نام پژوهشگر: محمدجواد صافیان
سهیلا آبیار محمد بیدهندی
نقش و دخالت پیش داوری ، انتظارات و ذهنیت مولف در فهم متن ؛ از جمله ارکان هرمنوتیک فلسفی است . قرن بیستم شاهد ظهور چهره ای برجسته بود که با ارائه نظریه خاص خود در مورد « مقوله فهم » ، به تبیین هرمنوتیک فلسفی پرداخت. گادامر به عنوان پیشتاز این نحله ، معتقد است که هیچ فهمی بدون پیش داوری صورت نمی گیرد. همواره انتظارات ، علایق و پیش داوری های مفسر در فهم متن دخیل اند ؛ در نتیجه در تفکر وی دستیابی به معنایی نهایی وجود ندارد.آنچه می توان در مورد آن سخن گفت وجود فهم های متکثر و مختلف است نه فهمی برتر و نهایی. علامه طباطبایی ، فیلسوف و مفسر برجسته مسلمان اگر چه در خصوص میزان دخالت پیش داوری ها و پیش دانسته ها در تفسیر ، به صراحت اظهار نظر ننموده است ولی بر اساس نتایج حاصله در این تحقیق ، نوعی از پیش دانسته ها و پیش فرض ها ( از جمله پیش فرض های قرآنی و عقلانی ) را در تفسیر لازم دانسته و از آن استفاده کرده است. آنچه در این پژوهش مد نظر است ، بررسی و نقد آراءگادامر و علامه طباطبایی در خصوص میزان دخالت پیش داوری ها در فهم متن می باشد ، و همچنین تبیین نسبت بین تفسیر به رأی و پیش داوری نیز ، از جمله مسائلی است که در این پژوهش مورد بررسی قرار می گیرد.
مهدی ناظمی قره باغ محمدجواد صافیان
مقصد این پژوهش، نزدیک شدن به حقیقت سینما با رویکرد پدیدارشناسی هرمنوتیک و نشان دادن امکانات این روش در فهم سینما، در مقایسه با روشهای پدیدارشناسی متعارف است. برای این منظور که با مطالعه کتابخانه ای صورت پذیرفت، پس از انتخاب منابع، مطالب به دست آمده به صورت هرمنوتیکی تحلیل و نتیجه گیری شد. پدیدارشناسی هرمنوتیک، در مقایسه با پدیدارشناسی متعارف به دلیل کنار گذاشتن روشهای فهم سوبژکتیو و توجه به عالم مند بودن انسان و فهم امور در سایه-روشنی از حقیقت، امکانات گسترده ای برای فهم در پیش می گذارد. با به دست آوردن پیش فهمی از تاریخ سینما به مثابه رسانه ای تکنولوژیک، مبتنی بر اقبال عمومی و سرگرمی سازی، مقاوم در برابر تمایلات هنری، فلسفی و انتزاعی، می توان گام مهمی برای پدیدارشناسی هرمنوتیکی سینما برداشت. برخلاف پدیدارشناسی های متعارف سینما یا حتی برخی الهامات از فلسفه هیدگر در باب سینما که منجر به توجه به اموری چون ناظر به واقع بودن تجربه سینمایی، عالم داشتن اثر سینمایی، تکنیکی بودن سینما، امتزاج افقهای مخاطب و فیلم ساز در فیلم و... شد، دیدگاه قابل توجهی که بر اساس طریقه پدیدارشناسی هرمنوتیکی به فهم سینما پرداخته شده باشد، یافت نشد. در بررسی نهایی، سینما با عنایت به تعامل وجوه مختلف پدیدار سینما و تعلیق نظریه های فیلم متداول، حقیقت سینما به مثابه عالم مشترک بین فیلم سازان و مخاطبان که از مجلای تکنیک سینمایی منکشف می گردد، معرفی شد. این نظر دارای تبعات مختلفی در نقد فیلم، شناخت سبکهای خاص سینمایی و نیز ماهیت تأثیرپذیری مخاطب از فیلم است.
اکرم نوری زاده غلامحسین توکلی
پژوهش حاضر تحقیقی در باب شکاکیت اخلاقی است که به روش توصیفی-تحلیلی با تحلیل محتوا انجام شده است. در این پژوهش به بررسی معرفت شناسی در حوزه اخلاق و مساله توجیه و ارزش صدق باورهای اخلاقی پرداخته شده است. سیر مباحث این پژوهش بدین نحو است که ابتدا به تعریف، اقسام و مراحل شکاکیت بطور کلی پرداخته شده و سپس تعریف شکاکیت اخلاقی بعنوان یکی از شاخه های شکاکیت بیان شده است. در طی دو فصل به تبیین اقسام شکاکیت اخلاقی پرداخته شده است که شامل مباحثی از جمله تعاریف، شاخه ها، استدلال ها و نقد های وارد بر این دیدگاه ها می باشد. هدف این تحقیق بررسی شکاکیت اخلاقی و اقسام آن است. از دیگر اهداف این پژوهش این است که ببینیم جملات اخلاقی از سنخ قضیه هستند یا نه، تبیین ارزش صدق و نحوه ی اطمینان از درستی یا نادرستی قضایای اخلاقی، میزان دخالت عقاید، احساسات و باورهای شخصی در احکام اخلاقی و تبیین این که آیا باورهای اخلاقی ما معرفت بخش هستند یا نه! اهمیت این موضوع در بررسی این مسئله است که آیا شکاکیت اخلاقی لزوماً عمل ما را تحت تاثیر قرار می دهد؟ برخی منکرآن هستند و می گویند چه بسا زندگی شکاکان اخلاقی در عرصه عمل چون سایرین باشد. حتی اگر هم بپذیریم که شکاکیت اخلاقی لزوماً عمل ما را تحت تاثیر قرار نمی دهد باز جای آن دارد که شکاکیت اخلاقی بطور جدی بررسی شود. یک نکته ی مهم دیگر این است که این تحقیق بر اساس تقسیم بندی رایج در فلسفه ی غرب در مورد شکاکیت اخلاقی صورت گرفته است. علاوه بر نقد استدلال ها و مواضع شکاکان اخلاقی، بر نوع تقسیم بندی از شکاکیت اخلاقی نیز نقدهایی وارد است که در خلال بحث به آنها اشاره شده است.
مریم السادات اوشلی یوسف شاقول
این نوشتار به بررسی نظریه ی تراژدی هگل که به نحو مبسوط در کتاب درسگفتارهای زیبایی شناسی وی آمده است، می پردازد. هگل بر اساس اصول دیالکتیکی خود، تراژدی را ذیل درام، درام را ذیل شعر و شعر را ذیل هنرهای رمانتیک که یکی از سه گانه های تاریخ هنر است، دسته بندی می کند؛ هنری که همان زیبایی مصنوع است و در حکم بهترین تجلی محسوس مطلق. بر همین اساس از نخستین اهداف این نوشتار بررسی جایگاه زیبایی شناسی و هنر در نظام فلسفی هگل و پس از آن، بررسی جایگاه شعر، درام و تراژدی در این نظام است. در گام بعد نگارنده از نگاه هگل، به پرسش اصلی تراژدی چیست، پاسخ می دهد. در جایی که دیگر اندیشمندان با نظر به مخاطب تراژدی سعی در تبیین آن داشتند، هگل توجه خود را به ماهیت تراژدی معطوف کرده و با محور قرار دادن تصادم و آشتی تراژیک، این ژانر ادبی را مورد بازخوانی قرار داده و آن را گونه ای از شعر دراماتیک معرفی می کند که در آن تصادم میان دو موضع رخ می دهد؛ دو موضعی که هر یک به تنهایی و به طور فی نفسه اخلاقاً موجه اند، اما از آنجایی که اعتبار موضع مقابل را تصدیق نمی کنند، به راه خطا می روند. این برخورد و تصادم نهایتاً با آشتی تراژیک منحل می شود و در این آشتی نه یک اصل اخلاقی بلکه یک جانبه نگری و جزئیت آن اصل اخلاقی نقض می شود. هگل در مسیر فلسفه ورزی خود در باب تراژدی، فیلسوفانه برخی از آثار خلق شده در این گونه ی ادبی را به بررسی می نشیند. به تفاوت های میان تراژدی یونان و تراژدی مدرن می پردازد و در حالیکه تراژدی یونان را با ویژگیهایی نزدیک تر به اصل تراژدی، معرفی می کند، این شائبه را در ذهن مخاطب ایجاد می کند که گویی تراژدی مدرن تنها صورت انحرافی تراژدی است. گام آخر در این نوشتار ارائه ی تحلیلی است از نظریه ی تراژدی هگل. نظریه ی تراژدی هگل، به دلیل نگاه متفاوت او به موضوع، از طرفی مورد اقبال قرار گرفت و از طرف دیگر مانند هر نظریه ی فلسفی دیگری از نقد و خرده گیری اخلافش، مبرا نماند. ولی با این همه تأثیری که این نظریه بر گفتمان ادبی بعد از خود گذاشت، غیر قابل انکار است.
الهام زارع محمدجواد صافیان
مرگ و احوالی که پیرامون مفهوم مرگ گرد می آیند مشغله ذهنی و چالش احساسی انسان از ابتدای حیات او بوده است. در رویارویی ناگهانی با یک سانحه یا ماتم ناشی از یک فقدان، نوع نگرش به مرگ و زندگی تغییر می کند. طبیعی است که مرگ دراندیشه و هنراقوام وکشورها ی گوناگون، انعکاس یافته و بسته به شرایط وموقعیت تاریخی، بازتابی متفاوت دارد. گریز از"مرگ اندیشی"- که به معنی اشتغال فکری به مرگ است. از رنسانس به بعد، یکی از ویژگی های انسان مدرن بوده است. اما در قرن بیستم،دوباره در سطحی گسترده به جهان انسان وارد شده و در مضمون بسیاری از آثار هنری و ادبی مدرن مطرح گردیده است.بنابراین چگونگی بازتاب مرگ و اضطراب (ترس آگاهی) در آثار هنری و ادبی نیمه اول قرن بیستم،مسأله این تحقیق خواهد بود. با این فرضیه که رواج فلسفه های اگزیستانس و هنراکسپرسیونیسم و بحران جنگ های جهانی، عوامل مهمی در بستر فکری و فرهنگی، در زمینه ی مرگ اندیشی در اوایل قرن بیستم بوده اند. در این میان، به عنوان تأثیرگذار و پیشگام رواج اندیشه ی مرگ و اضطراب،آثار ادوارد مونک و نظریاتی از مارتین هایدگرتوصیف و تحلیل می شود. با تحلیل این مولفه ها، توصیف تغییر نگرش به مرگ در قرن بیستم مورد هدف این پژوهش خواهد بود. با توجه به اینکه نوع مرگ اندیشی از مسائل اساسی هر دوره تاریخی می باشد هر تجربه هنری بیانگر حقیقت عصر خویش است؛ ضرورت تحقیق در این مورد ، به ویژه در زمینه ی هنر، بدیهی به نظر می رسد. روش تحقیق تحلیلی توصیفی بوده و روش گردآوری اطلاعات کتابخانه ای و اینترنتی می باشد. موقعیت هستی شناسانه ی (اگزیستانسیال)مونک او را در روحیه ای دچار می کند، که رویکرد او در آثارش به ایده-های کلیدی و محوری قرن بیستم بدل می شود.با توصیف جنبه هایی از مفاهیم مرگ و ترس آگاهی در نظر هایدگر، به نوعی توازی در رابطه با دریافتی که از برخی آثار مونک ، استنباط می شود، دست پیدا می کنیم. که از طرفی نیز با روحیه ی پایان پذیری و نگرش "رو به پایان" غرب در قرن بیستم مطابقت پیدا می کند.
علی اصغر مروت محمدعلی اژه ای
چکیده اگر فرض کنیم که اعتبار مباحث هستی شناسانه در گرو مباحث شناخت شناسانه است آنگاه در فلسفه، ابتدا باید به شناخت شناسی پرداخت و اگر نتیجه ی تحقیق شناخت شناسانه به ما اجازه ی ورود به مباحث هستی شناسانه را داد آنگاه می توان به مباحث هستی شناختی وارد شد. کانت به تقدم شناخت شناسی بر هستی شناسی قائل بود و بدون شناخت شناسی (که او آن را فلسفه ی انتقادی می نامید) پرداختن به هستی شناسی را بی اعتبار می دانست و ادعا می کرد که در فلسفه اش، جز به مباحث شناخت شناسانه نپرداخته و ابدا به هستی شناسی (که او آن را مابعدالطبیعه ی متعالی می نامید) وارد نشده است. هگل اگر چه خود، به نوعی شناخت شناسی قائل بود اما با شناخت شناسی کانتی مخالفت می کرد و به تقدم شناخت شناسی کانتی بر دیگر مباحث فلسفی قائل نبود. هیدگر هم مثل هگل مخالف با تقدم شناخت شناسی بر هستی شناسی بود ولی ادعا می کرد که کانت در فلسفه ی خود از شناخت شناسی آغاز نکرده و بدون این که خود متفطن باشد به هستی شناسی پرداخته است. پژوهش حاضر در واقع پژوهشی در باب تقدم شناخت شناسی بر هستی شناسی در فلسفه ی کانت و بررسی نقد هگل و هیدگر بر آن است و در صدد است در قالب طرح آراء این سه فیلسوف در مساله ی مورد بحث، و فلسفه ورزی در باب آنها، به بررسی مساله ی اعتبار یا بی اعتباری مباحث هستی شناسانه به تنهائی (بدون این که این مباحث مسبوق به مباحث شناخت شناسانه باشد) در فلسفه بپردازد و به این پرسش پاسخ بدهد که آیا هستی شناسی به خودی خود معتبر است یا اعتبار آن در گرو شناخت شناسی است. واژگان کلیدی: فلسفه ی انتقادی، مابعدالطبیعه ی متعالی، شناخت شناسی، هستی شناسی، تقدم شناخت شناسی بر هستی شناسی
الناز انصاری پور محمدجواد صافیان
این پژوهش به مفهوم فلسفه در نزد هیدگر پرداخته و با ذکر نظریات و رویکرد هایی که متفکران قبل از وی نسبت به فلسفه و رسالت آن داشتند ، تمایز نگرش وی نسبت به فلسفه را مورد بررسی قرار داده است. محور اصلی این تحقیق کتاب مشهور هیدگر با نام "فلسفه چیست" می باشد. به عقیده هیدگر آنچه امروزه فلسفه نامیده می شود ، در واقع تفکری اصیل نیست ، بلکه باید گفت تفکری است که از مسیر اصلی خود دور گشته است . و این انحراف از زمان افلاطون و ارسطو آغاز گشته است .فلسفه ی حقیقی همان اندیشیدن به وجود است . وجودی که تاریخ چند هزار ساله ی تفکر ، ناخواسته از آن غفلت کرده. هیدگر هیچ یک از مکاتب فلسفی را تحقیر نکرده و نادرست به شمار نمی آورد . اما معتقد است آنچه در همه فلسفه ها مشترک است ، (( نادیده انگاشتن وجود )) است. هیدگر معتقد است تفکر متافیزیکی همان تفکری است که در موجود به کاوش پرداخته است.او فلسفه کنونی را مترادف با متافیزیک می داند و همواره از غفلت از وجود سخن می گوید. هیدگر به دنبال چیرگی برمتافیزیک است.اما چیرگی او بر متافیزیک دعوت به تفکری فلسفی است از نوعی دیگر،یعنی تفکری که به دنبال بازگشت به خود هستی است. هیدگر از پایان فلسفه نیز سخن به میان می آورد ، و این وضعیتی است ، که به زعم او ، اکنون برای فلسفه پیش آمده است . گر چه هیدگر آن را نقص بشمار نمی آورد، اما می گوید فلسفه به نهایی ترین امکان خود رسیده است ، این مطلب به معنای کمال فلسفه نیست بلکه به معنای پایان آن است . لذا او فلسفه حقیقی را عبارت ازهماهنگی و مطابقت با ندای وجود می داند . بدین معنی که ما برای نیل تفکر اصیل ، می بایست در مسیر آن چیزی قرار گیریم که فیلسوفان را مورد خطاب قرار داده است و این امکانپذیر نیست مگر از طریق همزبانی با سنت فلسفه یونانی . روش هیدگر برای رسیدن به این مهم پدیدار شناسی هرمنوتیکی است، با استفاده از این روش تفاوت میان موجود و وجود آشکار شده و بر این اساس چیزها می توانند همانگونه که وجود دارند و از جانب خویش بر ما ظاهر شوند ، به نظر هیدگر تا زمانی که تفکر ما از تصورات تغذیه می کند ، نمی توان اندیشیدن را به نحو اصیل آموخت . لذا هیدگر در فلسفه اش همواره ما را به سوی چنین تفکری فرا می خواند و بدینسان ما را به سوی مفهومی کاملا بدیع و اصیل از فلسفه رهنمون می سازد
حسین حسینی امین فتح الله اکبری
اندیشه های سیاسی آگوستینوس در مهمترین اثر سیاسی و کلامی اش یعنی شهر خدا تبلور یافته است. وی کتاب شهرخدا را در پاسخ به پرسشها و شبهات مشرکان نوشت. آگوستینوس معتقد است که خداوند به انسان اراده خوب عطا کرد اما انسان از اراده آزاد خود برای برآوردن خواستهای خود استفاده نمود و با نافرمانی از امر خداوند، دچار گناه نخستین شد و در نتیجه به زمین هبوط نمود. این رویداد- هبوط- به تمایز بین دو انسان منجر شد: انسانهای برگزیده و انسانهای نفرین شده. آگوستینوس از این دو گروه انسان به زبان عرفانی دوشهر (شهر خدا ، شهر خاکی) یاد می کند. در شهر آسمانی شهری که مومنان در آن زندگی می کند عدالت و سعادت حقیقی یافت می شود و سعادت انسان هم از طریق فیض الهی امکان پذیر است. بدین منظور خداوند به دنبال نجات نوع انسان است و تجسد «کلمه» مناسب ترین راه برای نجات و رستگاری انسان است. شهر زمینی شهری است که انسانها به جای محبت خدا، محبت به خود دارند و عدالت و سعادت حقیقی در این شهر یافت نمی شود. هدف شهر خدا در این دنیا تحقق بخشیدن به دو مطلوب انسان یعنی صلح و عدالت است. وی حق مبارزه، شورش و انقلاب را بر علیه حاکمان منتفی می داند و محکوم بودن انسان را به دلیل همان گناه نخستین می داند. وی به نظام برده داری قائل است. فارابی در مهمترین اثر فلسفی سیاسی خودش با تقسیم مدینه به مدینه فاضله و غیر فاضله و غیر فاضله به جاهله، فاسقه و ضاله، هدف مدینه فاضله را رسیدن اهل مدینه به سعادت دنیا و آخرت می داند که مدینه های غیر فاضله از رسیدن به این هدف عاجز هستند. وی ضمن تشبیه مدینه به نظام عالم و بدن انسان، به تقدم رئیس مدینه بر مدینه قائل است. همچنانکه بر عالم خداوند و بر بدن قلب حکومت می کند، مدینه هم دارای رئیسی است که بر مدینه حکومت می کند که دارای شرایط و ویژگیهایی مانند حکمت، عدالت و... می باشد. وی به انواع رهبری در مدینه قائل است که هر کدام در فقدان رهبر واجد شرایط به رهبری می رسند. وی همچنین معتقد است که دولت در معرض زوال قرار دارد که از جمله این عوامل به استحاله ارزشها، بحران رهبری و.... اشاره می کند. فارابی در طراحی مدینه فاضله متاثر از افلاطون است و بر متفکران بعد از خودش نظیر ابن سینا و خواجه نصیرالدین تاثیر گذاشته است . اندیشه های فارابی و آگوستینوس در مباحثی مانند عدالت ، صلح ، تحقق ناپذیری جامعه آرمانی، عاریتی بودن نور چراغ عقل مشترک بوده و در مباحثی از جمله خاستگاه مدینه ، خیالی و عقلانی بودن مدینه ، توجیه بردگی ، رابطه دین و سیاست مختلف است.
سمیرا نجف پورخویگانی یوسف شاقول
پژوهش حاضر به بررسی دیدگاه کارکردی یا پدیدار شناختی ارنست کاسیرر درباره آگاهی اسطوره ای و تمایز آن از دیدگاه های روان شناختی و متافیزیکی در پرتو تأثیر پذیری این فیلسوف نوکانتی از کانت، می پردازد. از آن جا که دیدگاه کاسیرر نسبت به اسطوره با توجه به دیدگاه های مسلط و رایج روان شناختی و متافیزیکی مطرح شده است؛در این پژوهش سعی می شود با روش مطالعه مقایسه ای قبل از بیان ویژگی ها و مولفه های خاص نگاه کاسیرر به اسطوره به اجمال به بررسی وتوصیف و تشریح ابعاد کلی این دو نگاه رقیب بپردازیم و سپس به نحومقایسه ای دیدگاه خاص کاسیرر رابررسی کنیم. آنچه دیدگاه اورا از این دو دیدگاه رقیب متمایز می کند شیوه پرداختن او به اسطوره است که با عنوان پدیدار شناسی، درک انتقادی و درک کارکردی آگاهی اسطوره ای معرفی می شود.هم چنین درجای جای این پژوهش سعی بر بیان و تأکید تعلق خاطر این فیلسوف نوکانتی به کانت ودیدکاه انتقادی او وهگل و پدیدارشناسی روح اوشده است.
اعظم عالیشاهی سعید بینای مطلق
پژوهش حاضر تحقیقی در باب نسبت بین تفکر بودیسم و اندیشه-ی هیدگر است که به روش تطبیقی انجام شده است. در این پژوهش به بررسی نقاط تشابه بین هیدگر و فلسفه های بودیسم پرداخته شده است. سیر مباحث این پژوهش بدین نحو است که ابتدا به بیان کلیاتی در باب تفکرات هیدگر و فلسفه های بودیسم پرداخته و در طی دو فصل به تفصیل ،نقاط تشابه آنها تبیین و بررسی خواهد شد. از جمله مباحثی که در این پژوهش بررسی شده است میتوان به ذکر نام و گزیده ای از اندیشه های برخی شاگردان آسیایی هیدگر و همچنین نحوه ی آشنایی او با این افراد وچگونگی مراودات فلسفی آنها با یکدیگر و نیز ذکر برخی مباحث که گمان می رود در هر دو اندیشه به صورت مشابه وجودداشته باشد، اشاره کرد. هدف و اهمیت این پژوهش پاسخ به این پرسش است که آیا می توان هماهنگی پیشین بنیادی بین فلسفه های بودیسم و تفکر هیدگر یافت؟ آیا هیدگر از شاگردان آسیایی خود و اندیشه های شرقی آنان تاثیر پذیرفته است؟
شکوفه حسینی منش محمدجواد صافیان
چکیده یکی از بحث¬برانگیزترین مسائلی که در فلسفه هایدگر وجود دارد، ادعای هایدگر درباره غفلت سنت فلسفه غرب از مسئله هستی است. هایدگر می¬کوشد با تفکیک و تخریب این سنت ریشه¬های این غفلت و فراموشی را آشکار کند. با این حال، همواره این¬گونه به نظر آمده است که هایدگر با چنین ادعایی قصد دارد این سنت را ویران کرده و آن را بی¬ارزش جلوه دهد. هدف این رساله آن است که پس از پرداختن به معنای تفکیک و تخریب، لزوم انجام آن را با توجه به نوع اندیشه هایدگر نشان دهد و از این مدعا دفاع کند که تفکیک و تخریب نه هدف هایدگر بلکه روشی پدیدارشناسانه است که لازمه رسیدن هایدگر به هدف او به منزله روشن کردن معنای حقیقی هستی است. همچنین تلاش شده است که با بررسی انجام تفکیک و تخریب در نمونه¬هایی از آثار هایدگر هم در دوران اولیه تفکرش و هم در دوره دوم پیوستگی تفکر وی آشکار گردد. بر این اساس در این رساله ابتدا معنای تفکیک و تخریب با توجه به اهمیت هستی برای هایدگر شرح داده شده و پس از آن نشان داده شده است که هستی¬شناسی تنها بوسیله تفکیک و تخریب می¬تواند به طور کامل به شیوه پدیدارشناسانه از ویژگی اصیل مفاهیم خویش مطمئن شود. بر این اساس در ادامه، تفکیک و تخریب به عنوان مرحله¬ای از پدیدارشناسی هایدگر مطرح و ارتباط آن با پدیدارشناسی هوسرل بیان گردیده است. در فصل دوم انجام تفکیک و تخریب در نمونه هایی از آثار هایدگر متقدم و هایدگر متأخر مورد توجه قرار گرفته است. در فصل سوم نشان داده شده است که تفکیک و تخریب تاریخ هستی¬شناسی و بازبینی تفکر یونانیان باستان ما را متوجه این نکته می¬کند که در طول تاریخ هستی¬شناسی تنها یک وجه، یعنی وجه نامستوری هستی اصل قرار گرفته است و وجه مستوری آن فراموش گشته است. نهایتا هدف این رساله آشکار کردن جایگاه مهم تفکیک و تخریب در اندیشه هایدگر و پایبندی وی به انجام آن تا آخرین آثار اوست. واژگان کلیدی: تفکیک و تخریب، پدیدارشناسی، هایدگر، هستی¬شناسی
حسین نوروزی فرد محمد مشکات
هسته ی پایان نامه ی حاضر بررسی دیدگاه هایدگر و کوهن در خصوص علم تجربی و سپس بیان وجوه قرابت و غرابت آنهاست. هایدگر و کوهن دو متفکر هستند که دیدگاه های ویژه ای در مورد علم ابراز می کنند. هایدگر از نقطه نظری هرمنوتیکی به نقد تز بی پیش فرض بودن تجربه پرداخت. او الگوی رایج در مورد فهم و تعریف علم را نشأت گرفته از دیدگاهی مدرن که مبتنی بر تفکیک ابژه از سابژه و تحلیل مته متیکال از جهان است، می دانست. در هایدگر متقدم هستی شناسی بنیادین بر هر علمی مقدم است و علم فهم فرادستی موجودات است، که با گشت از فهم عملی به نظری (تماتیزه کردن) حاصل می گردد. اما در هایدگر متأخر بر فهم تاریخی تأکید می شود و علم به جای پژوهش، پدیداری مدرن شناخته می شود که به دنبال "تصویر کردن جهان" است. علم مته متیکال درگیری عملی با موجودات را شدت می بخشد و علم با تکنولوژی خویشاوندی پیدا می کند. کوهن با دیدگاهی تاریخی طرح خویش را دنبال می کند. او پارادایم را ملاک علمیت می داند. پارادایم یک کل مشتمل بر مفروضات نظری، روشها و رهنمونهاست که علم عادی را شکل می دهد. اعوجاج شکل گرفته در هر علم عادی، اگر با اکتشاف پایان نیافت به بحران می انجامد. در دوران بحران پارادایم در کانون اتهامات قرار می گیرد و در صورت ادامه، با انقلاب علمی جای خود را به پارادایم جدید می دهد. قیاس ناپذیری پارادایم ها و تکّون اجتماعی علم رهاورد این رهیافت است. در بخش آخر به تطبیق دیدگاه های این دو متفکر می پردازیم. در تحقیق، بین فهم تاریخی و انسانی از علم که در هر دو موجود است، و همچنین بین طرح افکنش و پارادایم، و علم عادی و هنجارمندسازی قرابتی قابل توجه یافتیم. اما در مورد نقش فلسفه در علم و نقد علم و دیدگاه های کل گرایانه، واقع گرایانه و نسبی گرایانه تفاوت های زیادی دیده شد. در نهایت پرسش هایی در مورد ابهامات و اشکالات موجود در مورد مفاهیمی مثل انقلاب، ابزارگرایی، مته متیکال و... مطرح و مختصری در مورد ارتباط بین علوم انسانی و علوم تجربی یا فیزیک و متافیزیک با نگاهی سنجشی به این دو فیلسوف خواهیم داشت. کلیدواژه ها: هستی شناسی بنیادین، طرح افکنش، هرمنوتیک، پارادایم، قیاس ناپذیری، جامعه علمی ?
فاطمه ساکی علی کرباسی زاده
با توجه به کلیه ی آثار فوکو می توان سه حوزه ی تحلیلی را در آثار او مشاهده کرد؛ دیرینه شناسی (تحلیل نظام های دانش)، تبارشناسی (تحلیل وجوه قدرت) و نهایتاً اخلاق یا رابطه با خویشتن. فوکو در دوره ی نخست فعالیت اش؛ و به طور خاص در دو اثر دیرینه شناسی و نظم اشیاء به تحلیل ظهور انسان در مقام سوژه و ابژه ی دانش می پردازد.از این رو دغدغه ی فوکوی نخستین را می توان چگونگی «تولد سوژه» و روش دیرینه شناسی و ساختارگرایی را ابزار وی برای به پرسش کشیدن سوژه ی مدرن دانست. این سوژه ی خودآیین که با دکارت آغاز و در کانت به اوج خود می رسد، در کنار دیگر مضامین محوری روشنگری (به عقیده ی وی) همگی نتیجه ی اَشکال جدید قدرت و صورت بندی های گفتمانی هستند. این دیدگاه سبب می شود که فوکوی نخستین در موضع ضدیت و مخالفت جدی با کانت ، روشنگری و سوبژکتیویسم قرار گیرد. فوکو در دوره ی دوم فعالیت فکری خود در صدد است با روش تبارشناسی به عرضه ی جایگاه واقعی این سوژه ی خودآیین بپردازد و نشان دهد، این سوژه ای که ما را به آزادی اش فرا می خواند خود معلول انقیاد است. سوژه ایی که به عقیده ی وی از طریق سازمان ها، نیرو ها، انرژی ها و… ساخته می شود. وی همچنین به تحلیل ساختار های دانش- قدرت که تعیین کننده ی وضع موجودند و نشان می دهندکه چگونه سوژه در روابط پیچیده قدرت و دانش به ابژه تبدیل می شود می پردازد. این سوژه که منفعلانه و ناآگاهانه تحت سلطه ی محدودیت های حاصل از رابطه ی قدرت و دانش قرار دارد، صرف انکار و یا مقاومت در برابر فرایند سوژه شدن، هیچ چیزی را پیش نمی برد، بلکه باید بتواند وارد قلمرویی شود که اَشکال تازه ای از سوژه شدن را فراهم آورد. ازاین رو فوکوی متأخر با رجوع به کانت و خوانش تجدید نظرطلبانه از رساله ی روشنگری وی در آثار خود معتقد است که کانت با طرح پرسش از اکنون و زمان حال در پی شناخت امروز خود بوده است و با این کار، راه را برای درک و شناخت میان دانش و قدرت گشوده است. این بازگشت، دیدگاه های انتقادی پیشین او از کانت را تعدیل می کند و راه به سوی اخلاقیات یونان می برد؛ اخلاقیاتی که در پی ارائه ی شیوه ای برای پرورش خلاقیت افراد به گونه ای است که آنها را ابتدا با اکنونِ خویش و سپس با خویشتنِ خویش مواجه کند. به وسیله ی این اخلاق مستقل از نظام قدرت اجتماعی- سیاسی، فرد می تواند به گونه ای دیگر بیاندیشید و زندگی خود را دگرگون کند و در یک کلام خود را بیافریند.
علی باقری کاکلکی محمدجواد صافیان
هدف پژوهش حاضر تبیین دوشیوه خلاقیت کاملاً متفاوت یعنی خلاقیت وهمی و خلاقیت حکمی است. این دو نوع خلاقیت دارای مبادی، مبانی و ماهیت کاملاً متفاوتی هستند و محصولات خروجی آنها نیز دارای تفاوتهای بنیادی با یکدیگر می باشند. خلاقیت وهمی، که تکنولوژی محصول نهایی آن می باشد، بر اساس نسبت خاصی که بشریت با عالم وجود برقرار کرده شکل گرفته؛ نسبتی که تا قبل از دوره مدرن سابقه نداشته است. یکی از مهم ترین ویژگی های عالم مدرن نوع نگاه استیلا طلب آن به طبیعت است. این نوع نگاه سلطه طلبانه و با مشخصه های خاصش یک پدیده نو در تاریخ بشریت است. عالم مدرن عالمی است متشکل از عوامل گوناگون و در هم تنیده ای که فهم هر یک مترتب بر فهم عوامل دیگر است بنابراین نگرش جزء نگر و تخصصی راهی به شناخت حقیقت عالم مدرن ندارد و در این پژوهش نیز سعی شده خارج از تخصص گرایی های رایج و با نگاه کلان به موضوع پژوهش پرداخته شود. جهت شناخت بهتر مفهوم "عالم" و تبیین دقیق تر وجوه مختلف زندگی و نسبت آنها با یکدیگر بر مبنای حدیثی از امام علی علیه السلام سطوح مختلف زندگی به پنج دسته تقسیم شده است. این پنج سطح عبارتند از: 1- عالم (عقل) 2- تفکر 3- فرهنگ 4- سبک زندگی 5- تمدن. عالم مدرن را می توان اومانیسم، تفکر آن را سوبژکتیویسم، فرهنگ آن را مدرنیسم، سبک زندگی آن را بورژوازیسم و تمدن آن را وسترنیسم نامید. تحقیق و پژوهش حاضر تحقیقی است بنیادی و به همین علت رسیدن به جهت کلی و بینش حاکم بر آن از مسیر روش های متعارف نبوده بلکه از طریق آن چیزی است که ادراک اجمالی و بسیط حقیقت نامیده می شود. اما در اثبات حقانیت حقیقت ادراک شده و بسط و تفصیل آن از روشهای گوناگونی که در قالب روش های کیفی می گنجند استفاده شده است. بنابراین روش شناسی پژوهش حاضر از لحاظ هدف؛ بنیادی، از لحاظ ماهیت و روش؛ توصیفی-تحلیلی، از لحاظ کمی یا کیفی بودن؛ کیفی و از سنخ پدیدارشناسی و مبناگرائی و از لحاظ شیوه گردآوری اطلاعات از نوع کتابخانه ای می باشد. داده های پژوهش و تجزیه و تحلیل آنها به اثبات می رساند که تکنولوژی مفهومی اساسی در دنیای مدرن است و نه به عنوان یک ابزار صرف بلکه به عنوان یک عامل فکری و فرهنگی عمل می کند. از طرفی آن چیزی که به عنوان یک واسطه اساسی سبب شکل گیری تکنولوژی و تمدن تکنولوژیک گردیده مفهوم خلاقیت است که خود خلاقیت نیز ارتباط تنگاتنگی با عالم خیال دارد و اساسا هیچ گونه تفکری بدون خیال امکان پذیر نیست. خلاقیت در تفکر مدرن دارای جایگاهی اساسی و در واقع واسطه ایجاد تکنولوژی است. این نوع خلاقیت به دلیل وهمی بودن، تنها به عالم حس و ماده توجه می نماید و توجهی به سایر عوالم وجود ندارد. بالعکس در خلاقیت حکمی، به همه عوالم وجود توجه می شود و سعی می گردد بیشترین هماهنگی با طبیعت صورت پذیرد. خلاقیت وهمی که ریشه در خیال حس زده یا همان وهم دارد سطحی ترین نوع خلاقیت و بالعکس خلاقیت حکمی که ریشه در خیال عقلانی دارد بالاترین سطح خلاقیت است. خلاقیت حکمی بواسطه این که بر مبنای شناخت عقلی صورت می گیرد خلاقیتی جامع و مانع است اما این شناخت صرفا بواسطه قوای انسانی امکان پذیر نیست بلکه عمدتاً بر پایه وحی و تعالیم انبیا استوار است. انسان به علت محدودیت قوای ادراکی و عدم تسلط بر عالم آفرینش قادر به شناخت عمیق و دقیق پدیده ها نیست و به همین دلیل نیاز به استفاده از منبعی به نام وحی دارد.
سمانه کشاورز محمدجواد صافیان
چکیده ندارد.
عبدالله امینی محمدجواد صافیان
چکیده ندارد.
محمد مهدوی نسب محمدجواد صافیان
چکیده ندارد.
کبری حسینی موسی آبادی محمدجواد صافیان
چکیده ندارد.