نام پژوهشگر: هاله میرمیری

برساخت اجتماعی عشق در تجربه زیسته ی ایرانی( مطالعه موردی دهه 40، 60 و 80)
thesis وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه علم و فرهنگ - دانشکده علوم انسانی 1390
  هاله میرمیری   عباس وریج کاظمی

این پژوهش در پی آن است که تا با اتکا بر مفروضاتِ نظریه ی برساخت گرایانه در یابد که عشق در سه دهه ی 60،40 و 80 چه معنایی در نزد کنش گران داشته است. از آن جایی که معنای عشق برای بسیاری بدیهی و ملموس به نظر می آید، لازم است که درک هر فرد از معنای آن به تفکیک و مبتنی بر شرایطِ زیستی، اجتماعی و سیاسی نقل شود تا از این قبلِ وجوه اشتراک و تفارق احتمالی آن مشخص شده و هسته ی اصلی معنای آن درک شود. از این رو، در این پژوهش با تکیه مفروضات نظریه ی برساختی و با استفاده از مصاحبه های نیمه ساخت یافته به شیوه ی نمونه گیری غیراحتمالیِ هدفمند به سراغ زنان و مردان سه دهه ی یاد شده رفته ایم تا از زبانِ آنها که خود منبع غنی از اطلاعات هستند، معنای عشق را دریابیم.در نتیجه ی این بررسی، تعاریف و تجارب عاشقانه در هر یک از دهه های یادشده هر بار در پس فضای سیاسی و اجتماعیِ زمانه ی خود به تأخیر میافتد و تحقق نمی یابد و از اینرو بیش از آنکه بخواهد مبتنی بر تفارقها ساخته شود، نظر بر شباهت ها دارد. این پژوهش نشان خواهد داد که چگونه بسترِ سیاسی و اجتماعی هر دهه بر تعاریف و تجارب عاشقانه ی افراد تأثیر میگذارد؛ به گونه ای که با وجود تفاوت های موجود در تعریف و تجربه ی هر شخص، میان هر کدام می توان شباهتهایی یافت؛ هرچند که این شباهتهای خود از بیانِ حقیقتِ واحد عشق عاجز باشند. در این تحقیق خواهیم دید، که عشق در سالهای بحرانیِ انقلاب اسلامی، بیشتر حولِ «شکل گیری یک ما جمعی» و سیاسی شکل گرفته است در حالی که در سال های جنگ و ایدئولوژیک شدنِ فضای جامعه، بیشتر حولِ «نوستالژی ما از دست رفته» معنا یافته است و در دهه ی معاصر بیشتر به معنایِ نوعی « از دست رفتگیِ عشق» فهم می شود. از این رو، معنای عشق در هر یک از دهه های موجود به نحوی از انحا به تعویق می افتد تا دهه های بعد معنای آن را درک کنند. به نظر می رسد که این امر ناشی از آن باشد که ازدواج به مثابه ی تک نهاد پاسخگو به عشق در جامعه، فرم مناسبی برای تحقق یافتنِ عشق نباشد.