نام پژوهشگر: سعید سعادت
فرهاد دهقانی محمد جعفر ملکوتی
چکیده: خشکسالی های مکرر و برداشت زیاد، موجب افت شدید سطح آب و کیفیت آب های زیر زمینی اغلب مناطق خشک کشور شده است. تغییر در ترکیب یونی آب آبیاری، از جمله کاهش نسبت مولی کلسیم به منیزیم، موجب تغییر در ترکیب یونی محلول خاک و فاز تبادلی و در نتیجه تاثیر روی تغذیه گیاهان می گردد. با توجه به اهمیت این موضوع، در این تحقیق پراکنش آب های آبیاری با نسبت کلسیم به منیزیم کوچکتر از یک و اثر کاربرد این آب ها بر ویژگی های شیمیایی فازهای محلول، تبادلی، و جامد خاک بررسی گردید. همچنین با توجه به اهمیت استراتژیک پسته (pistachio vera, l)، اثر کاربرد این آب ها روی رشد رویشی، ترکیب یونی، و پارامترهای فیزیولوژیکی آن مورد بررسی قرار گرفت. بدین منظور، ویژگی های شیمیایی بیش از 6200 نمونه آب آبیاری 12 استان کشور تجزیه و تحلیل گردید. سپس، اثر دو سطح شوری 6 (با جزء آبشویی 50 درصد) و 9 (در سه جزء آبشویی 50، 30 و 20 درصد) دسی زیمنس بر متر و سه نسبت کلسیم به منیزیم 1، 5/0، و 25/0 آب آبیاری بر ترکیب یونی فاز محلول، زه آب، و فاز تبادلی خاک، تشکیل رسوب در فاز جامد خاک، و پارامتر های رشد و ترکیب یونی دانهال رقم پسته زرندی، در یک آزمایش گلدانی، بررسی شد. گلدان های آزمایشی 8 نوبت قبل از کاشت ، 9 نوبت در حضور دانهال پسته، و 8 نوبت پس از برداشت آن ها آبیاری گردیدند. بررسی شوری و ترکیب یونی نمونه های آب آبیاری نقاط مختلف کشور نشان داد که حدود 55 درصد از آب های مورد بررسی، دارای نسبت مولی کلسیم به منیزیم کوچکتر از یک هستند. در این آب ها، شوری با غلظت یون های کلسیم و منیزیم همبستگی مستقیم داشت ولی با نسبت آن ها همبستگی نشان نداد. موازنه یونی بین آب آبیاری و زه آب گلدان ها، کاهش غلظت یون های کلسیم، پتاسیم، و سولفات و افزایش غلظت یون های سدیم، منیزیم، کلر، و بیکربنات را در محلول خاک نشان داد. گرچه شوری عصاره اشباع خاک با افزایش شوری آب آبیاری و کاهش جزء آبشویی افزایش یافت، لیکن هدایت الکتریکی آن، به دلیل تشکیل کمپلکس های یونی و رسوب احتمالی یون ها، از مقادیر محاسبه شده کمتر اندازه گیری گردید. این اختلاف با کاهش جزء آبشویی و افزایش شوری افزایش یافت میانگین هدایت الکتریکی درجای محلول خاک، در دو عمق 20 و 50 سانتی متری به ترتیب 89/1 و 67/1 برابر هدایت الکتریکی عصاره اشباع خاک تعیین شد. مستقل از نسبت کلسیم به منیزیم آب آبیاری، با افزایش عمق خاک غلظت منیزیم عصاره اشباع کاهش و غلظت کلسیم افزایش یافت که مبین ترجیح جذب سطحی منیزیم نسبت به کلسیم است بر همین اساس، علیرغم افزایش نسبت منیزیم در آب آبیاری، غلظت منیزیم زه آب در ابتدا کاهش و بعد از 5 نوبت آبیاری روند افزایشی پیدا کرد. همچنین، محاسبه شاخص اشباع نشان داد که محلول خاک در کلیه اعماق نسبت به کلسیت و دولومیت در حالت فوق اشباع و نسبت به منیزیت زیر اشباع است. اندازه گیری ظرفیت تبادل کاتیونی و کاتیون های تبادلی با استفاده از محلول تیو اوره نقره اشباع از کلسیت نشان داد که شوری آب آبیاری بر غلظت کلسیم و منیزیم تبادلی و نسبت آن ها اثر معنی داری ندارد، اما کاهش نسبت کلسیم به منیزیم موجب افزایش معنی دار منیزیم و کاهش معنی دار کلسیم تبادلی می شود. این تغییرات در لایه سطحی، به علت تاثیرپذیری بیشتر از ترکیب یونی آب آبیاری، مشهود تر بود. نتایج همچنین نشان داد که افزایش غلظت منیزیم آب آبیاری، موجب افزایش غلظت فسفر قابل دسترس و فسفر محلول در آب لایه سطحی خاک می گردد. شوری و کاهش نسبت کلسیم به منیزیم آب آبیاری باعث کاهش معنی دار ارتفاع، وزن تر و خشک برگ، ساقه، و ریشه، و تعداد و سطح برگ دانهال پسته شده و در نتیجه موجب کاهش مصرف آب گردید. حداکثر رشد دانهال ها در نسبت کلسیم به منیزیم بزرگتر از یک عصاره اشباع خاک بدست آمد. کاهش نسبت کلسیم به منیزیم آب آبیاری و محلول خاک کاهش معنی دار این نسبت را در اندام های گیاه، به ویژه برگ، را به دنبال داشت. افزایش شوری، کاهش معنی دار کلروفیل a و نشت سلولی را در پی داشت، در حالی که افزایش منیزیم موجب افزایش کلروفیل a گردید. تولید کلروفیل در مقایسه با سطح برگ حساسیت کمتری نسبت به شوری نشان داد. کاهش نسبت کلسیم به منیزیم در ابتدا موجب کاهش و سپس موجب افزایش نشت غشاء سلولی شد.
سعید سعادت کامبیز اکبری
فعالیت های اقتصادی طی قرن گذشته افزایش یافته که این منجر به مشکلات به هم مرتبطی شده که نیازمند توجه فوری هستند. امروزه با توجه به مصرف بیش از حد پلاستیک ها، توسعه ی پلیمرهای زیستی قابل تخریب در طبیعت یک عنصر با اهمیت برای توسعه اقتصادی به شمار می رود. بین بیوپلیمرهای زیست تجزیه پذیر، پلی هیدروکسی آلکانوات ها (phas ) یک خانواده از پلی هیدروکسی استرهای 3- 4 – 5 و 6 هیدروکسی آلکانوئیک اسیدها هستند که توسط تعداد متنوعی از باکتری ها تحت شرایط محدود کننده رشد با کربن اضافی به صورت گرانول هایی در سیتوپلاسم این سلول ها تولید می شوند. این پلیمرهای ذخیره ای کربن و انرژی، نامحلول در آب و زیست تجزیه پذیر هستند، خواص ترموپلاستیک نشان می دهند و می توانند از منابع کربن تجدیدپذیر تولید شوند. در این مطالعه ابتدا تولید pha به وسیله سویه باکتری سودوموناس پوتیدای بومی با استفاده از روش متانولایزز و ft-ir مورد بررسی قرار گرفت. نتایج نشان داد که باکتری مذکور قادر به تولید pha است. سپس با استفاده از پرایمرهای مناسب و واکنش زنجیره ای پلیمراز ژن pha سنتاز این باکتری فزونسازی و تعیین توالی شد.
مرضیه صفری احمد اصغرزاده
استفاده طولانی مدت از کود ها بویژه کودهای فسفری در مزارع گندم به دلیل وجود کادمیم در این کودها، منجر به آلودگی خاک شده است. به همین دلیل این تحقیق به منظور بررسی امکان کاهش سمیت کادمیم در دو نوع گندم (نان و دوروم) با استفاده از باکتری های محرک رشد انجام شد. این تحقیق شامل سه آزمایش جداگانه بود که در سال های1390 و 1391 در دانشکده کشاورزی دانشگاه تربیت مدرس اجرا گردید. آزمایش اول، به صورت آزمایش فاکتوریل در قالب طرح کامل تصادفی با استفاده از دو سویه باکتری سودوموناس (فلورسنس و پوتیدا) و غلظت های کادمیم (5، 15، 25 و 35 میلی گرم در لیتر) در ph های مختلف (5/5، 6، 5/6، 7 و 5/7) در سه تکرار انجام شد. نتایج نشان داد که حداکثر میزان جذب کادمیم در phهای 6 و 7 و غلظت 5 میلی گرم در لیتر به ترتیب توسط سودوموناس فلورسنس و پوتیدا (13/79 و 93/75 درصد) حاصل شد. در آزمایش دوم، اثر باکتری و عنصر روی بر جوانه زنی بذرهای گندم نان و گندم دوروم تحت شرایط غلظت های مختلف کادمیم در آزمایشگاه به صورت آزمایش فاکتوریل در قالب طرح کامل تصادفی در 4 تکرار مورد بررسی قرار گرفت. باکتری در 4 سطح (تلقیح با سویه پوتیدا، تلقیح با سویه فلورسنس، تلقیح با باکتری اکسین منفی و بدون تلقیح) و عنصر روی در 3 سطح (صفر، 15 و 30 میلی-گرم در لیتر) و غلظت کادمیم در 5 سطح (صفر، 5، 15، 25 و 35 میلی گرم در لیتر) در هر یک از دو گونه گندم نان (پیشتاز) و گندم دوروم (dm87) مورد بررسی قرار گرفتند. نتایج نشان داد که با افزایش غلظت کادمیم از میزان فعالیت بتاآمیلاز کاسته شد. آنزیم بتاآمیلاز در اثر تلقیح گندم دوروم با سویه فلورسنس در سطوح مختلف کادمیم و عنصر روی نسبت به سایر تیمارهای باکتریایی، در مقایسه با گندم نان فعالیت بیش تری داشت. در اغلب صفات اندازه گیری شده در آزمون جوانه زنی گندم دوروم نسبت به گندم نان برتری نشان داد. تلقیح دو گونه گندم با سویه فلورسنس نسبت به سایر تیمارهای باکتریای منجر به افزایش فعالیت آنزیم بتاآمیلاز و در نتیجه سرعت جوانه زنی گردید، این در حالی بود که تلقیح با باکتری ها تأثیری در افزایش وزن خشک ساقه چه و ریشه چه نداشت. آزمایش سوم شامل بررسی کاربرد باکتری و سولفات روی در کاهش اثر سمیت کادمیم در دو گونه گندم در شرایط گلدان بود. این تحقیق به صورت آزمایش فاکتوریل در قالب طرح پایه بلوک های کامل آزمایشی در سه تکرار انجام شد. غلظت های به کار رفته برای کادمیم صفر، 10 و 9/29 میلی گرم در کیلوگرم خاک و غلظت عنصر روی به میزان صفر و 58/11 میلی-گرم در کیلوگرم خاک بود. بذور مورد استفاده گندم نان و دوروم قبل از شروع آزمایش با مایه تلقیح سویه سودوموناس پوتیدا و سودوموناس فلورسنس و آب دیونیزه به عنوان کنترل تلقیح شدند. مقایسه میانگین اثرات متقابل نشان داد که درصد کادمیم باقی مانده در خاک گلدان های گندم دوروم در هر دو سویه باکتری و شاهد پایین تر از گندم نان بود. همراه با افزایش عنصر روی به خاک، درصد کادمیم باقی مانده در خاک کاهش نشان داد. درصد کادمیم درون اندام هوایی با کاربرد سودوموناس پوتیدا و سودوموناس فلورسنس در دو گونه گندم و در دو سطح کاربردی عنصر روی به طور معنی داری کاهش نشان داد. همسو با افزایش غلظت کادمیم، محتوی کلروفیل، کارتنوئید و وزن خشک در دو گونه گندم نان و دوروم کاهش و فعالیت آنزیم های پراکسیداز و پلی فنل اکسیداز افزایش -یافت. حضور سویه های باکتری و عنصر روی سبب کاهش اثر تنش شدند. استفاده ترکیبی از سویه های باکتری و عنصر روی به منظور کاهش اثر تنش کارایی افزایشی از خود نشان داد. اگرچه در هر دو نوع گندم در شرایط تنش کادمیم با افزایش عنصر روی فعالیت آنتی اکسیدانتی کاهش و در مقابل وزن خشک گیاه افزایش یافت، با این وجود گندم دوروم از این نظر برتری داشت. گندم نان در تمامی صفات فنولوژیک مورد بررسی نسبت به گندم دوروم برتری داشت که این نشانگر طولانی تر بودن طول دوره رشدی در این گندم است، گندم نان از این افزایش طول دوره رشد در جهت افزایش وزن خشک در اندام های مختلف خود و همچنین تعداد بیش تر برگ تولیدی سود جسته است.
مریم فرخی مسعود همام
توده¬ی گرانیتوئیدی دهنو که در شمال¬غرب مشهد، در مجاورت بلافصل با هورنفلس¬های غنی از گارنت واقع شده است، حاوی درشت بلورهایی از گارنت می¬باشد که فرصتی را برای بررسی پدیده¬ی آلایش ماگما با سنگ¬های دیواره فراهم نموده است. کانی¬های اصلی در این توده¬ی گرانیتوئیدی کوارتز، پلاژیوکلاز، ارتوکلاز، بیوتیت و هورنبلند و کانی¬های فرعی آن زیرکن، آپاتیت، اسفن به همراه گارنت¬های پرتکتیک می¬باشد. نتایج آنالیز شیمیایی xrf نشان داد که ماگمای تشکیل¬¬دهنده¬ی توده-ی نفوذی منطقه از نوع متاآلومینوس و کالک آلکالن و i-type می¬باشد که متحمل پدیده¬ی هضم و آلایش با پوسته¬ی بالایی شده است. گارنت¬های درشت دانه موجود در گرانیتوئیدهای دهنو به مراتب درشت دانه¬تر از کانی¬های تشکیل دهنده¬ی گرانیت دربرگیرنده¬اشان بوده و در نمونه دستی منطقه¬بندی نشان می¬دهند. این بلورهای گارنت حاوی انکلوزیون¬های فراوانی از بیوتیت، پلاژیوکلاز، هورنبلند، آپاتیت، زیرکن، اپیدوت و زوئیزیت-کلینوزوئیزیت بوده که نشان¬دهنده¬ی فازهای آذرین هستند و به صورت دوائر متحد المرکز درون بلور آرایش پیدا کرده¬اند. گارنت¬های درشت¬ دانه با قطر حدود 5/0 سانتیمتر ، کانی فراوان در هاله دگرگونی مجاورتی این منطقه می¬باشند. برخی از این بلورهای گارنت دارای انکلوزیون¬هایی از کوارتز بوده که بیشتر در وسط بلور تمرکز دارند. بر اساس مطالعات ژئوشیمیایی و آنالیز میکروپروپ، ترکیب غالب در گارنت¬های موجود در گرانیتوئیدها و هورنفلس¬ها آلماندین بوده که نشان¬دهنده¬ی طبیعت آهن¬دار سنگ میزبان منطقه است. بالا بودن میزان کلسیم در گارنت¬های موجود در گرانیتوئیدها را می¬توان نتیجه¬ی تأثیر ماگمای کلسیک و تبادلات شیمیایی بین آنها در نظر گرفت. عدم منطقه¬بندی شیمیایی در گارنت¬های موجود در هورنفلس¬ها می¬تواند ناشی از همگن¬سازی شیمیایی گارنت به دلیل بالا بودن حرارت باشد.تفاوت در نوع انکلوزیون¬ها و نحوه¬ی قرارگیری آنها در بلورهای گارنت موجود در گرانیتوئیدها و هورنفلس¬ها نشان¬دهنده¬ی این است که بلورهای گارنت موجود در توده¬ی نفوذی را نمی¬توان بقایای هضم گارنت¬های موجود در سنگ¬های دگرگونی منطقه در نظر گرفت. از طرفی حاشیه¬ی غنی از بیوتیت و هورنبلند اطراف بلورهای گارنت نشان می¬دهد که این گارنت¬ها در تعادل با ماگمای میزبانشان نبوده و بوسیله¬ی فازهای فرومنیزین ماگمای گرانیتی جایگزین شده¬اند. به دلیل این که ماگمای متاآلومینوس تشکیل دهنده¬ی گرانیتوئیدهای منطقه، آلومینیوم کافی برای تشکیل و پایداری گارنت را ندارد. بنابراین تصور می¬شود که این گارنت¬ها نتیجه¬ی آلایش ماگما با سنگ¬های دیواره هستند. بلورهای گارنت را می¬توان بلورهای پرتکتیکی در نظر گرفت که در طی ذوب نامتجانس زینوکریست¬ها و زینولیت¬های مشتق شده از سنگ¬های دیواره، حاصل شده¬اند. آنها در واقع پارازینوکریست-هایی هستند که در ابتدا در سنگ مادر وجود نداشته و محصولات جامد حاصل از ذوب نامتجانس آلوده¬کننده¬های نشأت گرفته از سنگ میزبان هستند. نفوذ توده¬ی گرانیتوئیدی با سن تریاس به درون سنگ¬های کربناته دره کاکوتی، منجر به تشکیل برون اسکارن کلسیک شده¬ است. گارنت و پیروکسن کانی¬های عمده در این اسکارن¬ها بوده که معرف اولین محصولات برهمکنش سیال و سنگ می-باشند. نتایج حاصل از آنالیز میکروپروپ گارنت¬های انیزوتروپ موجود در این اسکارن¬ها نشان داد که گارنت¬ها متعلق به سری یوگراندیت (گراسولار-آندرادیت) بوده و ناحیه¬بندی در آنها نوسانی است. چگونگی تغییر عناصر al و fe از مرکز به سمت حاشیه گویای آن است که نوسان از مرکز تا حاشیه¬ی بلور در میزان دو عضو انتهایی گراسولار-آندرادیت در سری محلول جامد یوگراندیت رخ داده است. لذا ساختمان منطقه¬ای گارنت¬ها هنگام رشد بلور به وجود آمده و فرایند نشر در تشکیل آنها نقشی نداشته است. الگوی تغییرات xgrs از مرکز به حاشیه¬ی بلور نشان می¬دهد که عامل اصلی ایجاد ساختمان منطقه¬ای نوسانی در گارنت¬های منطقه¬ای، ناآمیختگی در سیستم دوتایی گراسولار-آندرادیت است. علاوه بر این شکل¬گیری سلول¬های همرفت حاصل از گردش آب¬های جوی نیز می¬تواند دلیلی بر منطقه¬بندی نوسانی این¬گونه گارنت¬ها در نظر گرفته شود.
نسترن شجاعی کاوه سعید سعادت
منطقه ای که در این پژوهش مورد بررسی قرار گرفت در استان خراسان رضوی واقع در شمال شرق ایران قرار دارد. این محدوده در غرب تربت جام و در 150 کیلومتری جنوب شرق شهرستان مشهد واقع شده است. منطقه مورد مطالعه در چهارچوب نقشه زمین شناسی کاریزنو با مقیاس 100000/1 و نیز نقشه زمین شناسی تربت جام با مقیاس 250000/1 قرار می گیرد. سنگ های گرانیتوئیدی پلورزه بخشی از نوار گرانیتوئیدی بین فریمان و تربت جام هستند که به صورت نواری کشیده و باریک (در قالب سه رخنمون با ابعاد مختلف) و با امتداد شمال غربی- جنوب شرقی تقریباً در قسمت مرکزی نقشه کاریزنو (با مقیاس100000/1) دیده می شوند و به تقریب وسعتی حدود 30 کیلومتر مربع را در بر می گیرند. قدیمی ترین رخنمون سنگی در این منطقه، سنگ های دگرگونی با درجه پائین تا متوسط هستند که توده گرانیتوئیدی در آن نفوذ نموده است. گرانیتوئیدهای مورد پژوهش منسوب به نئوپروتروزوئیک پسین بوده و با تماس گسله از هر طرف در میان سنگ های رسوبی، ولکانیکی و آذرآواری به سن پالئوسن- ائوسن قرار دارد. با توجه به شواهد موجود، گرانیتوئیدهای مورد بحث در این سرزمین بیگانه بوده و فعالیت های تکتونیکی مسئول جایگیری آن ها در این موقعیت می باشند. ترکیب سنگ شناسی گرانیتوئیدها عمدتاً شامل گرانودیوریت، مونزوگرانیت و سینوگرانیت می باشد. بافت غالب در این سنگ ها هیپیدیومورفیک گرانولار است و کانی های تشکیل دهنده این سنگ ها عبارتند از: کوارتز، آلکالی فلدسپار(ارتوکلاز و میکروکلین)، پلاژیوکلاز به همراه بیوتیت و کمی هورنبلند. آپاتیت و زیرکن کانی های فرعی فراوان این سنگ ها و کانی های رسی، سریسیت، کلریت، تیتانیت و اکسیدهای آهن نیز محصول تجزیه و هوازدگی کانی های تشکیل دهنده آن ها می باشند. وجود گسل اصلی کلاته رحمان(بند فریمان) و ریز گسله های منتج از آن سبب ایجاد دگرشکلی های مشخصی در این سنگ ها شده است که به صورت بافت میلونیتی و کاتاکلاستیک دیده می شوند. مطالعات کانی شناسی و ژئوشیمیایی نشان می دهند که ماگمای سازنده این توده از نوع i ، کالکوآلکالن متوسط تا پرپتاسیم است و از نظر اندیس اشباع از آلومینیوم نیز در قلمرو سنگ های پرآلومینوس (کم تا متوسط) قرار می گیرند. روند نمونه ها در نمودارهای هارکر تفریق بلورین را اصلی ترین عامل تشکیل ماگمای سازنده این سنگ ها معرفی می کند. بررسی نمودارهای عنکبوتی بهنجارشده با گوشته اولیه و کندریت، نشان می دهند که سینوگرانیت ها و مونزوگرانیت های مورد مطالعه در این منطقه، دارای منشا مشترکی نیستند. این موضوع در بررسی های صحرایی هم جلب توجه کرده است ولی به دلیل شدت بهم ریختگی سنگ ها، تقدم و تاًخر آن ها قابل تشخیص نیست. شواهد موجود حاکی از دخالت پوسته اقیانوسی در فرآیند تشکیل ماگمای سازنده این سنگ ها در زون فرورانش مرتبط با حاشیه های فعال قاره ای است. مقایسه سنی و ژئوشیمیایی این توده ها با گرانیت برنورد در منطقه تکنار که در فاصله 220 کیلومتری غرب این محدوده قرار دارد، شباهت های ژئوشیمیایی معینی را بین سینوگرانیت های منطقه مورد پژوهش و گرانیت برنورد نشان می دهد.
یعقوب حسینی سعید سعادت
چکیده ندارد.