی و عادات او چنان زیر سیطره فرهنگ و داشته های سنَت است که رهایی از آن به آسانی امکان پذیر نیست، سنتی مرتبط با حذف برخی افکار، طبقات و گروه ها که می توانستند به عنوان نیروهای محرک جامعه نقش آفرینی کنند. بر این اساس نوشتار حاضر فضایی تئوریک جهت پاسخگویی به انحطاط پس از یک تاریخ شکوفا و زاینده در حوزه های دانش، نظام سیاسی و اجتماعی ترسیم می نماید. ضعف و نارسایی برخی از پژوهش های مربوط به عقب ماندگی و انحطاط ایران این است که می خواهند با مفاهیم امروزی و با یافته های معاصر، گذشتگان را محکوم یا مورد قضاوت قرار دهند. دولتهای گذشته را با مفهوم و معنای آزادی امروزی محک بزنند یا با علم سیاست امروز دولتهای گذشته را مورد ارزیابی قرار دهند. دستگاه قدرت دوره میانه را باید تا حد امکان در چهارچوب مفاهیم و ذهنیت عاملان آن بازنمایی کرد و مورد شناسایی قرار داد. تلقی همه دولتهای گذشته ایران به عنوان استبدادی نمی تواند پرده از برخی کارکردهای آنها بر دارد. همچنین نمی توان گفت در ایران می بایست مدرنیته اتفاق می افتاد یا راهی غیر از سیر تکاملی غرب متصوَر نیست. غرب و مدرنیته محصول فضایی خاص با کارکرد نیروهایی منحصر به فرد بوده است. بنابراین تکرار آن به صورتی که در آن سرزمین اتفاق افتاد، دوراز ذهن می باشد. گذشته از این تا زمانی که معمای سقوط و به تباهی رفتن ایران پس از عصری قدرتمندی و عظمت گشوده نشود، سخن گفتن از عقب ماندگی و در جا زدن در برابر غرب بی فایده است. نکته دیگر اینکه ارتباط مستقیمی بین انحطاط با حکومت مطلقه از نظر پژوهش کنونی موجود نیست و به کارکرد و ماهیَت آن بستگی دارد. یک نظام مطلق ممکن است در اوج اقتدار و عظمت عینی و ذهنی بوده و به تمدنی باشکوه و انسانی ختم شود و به عکس ممکن است مقدمه ای برای انحطاط یک تمدَن و سایر قوانین انسانی آن باشد. خودکامگی شاه عباس کبیر کمتر از آقامحمدخان قاجار نبود اما پیامد سلطه این دو پادشاهی نمی تواند به یک شیوه تعریف شود. طرح مساله انحطاط و پی ریزی یک چهارچوب جهت پژوهش، با این فرض اولیه همراه است که امتزاج ساختار سیاسی حاکم با اقتدار گرایی و پدرسالاری امری بوده که از قبل اتفاق افتاده، تنها مربوط به دوره میانه مورد نظر این پژوهش نیست. اما همین اقتدارگرایی در ابتدا همراه با تداوم سنت ایرانشهری و آداب و رسومی خاص است و «سپس جنبه های آرمانی آن از میان می رود»(طباطبایی،410:1386) به صورتی که در هر سلسله با توجه به کنش و رفتار هر حاکمی رنگ و بوی خاصی می گیرد. در دوره میانه نوعی دیگر از سیاست ها و فرامین حکومتی اجرا شد و حوزه سیاست گزاری به شیوه ای متفاوت کارکرد خود را نشان داد. این دستورات و فرامین ناشی از طبیعت حکومت های پدرسالار، خودرای و مستبد از یک طرف و مذاق حاکمان از طرف دیگر بود. گرچه در نظامهای خاندانی قدیم هر حاکمی بنا بر اسلوبی منحصر به فرد حکومت می کرد لیکن در دوره هایی مشخص ویژگی هایی خاص حاکم می شد که پادشاهان و سلاطین معمولاً بدان بی توجه نبودند و در برخی مواقع هم حاکمان قوی و با درایت به سنت ها و روش هایی متوسل می شدند که بعدها روشی غالب می شد و دیگر حاکمان مجبور به عمل در چارچوب آن بودند. این امر باعث می شود تا نیازی نباشد که همه سلاطین و کنش آنها بررسی گردد و فقط به آنچه که در یک دوره مشخص به بار می آید پرداخته شود.

شناسایی مولکولی جدایه های باکتری استرپتومایسس جدا شده از خاک های استان آذربایجان شرقی جهت کنترل بیولوژیک
thesis وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه زابل - دانشکده کشاورزی 1392
  ابراهیم اسماعیلی   علیرضا دهناد

قارچ های پاتوژن گیاهی در سرتاسر جهان در کشت گیاهانی که از لحاظ اقتصادی اهمیت دارند مشکلات جدی ایجاد می کنند. در زراعت های فعلی به منظور مبارزه با بیماری های گیاهی به طور وسیع از قارچ کش های شیمیایی استفاده می شود. استفاده فراوان از قارچ کش های شیمیایی در کشاورزی باعث به خطر افتادن سلامتی انسان، آلودگی محیط، افزایش مقاومت پاتوژن ها به قارچ کش ها و تخریب اکوسیستم ها و جمعیت در سطوح مختلف زنجیره غذایی شده است. کنترل بیولوژیک به عنوان یک راهکار جایگزین به جای کنترل های شیمیایی گوناگون جهت کنترل بیماری های گیاهی، توسعه یافته است. این مواد در محصولات غذایی انباشته نمی شوند و برای مصرف در مقیاس صنعتی، ارزان و مناسب می باشند. اثبات شده است که اکتینومیست ها، به ویژه گونه های استرپتومایسس، عوامل کنترل بیولوژیک وسیع الطیفی در برابر پاتوژن های قارچی گیاهان هستند. استرپتومایسس ها با تولید انواع مختلف آنزیم های کیتیناز، قادر به هیدرولیز دیواره کیتینی قارچ های پاتوژن می باشند. کیتینازهای تولیدی استرپتومایسس ها به دو خانواده 18 و 19 گلیکوزیل هیدرولازها تعلق دارند. معمولا فعالیت ضدقارچی را کیتینازهای خانواده 19 از خود نشان می دهند.در این مطالعه از پتانسیل ضدقارچی باکتری های استرپتومایسس جداشده از خاک های مناطق استان آذربایجان شرقی با تکیه بر توانایی تولید آنزیم کیتیناز خانواده 19 در این باکتری ها استفاده شد. جداسازی اولیه باکتری ها از طریق خصوصیات مورفولوژیکی انجام شد. باتکثیر توالی حفاظت شده 16srdna، 31 ایزوله باکتری شناسایی شد. از میان 31 ایزوله استرپتومایسس تنها 4 ایزوله به ژن کد کننده آنزیم کیتیناز نتیجه مثبت نشان دادند و از بین آنها 3 ایزوله برای کشت آنتاگونیستی انتخاب شدند. جدایه ae09 بعنوان موثرترین جدایه استرپتومایسس در کنترل رشد قارچ آلترناریا تشخیص داده شد. در نتیجه خاک های استان آذربایجان شرقی مستعد وجود گونه هایی از باکتری های استرپتومایسس می باشند که توانایی کنترل بیولوژیک قارچ های بیماری زای گیاهی را دارند و دارای پتانسیل بالقوه ای در جهت معرفی و استفاده به عنوان سم بیولوژیک می باشد.