نام پژوهشگر: ثمین امیدیزدانی
ثمین امیدیزدانی محمد هادی دانش
این پایان نامه در مورد یکی از برجسته ترین شعرای معاصر، به نام سهراب سپهری است، که در نقاشی نیز دستی داشته و آثارش سرشار از عرفان لطیف بوده است. عناصر متشکله ی آثار او در مجموع، جستجویی در خود، سرزدن به زوایای پنهان و گمشده هستی، به منظور مکاشفه و اشراق می باشد. از مهمترین اهداف این پژوهش، درک مفاهیم آثار سهراب، از لحاظ موضوع، فرم و رنگ و بررسی نمادهای تصویری آن است. همینطور مقایسه ی عرفان کلاسیک شرقی با عرفان خاص سهراب سپهری است. نتایج بدست آمده از این پژوهش، این است که دست مایه اصلی نقاشیهای سپهری، اشکال ساده طبیعت بوده است. او کوشیده که خود را از قیدهای مصنوعی زندگی تزکیه کرده و در آثارش، بیشتر به طبیعت نزدیک شود. فرم ها نیز کاملآ ساده، در فضایی خلوت و رنگها، شفاف و بدون کنتراست بوده است. در مورد نمادهای تصویری نیز چنین دریافت شده که برگرفته از اندیشه های عرفانی اوست. حتی به آثار سمبولیست ها بیشتر نزدیک است. زیرا در آثار سپهری نیز، همانند آنان، ابهام به وفور دیده می شود. همینطور از دلایلی که باعث شده عرفان سهراب با عرفان کلاسیک شرقی تفاوت داشته باشد، این است که سپهری، نگرشی وسیع نسبت به تمان مخلوقات داشته و همه موجودات در یک ردیف و با هم برابرند. و هدف او ستایش جهان و بازگشت به آن عالم بوده است در صورتی که در عرفان کلاسیک، به ابر انسان ، بیشتر از موجودات دیگر اهمیت می دادند. همچنین آنها، جهان را بی ارزش دانسته و هدفشان گریز از آن بود. نتیجه گیری با بررسی عرفان و نمادهای عارفانه ی سهراب سپهری می توان دریافت که سهراب نقاش و شاعری جستجوگر و در جستجوی رستگاری و با آثارش به دنبال جهانی آرمانی بود و بیشترین موضوع آثار سهراب، مناظر و طبیعت بوده است. فرم نقاشی های او خیلی ساده از یک زندگی که سال ها در لابه لای درختان یک دره در جریان بوده و رنگ ها، شفاف، هماهنگ، با وضوح بیشتر و بدون کنتراست، تصویر شده است. در مجموع نیز، ویژگی های کار سهراب، رفتن به عمق، هرچه ساده تر شدن، خلاصه تر بودن، همگونی و وضوح رنگ ها، فضای رها شده بر سطح و ترکیب های باز است. در مورد نمادهای آثار سپهری نیز چنین دریافت شده که نمادها، دارای معانی و مفاهیم تصویری اند. که در نقاشی ها به وفور دیده شده است. و این مفاهیم از عقاید و اندیشه های او سرچشمه گرفته است. حرکت سپهری نیز در قلمرو ذهنیات عارفانه، به هیچ وجه عرفانی از دست آنچه در گذشته می توان شناخت، نیست. زیرا در عرفان کلاسیک به مسائلی اهمیت داده می شد، که با عرفان سهراب کاملاً متفاوت بود. عرفان کلاسیک در آثارشان به ابرانسان، ابرموجود، و جسم انسان می پرداختند. و تنها انسان در مرکز توجه شان بود. در صورتی که در آثار سپهری، عاطفه با گرایشی خاص از عرفان گره خورده و این عرفان به هیچ روی ساختگی نبود. سهراب دیدی وسیع، جامع و فلسفی نسبت به انسان و کل کائنات داشته است. زیرا در عرفان او قدرت و ابرانسانی وجود نداشته،و همه ی موجودات در یک ردیف و با هم برابر بوده اند. او انسان را کنار همه ی موجودات در طبیعت ترسیم کرده،و اشیا به اندازه ی انسان در این هستی ارزشمندند. در آثار سپهری همه چیز دست به دست هم داده و عدالت و معرفت را ساخته اند. و کرکس و گل شبدر هیچ فرقی با موجودات و گل های با ارزش ندارند. او خدا را لا به لای شب بوها کشانده و این نشان دهنده ی نزدیکی موجودات و اشیا و برابری آنها با خداست. و اینگونه نمایانده که خدا با انسان از طریق باد، نسیم، موج، صداقت آبی، بالش تنهایی و پرنده ی کوچک گفتگو می کند. سپهری در آثارش به ابدیت اندیشیده و درد او «درد جاودانگی» بوده و این اندیشه به شکلی خاص دردمندانه است و گاه به هیجان و احساسی پرشور می انجامد و باعث می شود از لذت و اندوه سرشار شود. در واقع سهراب از برخورد عاطفه در نقاشی ها و اشعارش سود جسته، و ذات اشیا را و اینکه اشیا به سوی مرزهای بیکرانه ای روانند درک می کند. و هم آوا و هم صدا با آنان در حرکت است. این حرکت، لذت غم انگیزی در درونش ایجاد کرده و هم سویی و هم جهتی با آنها است که سهراب را بی اختیار به درون ذات اشیا هدایت می کند. برای او تمام اشیا، معنویت داشته، در عمق آنها فرو رفته و به آنها زندگی بخشیده است. از این روست،که همیشه در آثار او، شیء همان طرف قرار داشته که روح. برای او تمام ذرات عالم توانسته اند، دارای معنویت، روح، عاطفه و احساس باشد. به طور کلی آثار سپهری بیننده را به افق های تازه می کشاند. و آثارش پر است از صور خیال و تعبیرات بدیع، و در مجموع از جریان های زمان به دور است، در آثار او نقد و پیام اجتماعی کمرنگ و به همه چیز رنگ شعر داده است. در کل سپهری در آثارش به زبان ساده مترنم و دلنشین، انسان ها را به نگریستن دقیق در طبیعت و نزدیک شدن به آن دعوت کرده و تبحر دوگانه ی او در شعر و نقاشی، گویای این نکته ی مهم است، که مخاطب وقتی تابلوهای او را می بیند، در واقع همان است که اشعارش را می خواند. منتهی با زبان تصویر. نیز، هدف او ستایش جهان و طبیعت و بازگشت به آن عالم بوده است. در صورتی که عرفان کلاسیک، دنیا را بی قدر و قیمت می دانستند و هدفشان گریز از آن بود. در مجموع می توان چنین دریافت که عرفان سهراب تجربه ی آگاهی های گسترده ی خود اوست. اگرچه همه ی ادیان الهی را به خوبی مطالعه کرده، اما هیچگاه از رنگ و بوی عرفان او نکاسته، بلکه شکل خاص و ویژه ای به عرفان او داده است.