نام پژوهشگر: اویس استادی
اویس استادی محمد کاظم علمی
آنچه در این رساله تحت عنوان سابجکتیویتی (معادل تحت اللفظی این واژه ذهنیت است که می توان مطابق دیدگاه خاص کرکگور از آن به انفسی بودن نیز تعبیر نمود.) مطرح می شود، دیدگاه خاص سورن کرکگور، متکلم، عارف و فیلسوف قرن نوزدهم دانمارکی است که پایه و اساس اندیش? او درباب حقیقت و ایمان را تشکیل می دهد. به گمان کرکگور حقیقت را به دو گون? عینی و ذهنی می توان به چنگ آورد. حقیقت عینی موکول به فرآیند تحقیق و پژوهش عقلی و تجربی قابل شناخت است، در حالی که آنچه وی حقیقت ذهنی می نامد حقیقتی اختصاصی است که شخص با درون پویی و شورمندی بیکران آن را فراچنگ می آورد. در فرآیند وصول به حقیقت ذهنی، فرد با تصورات و مفاهیم انتزاعی سر و کار ندارد که با درک و فهم صحیح آنها وارد ساحت حقیقت شود، بلکه چگونگی رابطه فرد با حقیقت است که اعتبار آن راتعیین می کند. در اینجا همچون حقیقت عینی سئوال این نیست که ذهن چه باوری دارد، بلکه مسئله بر سر چگونگی رابط? ذهن فرد با باور است. بر سر حقیقی بودن این رابطه و اینکه آیا فرد با شور بیکران و همه وجود دلسپرده و دلبسته آن باور است یا خیر. حقیقت ذهنی یا انفسی صرف عمل ادراک و فهم و تعقل نیست، بلکه نوعی کار و عمل مبتنی بر احساس و شورمندی فرد است. چنین حقیقتی حقیقت اصیل است که همانا ایمان و دین اصیل می باشد، چرا که دین امری انفسی است و مستلزم کشف و شهود، شورمندی و درون پویی. حقیقت نظریه ای علمی و فلسفی نیست که بتوان آن را در مدارس و دانشگاهها از اساتید و معلمین آموخت، بلکه حقیقت برای هر فرد عبارت از آن حالی است که فرد آن را با دل و جان پذیرفته و حاضر باشد در راه حفظ آن همه چیز خود، حتی جانش را فدا کند. این چنین حقیقتی از طریق ابزارها و شیوه های عینی دست یافتنی نیست، بلکه تنها درون پویی انفسی و شورمندی است که فرد را بدان رهنمون می سازد. چنین دیدگاهی درباب حقیقت و ذهنیت را با اتکا بر مقولاتی چون درون پویی و شورمندی و فضیلت حال بر قال، می توان در لابه لای عرفان اسلامی و متون نظم و نثر آن، به ویژه در اشعار و نوشته های جلال الدین رومی یافت. مولانا نیز با انتقاد از عقل گرایی فلسفی به عنوان بهترین شیوه ممکن در وصول به حقیقت، بر هستی و جان آدمی انگشت تأکید گذارده، و راه تقرب به حقیقت راستین را که در دین وعده داده شده است سیرباطنی آدمی از رهگذر طی مراحل گوناگون به منظور تعالی جان شیفته سالک و دست یابی به حقیقت می داند. از نظر مولوی صرف آگاهی یافتن از علوم ظاهری و احاطه بر آنها بدون آنکه ساحت وجودی فاعل شناسایی و داننده آن علوم را متحول ساخته و در نردبان تعالی به سوی عرصه الهی گامی فراتر برد، فایده ای و سودی در بر نخواهند داشت، چنین علومی صرفاً علومی تقلیدی و خارج از ساحت وجودی انسان هستند، خواه نجوم و هندسه باشد یا فقه و فلسفه. علم حقیقی چیزی است که تحت عنوان علم تحقیقی، علم ادیان و در نهایت علم محو از آن نام می برد. این علوم برخلاف علوم ظاهری که خصلتی فارغ اندیش و بی دغدغه دارند، باید توسط انسان طلب شوندو این سوز و اشتیاق درونی فاعل است که میزان بهره مندی او از حقیقت را تعیین می کند. پس دست یافتن به حقیقت مستلزم تحولی در ساحت وجودی انسان است که او را از غافل بی درد به هشیاری دردمند و طالبی شورمند مبدل می سازد. در این رساله ضمن توجه به تفاوتها و اختلافهای فرهنگی و زمینه ای میان این دو اندیشمند و عارف، تلاش می گردد وجوه مشترک دیدگاه آن دو باره ذهنیت و رابطه آن با مقولاتی چون حقیقت، ایمان، اخلاق به ویژه شناخت و رابط? با خداوند به دست آید.