نام پژوهشگر: غلامحسین جوادپور
غلامحسین جوادپور علیرضا قایمی نیا
بحث از نسبت بین داده های وحیانی و یافته های انسانی، یکی چالشی ترین و تأثیرگذارترین مسأله های معرفتی و فلسفی بشر بوده است و ایده ها درباره آن در طیف گسترده ای از تضاد کامل تا تأیید و همنوا بودن آن دو مطرح شده است. در قرن نوزدهم که قرن الحاد و لاادری گری نام گرفته است، ویلیام کلیفورد ایده «اخلاق باور» را مطرح کرد که براساس آن، اعتقاد به چیزی بدون فراهم آوردن قرائن و شواهد کافی، امری خطا و اخلاقاً نادرست شمرده می شد! او این مسأله را طی مقاله ای منتشر نمود و تحولی در معرفت شناسی معاصر ایجاد کرد. این پژوهش سعی می کند در خلأ تحقیقی مستقل و جامع به زبان فارسی درباره این نظریه، به تفصیل و تحلیل آن بپردازد. فهم درست از اخلاق باور، مبتنی بر تبیین مفاهیمی مانند قرینه گرایی، وظیفه گرایی، درون گرایی، اراده گرایی و مفاهیم متقابل آنهاست که این پژوهش به آنها می پردازد. مقاله کلیفورد که حول سه قسمت اصلیِ اهمیت تحقیق درباره باورها، ارزش مرجعیتِ علمی دیگران در پذیرش گفته های آنها و محدوده های استنتاج است، به صورت تفصیلی گزارش شده و سعی بر آن بوده است تا سیر منطقی و نحوه چینش اجزای آن نمایان گردد. کتاب ها و مقاله های متعددی در نقد و دفاع از اخلاق باور به نگارش درآمده که نقدها در سه دست? نقد مبانی، نقد روش و فرآیند استدلال و نقد بر نتایج جای می گیرند. بعضی از این نقدها که در جهت ایمان گرایی و خردگریزی باورهای دینی یا کم مهری به گوهر قدسی عقل و نیز از نگاه درون دینی مسیحی است، مقبول نمی افتد؛ اما عقلانیت حداکثری کلیفورد که شامل همه باورهای جزئی و ساده می شود و اینکه همه باورها دینی باید مستقیماً از عقل و استدلال عقلی نشأت بگیرند و برای همگان اثبات شده باشند نیز امری بی مبنا و فوق طاقت است. با این همه، رویکرد انتقادی کلیفورد به پذیرش بی رویه باورها و تقویت خوی زودباوری، امری پسندیده است. در مجموع می توان چهار محور کلی و اصلی برای مقاله کلیفورد برشمرد: قرینه گرایی و وظیفه گرایی، حداکثری بودن در این فرآیند، غیراخلاقی بودن تخلف از آن و نبودن این ملاک در باورهای دینی. ادعاهای اول و سوم، با توضیحاتی قابل پذیرش است؛ اما ادعاهای دوم و چهارم مقبول نیست. این موضوع هنوز جای پژوهش های مستقل دارد و مخصوصاً نگاه درون دینی اسلامی به آن، ثمرات مبارکی خواهد داشت.
غلامحسین جوادپور محمدعلی مبینی
ارزش سنجی معرفتی باورهای دینی، دغدغه ای دینی و معرفتی است و برپایه رویکردهای رایج در معرفت شناسی می توان باورهای دینی را محک زد و در مقایسه با دیگر باورها، نقص و قوت آنها را بازتاب داد. نقض های مشهور گتیه در قرن بیستم درباره تعریف «باور صادق موجه» باعث شد تا تلاش معرفت شناسان بر این متمرکز گردد که تعریفی جامع و مانع از معرفت ارائه کنند. یکی از این رویکردها، معرفت شناسی مبتنی بر فضایل عقلانی (معرفتی) بود. نخستین بار ارنست سوسا با طرح چالش هایی فراروی وثاقت گرایی، مدعی شد باید به این نظریه، قیودی افزوده شود. پیشنهاد او بازتعریف قوا و استعدادهای معرفتی در چارچوب اصطلاح فضایل عقلانی بود. بر این اساس، قوای معرفتی در صورت داشتن شرایطی، فضیلت شمرده شده، در دستیابی به معرفت مورد وثوق خواهند بود. لیندا زگزبسکی، معرفتشناس و فیلسوف دین معاصر، با نقد رویکردهای رایج در معرفت شناسی معتقد است برای حل معضلات معرفتی باید به جای تأکید بر خود معرفت و عوامل توجیه گر باورها، به انگیزه ها و خصلتهای فضیلت مندانه عامل معرفتی توجه کنیم. وی به موازات اخلاق فضیلت محور و رویکرد ارسطویی به فضایل، رهیافتی فضیلت محورانه به معرفت شناسی پیش می نهد و مدعی است توانایی های عقلانیِ اکتسابی و خصائص معرفتی که انسان در فرآیند باورگزینی به کار می گیرد، فضایلی عقلانی و مشابه فضایل اخلاقی ارسطویی و دارای دو جزء درونی (انگیزش) و بیرونی (رسیدن به غایت موردنظر از آن فضیلت) هستند. وی سپس با نقد ادله ارسطو بر تفکیک این دو دسته از فضایل، آنها را از یک سنخ برمی شمارد و به عبارت بهتر، فضایل عقلانی را گونه ای از فضایل اخلاقی می پندارد که تمام احکام و خواص آنها را در خود دارند و تنها در هدف با دیگر فضایل متمایزند. براساس نظریه زگزبسکی، معرفت محصول فعالیت فضایل عقلانیِ عامل معرفتی در فرآیند باور است و یک فعالیت هنگامی برآمده از فضایل عقلانی شمرده می شود که: (1) عامل دارای انگیزش برآمده از آن ویژگی منِشی (فضایل) باشد، (2) آنچه را فرد فضیلت مند در موقعیت های مشابه از خود بروز می دهد، انجام دهد، (3) درنتیجه به سبب این دو به شیوه قابل اعتمادی به صدق (غایت فضایل عقلانی) نائل گردد. درنتیجه بین فرآیند معرفتی و صدق تلازم وجود دارد و معضلی که گتیه برای تعریف معرفت برشمرده بود، مرتفع می گردد. این رویکرد دارای نقاط قوت و ضعف است و ازآنجاکه رویکردی مسئولیت گرا است، نقش عامل معرفتی و مسئولیت او را بازنمون می کند. ابتنای بیش از حد نظریه به قوه حکمت عملی برای سنجش کارکرد درست فضایل و نیز بروز نتایج نادرست (کاذب) و گاه متعارض در اثر فعالیت فضایل عقلانی و یکسان انگاری افراطی ارزش ها و بایسته های معرفتی و اخلاقی از ضعف-های این نظریه است. این پژوهش با بررسی این رویکرد نوین و تبیین مقدمات و فرآیند استدلال آن، باور دینی را به محک آزمون آن می سپارد و سپس اصل نظریه را براساس سنت فلسفی حکمت متعالیه تحلیل می کند تا هم تشابه ها و تفاوت ها عیان گردد و هم نقاط ضعف آن از این منظر تبیین شود. در حکمت متعالیه نیز شاهد نوعی فضیلت-گرایی معرفتی هستیم؛ اما اولاً اطلاق فضیلت بر بایسته هایی معرفتی چندان برجسته نمی شود و ثانیاً این عوامل، علت انحصاری و تامه کسب معرفت تلقی نمی شوند.