نام پژوهشگر: علیرضا قایمی نیا
سید مجید حسینی علیرضا قایمی نیا
چکیده: وحی که در قرآن کریم بارها مورد تبیین واقع شده و ایمان به آن برای هر مسلمانی فراهم کننده زمینه صحیح اعتقادی در سایر أبعاد دین مبین اسلام است یکی از مسائل مهم در حوزه قرآن پژوهی و نگاه عمیق از نظر کلامی و اعتقادی مبحث خطاپذیری یا ناپذیری وحی در مکتب تشیع و تسنن است. طبری از اهل سنت، مستقیم و غیر مستقیم در بیانات تفسیری و روایی خود وحی نبوی در مرحله ابلاغ آن را به خطاپذیری متهم کرده و در حقیقت مسیر وحی که نبوت است را به آفت خطا و فراموشی متهم کرده است. این نوشته ناچیز به دنبال این است که بینش غلط و غلط انداز اهل سنت را با شاخصه های اصلی وحی، با مبحث خصیصه های ذاتی وحی، با نبوت و عصمت انبیا در تضاد آشکار از منظر فریقین بداند لذا در این نوشته کوشش می شود به این نتیجه رسید که تبیین صحیح از نبوت و سایر اعتقادات دین اسلام مرهون برداشت و تفسیر صحیح و دقیق از وحی الاهی با تمام شئون و ابعاد آن است. و وحی امتناع ذاتی از قبول خطا را در خود دارد چرا که پدیده ای واقع نماست و صحنه واقعیّت هیچ گاه مختلط به خطا و سایر اشتباهات نمی شود وحی در نگاه اهل سنت که غالب آنها معتقد به خطاپذیری آن هستند مورد نقد و ارزیابی این نوشته واقع شده است وقتی قرآن تمام شئون نبوت را محصول وحی ربانی و الاهی می داند و سرچشمه وحی را خدا با صفت «حق» بودن ترسیم می کند نتیجه این می شود که وحی خودش بخودی خود نشئه حق است و چطور حق بذاته باطل پذیر بشود. اهل سنت فراموش کرده اند که وقتی پیامبر در ابلاغ وحی سلطه پذیر شیطان بشود اعتماد و اطمینان به صحت سایر ابعاد اعتقادی متزلزل می شود و دین از اساس بر پایه شک و احتمال و تردید بنا می شود و سایر شئون دین در معرض انحراف و تغییر واقع می شود. این که پیامبر در نگاه اهل سنت یک بشر است و بشر همواره در معرض خطا و فراموشی است دیدی بسیار اشتباه به نبوت و وحی است غافل از این که بشری است که فعل و تقریر و قول او از مصدر و منبع وحی الاهی و ربوبی تغذیه شده است. کلید واژه ها: وحی، خطا، طبری، اهل سنت
احمد ملایی قاسم پورحسن
سنت عرفان و تصوف اسلامی سنتی دیرپاست که همواره کشف و شهود را منبعی بالاتر از عقل برشمرده و پیرامون دین، عقل، عرفان و رابطه آنها سخن گفته است. از طرف دیگر در غرب و عالم مسیحیت از قرن هجدهم اندیشه ای با نام تجربه دینی در مقابله با عقل گرایی افراطی آغاز شد و محور اندیشه آنان نیز رابطه دین، عقل و باطن با یکدیگر است. امروزه این گرایش فکری در غرب رواج تام یافته است و در جامعه ما نیز توجه اندیشمندان معاصر را نفیاً یا اثباتاً به خود جلب کرده است. تجربه دینی به جهت ابعاد مختلف خود، از مباحث عمده در شاخه های مختلف دین پژوهی مانند پدیدارشناسی دین، معرفت شناسی دین، روان شناسی دین و فلسفه دین می باشد. اکنون ما با دو گرایش ظاهراً مشابه در پرداختن به دین و عرفان وخصوصاً کاربرد عقل، مواجهیم که هردو ،در یک دسته بندی کلی و با تفاوتهایی، جزو موافقین دین، عرفان و گرایشات باطنی؛ و مخالفین عقل گرایی افراطی و به کاربردن بی حد و حصر عقل و استدلال در دین هستند، و سعی می کنند معرفت حقیقی و دین حقیقی را در عرفان بیابند اما در دو سنت فرهنگی، فکری، دینی مختلف. بنابراین مقایسه اندیشه دو فرد از بزرگان و صاحب نظران این سنت ها می تواند به اضافه آشکار کردن نقاط ضعف و قوت رویکرد عرفانی و باطنی به دین جنبه های مهمی از اندیشه این سنت ها ، خصوصاً زوایایی از نوع نگرش آنها به دین و عرفان را به ما نشان داده و نسبت میان این دو اندیشه را نیز نمایان سازد. و گامی هرچند بسیار کوچک در دین پژوهی و عرفان پژوهی و گفتگوی بین فرهنگی باشد. به این منظور جیمز و مولانا انتخاب شده اند. که از حیث فرهنگی، جیمز متعلق به فرهنگ غربی و مولانا متعلق به فرهنگ اسلامی، ایرانی است. از حیث دینی، جیمز مسیحی و مولانا مسلمان است و از حیث فکری و خصوصاً رویکردشان به دین جیمز به لحاظات مختلف متعلق به سنت تجربه دینی، تجربه گرایی ، پراگماتیسم و روان شناسی و مولانا متعلق به سنت عرفان و تصوف اسلامی است جیمز با نگاهی بیرونی به عرفان می نگرد و مولانا یک عارف است و هر دو از افراد شاخص ، مرجع و صاحب نظر در این سنتها هستند. بنابرین این رساله به شناسایی و مقایسه "نظری? تجرب? عرفانی ویلیام جیمز" در سنت تجربه دینی غرب و "مکاشفه عرفانی مولانا" در سنت عرفان و تصوف اسلامی، ایرانی. می پردازد و پرسش اصلی آن عبارتست از اینکه: با نگاهی درونی و بیرونی، نظریه تجربه عرفانی جیمز در سنت تجربه دینی غرب ، چه نسبتی با مکاشفه عرفانی مولانا در سنت عرفان و تصوف اسلامی دارد؟ برای پاسخ به این پرسش مباحث اصطلاح شناسی عوامل پیدایش، سیر تاریخی (در فصل کلیات)، منابع و مبانی فکری ، ابزار و روش، متعلق، هدف، ویژگیها، درجات و مراتب، عوامل وقوع، موانع وقوع و ثمرات و رابطه با دین، عقل، فلسفه و کلام (در فصل مربوط به هر نظریه) مورد شناسایی قرار گرفته است و در نهایت با توجه به همه این عوامل درونی و بیرونی، دو نظریه مورد مقایسه قرار گرفته اند. به نظر می رسد جیمز نه عارف بوده، نه چنین ادعایی کرده ، نه تاریخ درمورد او چنین نظری دارد در مقابل مولانا از بزرگترین عرفای سنت عرفان و تصوف اسلامی است بنابراین در سطح داشتن احوالات عرفانی به هیچ وجه با یکدیگر قابل مقایسه نیستند. اما نظریه تجربه عرفانی جیمز با مکاشفه عرفانی مولانا ،علیرغم تشابهاتی که در گرایش به باطن و عرفان و مخالفت با عقل و فلسفه و برخی مباحث درون نظریه داشته دارند، دارای تفاوت های عمده ای خصوصاً در مبانی ، منایع ، رویکرد کلی خود به دین و عرفان، باشند که روح کلی نظریه آنان و نیز برخی تشایهات ظاهری را تحت تأثیر قرار می دهد. به عنوان مثال در استفاده از متون مقدس دینی ، انسان شناسی ، روش و ابزار دریافت حقیقت ، بسترهای تسهیل کننده وقوع، نگاه به واقعیت و هستی و...دارای تفاوت های بنیادین و اساسی هستند.