نام پژوهشگر: مصطفی شهرآیینی
محمد شریفی یوسف نوظهور
فیلسوفان اسلامی به وحدت بین دین و فلسفه اعتقاد دارند. اما فلاسفه قرون وسطی مثل توماس اکویناس بین دین و فلسفه به جدایی بین آنها اعتقاد دارند و برتری را به دین می دهند. همچنین ابن رشد در رابطه بین دین و فلسفه به نظریه تاویل توسل می جوید و معتقد است فلسفه در دین امری جایز می باشد. و بین سه طبقه از مردم تفاوت می گذارد که آن همان اهل خطابه که به ظاهر دین قناعت می ورزند و دیگری اهل جدل که مقدمات مورد استفاده آنها ظنی هستند و در آخر طبقه فلاسفه است که جزء به مقدمات و استدلالات یقینی توسل نمی جویند و آنها می توانند بعضی مسائل دین را تاویل کنند و به کسی جزء خود آشکار نکنند. اما اسپینوزا در رابطه فلسفه و دین نه فلسفه را خادم الاهیات می داند و نه الاهیات را خادم فلسفه، یعنی نمی توان دین را برای عقل یا عقل را برای دین بکار برد یا تفسیر کرد زیرا دو حوزه جدا از هم هستند. زمینه مشترک فلسفه و دین نزد اسپینوزا تنها در ترغیب دین به تفکر می با شد. اسپینوزا همچنین متن دینی را فقط بواسطه ی خود آن متن تفسیر می کند.
وحیده بویاقچی یوسف نوظهور
یکی از اهداف اصلی اسپینوزا در رساله الهیات و سیاست که از مهمترین آثار او به شمار می رود، ارائه تفسیری مجدد از مفهوم قانون الهی است که به اعتقاد وی توسط «نور طبیعی عقل»استنتاج می شود. به اعتقاد اسپینوزا هر آنچه خداوند مقرر فرموده متضمن ضرورت الهی است؛ زیرا علم خدا با اراده او یکی است و این دو صرفاً در ذهن ما از یکدیگر جدا می شود. بنابراین، آشکار است که قوانین طبیعت همان فرمان های خداوند هستند که از ضرورت و کمال ذات الهی ناشی می شوند. نیروی طبیعت فی نفسه همان قدرت خداوند است و قدرت او هم با ذاتش یکی است. به نظراو، قوانین به دو دسته بشری و الهی تقسیم می شوند. قانون بشری طرحی است برای زندگی که سبب می شود حیات و جامعه بشری امن گردد و مراد از قانون الهی عبارت است از آنچه که متعلق به خیراعلاست، به سخن دیگر، معرفت حقیقی خداوند و عشق به او. اسپینوزا احترام به قانون را امری ضروری می داند و معتقد است که انسان می تواند با تکیه بر نیروی اندیشه به شناخت قوانین الهی که همه چیز طبق آنها صورت می گیرد، آگاه شود و خود را نیز چون هر چیز دیگر، از سویی جلوه ای از خدا و از سوی دیگر تابع قانون های ازلی خداوند بشناسد. این گونه نگرش، عواطف منفعل را کاهش می دهد و به همان نسبت انسان را از اسارت آنها می رهاند و این رهایی همانا آزادی است. دراین پایان نامه در پی آنیم که بعداز بیان کوتاه وروشن عقیده اسپینوزا، به تبیین ابعاد مختلف تفسیر وی از قانون الهی بپردازیم.
سمیرا خراسانی یوسف نوظهور
اسپینوزا به عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان دوران جدید درباره مسئله آزادی آراء و نظریات تاثیرگذاری از خود به یادگار گذاشته است. او در کتاب اخلاق، رساله الهیات و سیاست و همچنین رساله سیاست به این مسئله پرداخته است. به نظر می رسد اسپینوزا در کتاب اخلاق آزادی را ابتدا به عنوان مسئله متافیزیکی و در ساحت الهی مطرح می کند، سپس آن را در بعد فردی انسان مورد توجه قرار می دهد. در این ساحت مسئله اسپینوزا این است که با توجه به ضرورت حاکم بر طبیعت و قوانین آن چگونه می توان آزادی فرد را توجیه کرد. بر همین اساس است که او در کتاب اخلاق مسئله آزادی را به بحث انفعالات نفسانی و عواطف نیرومند وجود بشر گره می زند و سپس آن را با قوه عقل و معرفت عقلانی پیوند می زند و آزادی را به عنوان حاکمیت عقل بر عواطف تعریف می کند . اسپینوزا تقویت نیروی تفکر و عقلانیت انسان را در حیات جمعی و جامعه مدنی میسر می داند و نشان می دهد که رشد عقلانیت و آزادی اخلاقی چگونه از مراحل ابتدایی در پیشرفت سیاسی است. بنابراین بحث آزادی اجتماعی و سیاسی نیز کاملاً برای او اهمیت دارد. وی یکی از وظایف دولت را پاسداری از این نوع آزادی بر می شمارد. این پایان نامه عهده دار بررسی مسئله آزادی از ابعاد مختلف متافیزیکی و روانشناختی، اخلاقی و به ویژه سیاسی آن است. همچنین تلاش خواهد شد به بسترهای تفکر اسپینوزا در این زمینه اشاره شود و با توجه به تفاسیر موجود به نقد و بررسی دیدگاه او پرداخته شود .
سعیده جلال زاده مصطفی شهرآیینی
تا پیش از قرن هفدهم به زنان اجازه تحصیل داده نمی¬شد و این امر را می¬توان از سخن خود دکارت فهمید که درباره کتاب گفتار در روش خود می¬گوید این کتاب را به¬زبان فرانسه یعنی چنان ساده و عام¬فهم نوشته است که حتی «زنان» نیز آن را می¬فهمند. اما در قرن هفدهم در کنار ظهور متفکران دوران¬سازی که تأثیر مهمّی در جهت¬دهی به جریان تفکر در عصر خود و اعصار بعدی داشتند، امکان رشدفکری زنان بزرگی نیز فراهم شد که به¬لحاظ استعداد و توانایی عقلانی از زنان هم¬دوره جامعه خود به¬مراتب برتر بودند. کسانی مثل شاهزاده الیزابت، ملکه بوهمیا توانستند با استفاده از اعتبار خانوادگی و استعداد فردی به مباحثه با بزرگترین و نامی¬ترین متفکر و فیلسوف زمان خود، رنه دکارت بپردازد. در چنین فضایی دکارت نه¬تنها به نامه¬های الیزابت بهای بسیاری می¬دهد و او را در پاسخ به نامه¬هایش یا در برخی آثار خود می¬ستاید، بلکه غیرممکن نیست که از او الهام¬های فکری تازه¬ای هم گرفته باشد. در میان مکاتبات باقی¬مانده، بیست¬وشش نامه از الیزابت به دکارت و سی¬وسه نامه از دکارت به الیزابت وجود دارد. مباحث مطرح¬شده در مکاتبات شامل موضوعات سیاسی، اخلاقی، شرح بیماری مالیخولیا و راه علاج آن می¬باشد اما بحث تمایز نفس و بدن و چگونگی اتحاد میان آن دو، محور اصلی نامه¬های فلسفی الیزابت به دکارت را تشکیل می-دهد و این امر مهمترین مسأله¬ای است که وی را به تعامل با دکارت کشانید.