نام پژوهشگر: محمد باقر خرمشادر

«تأثیرات سیاسی جنگ با مطالعه موردی تأثیرات جنگ عراق علیه ایران بر ناسیونالیسم ایرانی»
thesis وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه علامه طباطبایی - دانشکده حقوق و علوم سیاسی 1391
  مرتضی ابراهیمی   محمد باقر خرمشادر

جنگ نقش مهمی در تحولات اجتماعی، صنعتی شدن کشور، توسعه ی سیاسی و اقتصادی، نظم و انسجام، کاهش فاصله بین نخبگان و توده های مردمی، تمرکز قدرت سیاسی، افزایش قدرت نظامیان در عرصه ی سیاسی، حفظ تمامیت ارضی، تمدن-سازی، ناسیونالیسم، استقلال گرایی، مشارکت پذیری مردم، اتحاد و یکپارچگی، حفظ باورهای مذهبی و سنتی و ... دارد. اما این دیدگاه ها به استثنای دیدگاه کینگ، به طور اعم در ارتباط با جنگ های صورت گرفته در جوامع اروپایی بوده است. با عنایت به این که نظریات مربوط به جنگ متغیرهای متعددی در خصوص رابطه ی جنگ با مفاهیم دیگر مطرح می کند، لذا این مطالعه به دنبال استخراج و تحلیل ارتباط بین جنگ و ایدئولوژی ناسیونالیسم است. زیرا مطالعه ی رابطه ی جنگ، سیاست و ناسیونالیسم یکی از مهم ترین پدیده های جامعه شناسی سیاسی است. جنگ یکی از واقعیت های اجتناب ناپذیر حیات سیاسی معاصر بوده و بررسی تاریخ نشان می دهد که تمامی کشورها برای حفظ موجودیت، ساختار و اشکال هنجاری ـ ارزشی خود همواره نیازمند آگاهی و دفاع در برابر تهدیدهای بالقوه و بالفعل هستند، و الا هیچ کشور و ملتی نمی تواند استقلال، هویت، ملیت، موجودیت سرزمینی، میهنی، قومی، طایفه ای و سیاسی خود را حفظ کند. جنگ فارغ از علل و ریشه ها، ابعاد عادلانه، مشروع، مذهبی، ضروری، طبیعی، اختیاری، اجباری، خوب و بد، ابزاری یا هدف دار بودن آن یکی از دغدغه های مهم بشری در طول تاریخ بوده است. زیرا جدا از اهداف و ماهیت آن در طول تاریخ با سرنوشت بشر گره خورده است. به طوری که نقشی اساسی در نابودی یا تأسیس حیات سیاسی هر جامعه داشته است. کمتر کسی است که با شنیدن واژه ی جنگ دچار اضطراب روحی و روانی نگردد. زیرا همواره صحنه هایی از ویرانی و کشتار را در ذهن و فکر انسان ها به تصویر می کشاند. واژه ی جنگ از واژه ای آلمانی به معنای آزمون نبرد با استفاده از اسلحه بین ملت ها یا دولت های مستقل گرفته شده است(بیرو ، 1366: 215). جنگ برخلاف بلایای طبیعی و بیماری های ناشناخته و لاعلاج محصول مستقیم و آگاهانه ی یکی از طرفین است که قطعاً برای یکی از طرفین، بیشتر از دیگری ماهیت ارزشی دارد. در واقع نوعی تحمیل اراده ی خود و سلب قدرت حریف است. به عبارت دیگر، جنگ به عنوان وسیله و ابزاری ایدئولوژیک تأثیرات خاصی در حوزه ی درگیری سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دارد، زیرا ستیز در هر زمان، شکل خاص خود را داشته است(بوتول ، 1380 : 135). از دیگر مسائل مهم جنگ بررسی ابعاد و نتایج غیرنظامی آن است که متأسفانه به رغم قلمرو وسیع و پایدار (حوزه غیرنظامی) کمتر مورد توجه قرار داشته است. تبیین و شرح جنگ از جمله جنگ عراق علیه ایران، نیازمند پرداختن به ابعاد مختلف سیاسی و اجتماعی آن است. عده ای به تأثیرات سیاست بر جنگ باور دارند، به این معنی که جنگ را فقط ابزار و وسیله ی رسیدن به هدف و مولفه ای تابع سیاست می دانند. گروهی مانند برن، کوف و کلاوزویتس به تبعات منفی جنگ اشاره دارند و معتقد هستند که برخورد نظامی اسباب نابودی کشور و صنعت می شود. به قول کانت جنگ سبب پذیرش نامعقول اراده طرف قوی تر می شود(گالی ،1372: 131). و گاهی هم موجب نفرت بین جوامع می گردد. تولستوی جنگ را نمونه ی اصلی و سرچشمه های اصلی تمام شرارت های انسانی می-داند(همان: 165). بوتول می گوید: «جنگ موجب عقده ی نظام های سیاسی شکست خورده می گردد که بدترین عقده، حقارت در برابر مردم است»(بوتول،1967 :85). علاوه بر آن جنگ برای حکومت و سیاست های پیروز، موجب وادار کردن مردم شکست خورده به تقلید و پیروی از فاتحان می شود؛ مانند پیروزی دول متفقین و وادار کردن آلمان به تبعیت از خود(همان: 88). در واقع جنگ و ستیز موجب از بین رفتن روابط مسالمت آمیز بین ملت ها و دولت ها گردیده و اغلب اعتقادات ملت ها و نظام های سیاسی را از بین می برد(همان: 101). پیتریم سورکین می گوید؛ تأثیر جنگ بر سیاست موجب می شود که[گاهی] روابط بین الملل هم رابطه ی جنگی به خود بگیرد. سیاستمداران نیز برای ملاحظات امور امنیتی خود تا حدی که شایعات را کنترل کند، سانسور را به طور عمده در جهت سیاسی به کار می گیرند(فرامرزپور،1374: 71). علاوه بر آن جنگ موجب می-شود که حکومت ها تمام سازمان های مهم تولیدی را در اختیار گرفته، موجب تحمیل هزینه ی سنگین به جامعه شوند تا زمینه تسلیم و انقیاد گروه های ضعیف و به وجود آمدن امپراتوری ها را فراهم کنند(برن و کوف ، 1375 :396). در عین حال جنگ موجب تشدید میهن پرستی(ناسیونالیسم افراطی) تجاوزکارانه نیز خواهد شد و سال ها همه چیز را درکام فرو خواهد برد. چون هر ملتی برای موجودیت خود خواهد جنگید. البته میهن پرستی افراطی همه چیز را در خود غرق نموده ما را سال ها عقب انداخته و موجب غارت خواهد شد(گالی:131). کارل مارکس و انگلس در تغییرات اجتماعی نخستین نقش را برای عوامل اقتصادی، تکنیکی و اجتماعی قائل هستند؛ انگلس هم مثل مارکس شکل گیری یک ملت مسلح برای دولت انقلابی آینده و ابعاد روابط ارتش با جامعه را مورد تمجید قرار داده، می گوید: «خدمت نظام اجباری بر رأی گیری همگانی برتری دارد»(کاپلو ، 1389: 47). نیروی واقعی تحول سیاسی، اجتماعی نه رأی دهندگان بلکه نظامیان در عرصه ی جنگ و منازعه هستند. مارکس می گوید که جنگ رقابت بین دولت ها، موجب گذر جوامع از شکل سرمایه داری به فرم سوسیالیستی می شود. او معتقد است که هدف و انگیزه در جنگ روایتی نوین از خواست و جدال بوده و موجب امنیت سیاسی و متعاقب آن بقای حکومتی می شود. او جنگ را به طور ذاتی غیرعقلانی نمی داند. چون بعضی ستیزها برای رهایی از طبقات اجتماعی ضروری هستند(گالی، 1372 :107). تدا اسکوکوپل می گوید: بعد از جنگ-های خارجی، سودمندی نیروهای مسلح در سرکوب رفتارهای سیاسی خشونت آمیز داخلی کاهش می یابد(کاپلو،1389 :51). از طرفی ناسیونالیسم نیز به عنوان یکی از پدیده های مهم و نیرومند سیاسی جوامع، بمب قرن بیستم لقب گرفته است پدیده هایی که ادعای حاکمیت ملی در برابر حکومت های سنتی و انحصارگر داشته اند. این دولت ها (مانند پهلوی اول و دوم) برای توجیه رفتار خود به ناسیونالیسم باستانی گرایی تمسک جسته و موجب پایمال شدن حقوق سیاسی و اجتماعی مردم می شدند. تا مردم را هم رأی خود سازند(ن ک، کواسمی، 1382). ناسیونالیسم مقتدرترین نیروی سیاسی، حمیتی و وابستگی به یکدیگر است که به بقا هویت گروهی به واسطه پیوندهای مشترک (زبانی، عقیدتی، سرزمینی، مذهبی و تاریخی) می آن جامد. به نظر کواسمی این حمیت موجب وفاداری، افزایش سطح همبستگی و احساس تعلق بیشتر می شود. ناسیونالیسم به لحاظ ماهیت سیاسی، ایدئولوژیکی و مکاتب سیاسی قرن 19م که از اروپا آغاز شده، دارای کارکرد دوگانه می باشد؛ به این معنا که اگر ملیت به صورت خط مشی رسمی ایدئولوژیکی دولت ها درآید، موجب جنگ، نفرت و نزاع خواهد شد. در این صورت ملی-گرایی ماهیت منفور و مطرودی از خودش در اذهان و افکار عمومی خواهد گذاشت(پلنووایتون ، 1998 :34 - 33). مانند تنفر حاصل از ناسیونالیسم فاشیستی آلمان و ایتالیا و ناسیونالیسم عهد رضاخان و پسرش که در قالب باستان گرایی و ایده ی ایران شهری دوام یافت. اما اگر ناسیونالیسم به عنوان یک مکتب سیاسی و ایدئولوژیکی در جهت حفظ اعتقادات مذهبی، فرهنگی، تاریخی، حمیت، انسجام و وحدت و رهایی ملت از اسارت و ذلت استبداد، استعمار و جنگ تحمیلی باشد، امری مطلوب و افتخارآمیز خواهد بود. البته بایستی توجه کرد انقلاب ایران بر اساس مکتب اسلام از ناسیونالیسم و عناصر آن تحلیل خاص خود را دارد. به این معنی که تبیین و تعریف اسلامی از مفهوم ملیت تا جایی است که تبدیل به یک کیش و شریعت جدید نشود. از طرفی در اسلام و انقلاب اسلامی ایران حاکمیت ملت و ملیت گرایی آن طور که در انقلاب فرانسه به عنوان نفی و نهی حاکمیت همه چیز، از جمله اندیشه های تئولوژیک و پذیرش مطلق ملت مطرح بوده، نیست چون انقلاب فرانسه نقطه ی عطف ثمره دهی اندیشه های ناسیونالیستی بود که با شعار حاکمیت ملت، ملت گرایی و ملت محوری آغاز گشت(ن ک، موسوی، 1378)، که از همان ابتدا، انقلاب به مسیر استبدادی و دیکتاتوری ناپلئون منحرف گردید و کلیه ی اقلیت های قومی و نژادی از حقوق طبیعی و مساوی با اکثریت مردم محروم گردیدند. در حالی که در انقلاب اسلامی نه تنها جنگ هیچ قوم و قبیله ای را از حقوق طبیعی و سیاسی خود محروم نساخت، بلکه به عنوان یک مولفه ی بسیار مهم در مشارکت سیاسی، دفاعی و انسجام ملی نقش بازی کرد. لذا جنگ نقش محوری در تبلور و تجلی اراده ی انسجام، یکپارچگی، حمیت و غیرت کلیه اقشار داشت، به عبارت دیگر هر چند بعد از انقلاب فرانسه، جنگ انقلابیون نوعی مبارزه علیه نظام فئودالیسم به قصد آزادی سیاسی و دمکراسی بود، لکن در ایران نه تنها خود انقلاب اسلامی زمینه و بستری برای هموار کردن زندگی سیاسی دمکراتیک بود، بلکه دفاع در برابر دشمن نیز در زمینه ی حفظ اهداف جمهوریت ـ اسلامیت نظام تلقی می شد. این خود نوعی پیوند تشیع و ایرانیت بود که در پرتـو جنگ ارزشـی، سه اصل اساسـی و مـهم از اصـول ناسیونالیـسم یعـنی «1- آزادی، 2- برابری، 3-برادری»(بهزادی،1354: 71) را دچار تحول مفهومی و معنوی نمود. اگر ناسیونالیسم قرن 19م در اروپا با ادعای رسیدن به آزادی، برابری و برادری در برابر حکومت های اشرافی، استبدادی و فئودالیسم شکل گرفت و موجب پیدایش دولت ـ ملت ها گردید، اما ناسیونالیسم در ایران هم به قصد رهایی از جنگ و حکومت بسته ی سلطنتی شکل گرفت و هم به قصد تشکیل دولت با محوریت مردم و دین. زیرا مردم برای رسیدن به اصول سه گانه (ازادی، برابری و برادری) معنوی فوق هزینه ی سنگینی پرداخته بودند، لذا حفظ آن هم جزء وظایف، واجبات و تکالیف ملی ـ شرعی تلقی می گردید. با توجه به مطالب فوق، اگر ناسیونالیسم دارای اجزاء و افراد مادی و معنوی شامل جغرافیای معین و افراد ساکن در آن، یعنی زبان ، فرهنگ، اعتقادات، باورها، تاریخ مشترک و نژاد واحد باشد، قطعاً حفظ و دفاع از آن ها نیز مهم-ترین نماد ملیت و ملت است. باید افزود در کنار این عوامل مذهب، زمینه ی انسجام و پایداری فوق العاده را به لحاظ سابقه دیرین در ایران فراهم نمود. به طور کلی تحقق ناسیونالیسم به معنای اعم نیازمند دو رکن « ضرورت (حفظ استقلال) و شرایط لازم(تهدید و خطر)» دارد. به عنوان مثال قوم گرایی به عنوان جلوه ای از ایدئولوژی ناسیونالیستی برای رفتار ناسیونالیستی امری ضروری است. اما شرایط کافی برای نیرومند و گسترده نمودن ناسیونالیسم با روی کرد میهن پرستی، به خاطر پدیده ی «هویت» بسیار سخت و مشکل است(کلاس ،1993: 43) و نیازمند عناصر دیگری نظیر مذهب و ایدئولوژی برای باروری ناسیونالیسم در جنگ است. با توجه به این که شرایط جنگی کشور و نیز ضرورت های آن نظیر حفظ استقلال، باورها، وحدت و عقاید و انسجام ملت مبیِن تأثیراتپذیری از جنگ تحمیلی بود، هر چند که جنگ در ظاهر موجب تمرکز قدرت سیاسی برای حمله کننده و عدم تمرکز قدرت سیاسی بر حریف می شود(ادیبی، 1381:76)، اما به طور واضح در حمله ی عراق علیه ایران موجب تمرکز قدرت فکری مردم و نخبگان سیاسی در حفظ هویت ملی گردید. در حالی که تصور حمله عراق علیه ایران ناشی از وجود تمرکز قدرت سیاسی در عراق و پراکندگی قدرت سیاسی در ایران بود. در واقع ثبات و شکل گیری چنین دولت هایی در نتیجه ی نوعی دست یافتن به حق است. چنان چه هگل نیز معتقد است که جنگ تعیین کننده، محور حق است، چون حق با برنده ی جنگ بوده و عامل پویایی جامعه شده و موجب جلوگیری از کاهش حمییت و غیریت می شود و تحقق مفهوم جدید ناسیونالیسم ایرانی در جنگ با همه اجزا و عناصر آن یعنی مذهب، سرزمین، تاریخ، آداب و رسوم، زبان، آگاهی در ارتباط مستقیم با تحقق منافع ملی و با حضور گسترده ی مردم و دین بود. با توجه به این که جنگ یکی از پدیده های مهم جامعه شناختی بوده و به راحتی وضع جامعه را نیز تحت تأثیرات قرار می دهد. لذا شناخت رابطه پدیده های متعدد برای فهم ابعاد، انواع و تأثیراتات آن بسیار ضروری و لازم است. چون اکثر مطالعات جنگ در ارتباط با تاریخ ایران به علل و اهداف آن معطوف شده و به پیامد های سیاسی جنگ-ها از جمله جنگ عراق علیه ایران اشاره نشده است. لذا اهمیت دارد که جهت کنترل و مهار عواقب منفی جنگ، ابتدا حوز ه ی تأثیراتات سیاسی آن استخراج و سپس هر کدام به طور مجزا مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد. دفاع ملی و همه جانبه ی مردمی در برابر تجاوز عراق هرگونه ابهام و تردید در ماهیت تجاوز عراق را برطرف ساخته، در نتیجه ارزش و اهمیت تاریخی دفاع مردم ایران را روشن ساخت. در این زمینه علاوه بر ابعاد تاریخی و ارزشی ضرورت دارد که حوزه ی تأثیراتگذاری سیاسی جنگ به ویژه در عرصه ی ملی گرایی مورد مطالعه قرارگیرد. زیرا ملی گرایی یکی از عناصر قدرت ملی در هر کشور محسوب می-گردد. چون این پدیده در تاریخ ایران به طور مستقیم و غیر مستقیم در ارتباط با تحولات گوناگون بوده است. لذا مطالعه ی جایگاه و نقش ملی گرایی در قبل از انقلاب و مقایسه ی آن با تحولات به وجود آمده، نظیر جنگ، از اهمیت ویژه ی این پژوهش است و چون پژوهش مجزا و مبسوط در رابطه با تأثیرات جنگ بر ملی گرایی در ایران صورت نگرفته است، لذا مطالعه-ی این امر در زمینه ی آثار انقلاب و جنگ با ناسیونالیسم امری مهم و جدی است. بنابراین نسبت جنگ و سیاست به طور عام و نسبت آن باناسیونالیسم به طور خاص، سلسله سوالاتی را بر می انگیزاند که کلیه ی آن ها می تواند به جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نیز مربوط شود؛ از آن جمله: ? جنگ چه تأثیرات یا تأثیراتاتی بر سیاست دارد؟ ? تأثیرات جنگ بر کدام بخش از سیاست بیشتر، عمیق تر و مستقیم تراست؟ ? تأثیرات جنگ بر ناسیونالیسم چگونه است؟ ? جنگ عراق علیه ایران چه تأثیراتی بر سیاست و حکومت در ایران داشته و تأثیرات این جنگ بر ناسیونالیسم ایرانی چگونه بوده است؟