نام پژوهشگر: معصومه پورمحمدرضای تجریشی
محمد طاهری معصومه پورمحمدرضای تجریشی
طبق نظریه دلبستگی، رفتار مادرانه و واکنش های مادر نسبت به فرزند خود تحت تأثیر سبک دلبستگی مادر قرار دارد؛ چرا که آنها بر اساس تجارب دوران کودکی خود از والدین به واکنش های هیجانی فرزندان خویش، پاسخ می دهند و شخصیت آنها را رقم می زنند. مادران با دلبستگی ایمن بیشتر از مادران نا ایمن، گرم، حمایت کننده و حساس هستند و در حل مسائل به کودکان خود کمک بیشتری می کنند. پژوهش حاضر با هدف تعیین ارتباط سبک دلبستگی مادران با بلوغ اجتماعی فرزندان پسر عقب مانده ذهنی آموزش پذیر مقطع راهنمایی شهر شیراز در سال تحصیلی 88-87 به اجرا در آمد. در این مطالعه همبستگی با استفاده از نمونه گیری تمام شماری، تعداد 137دانش آموز عقب مانده ذهنی مقطع راهنمایی شیراز در هر سه پایه اول، دوم و سوم (سال 1388) به همراه مادران آنها مورد مورد مطالعه قرار گرفتند. جهت انجام بررسی و جمع آوری داده های مربوط به سبک دلبستگی مادر از پرسشنامه سبک دلبستگی بزرگسالان (aas) (هازان و شیور، 1987) و اطلاعات مربوط به بلوغ اجتماعی دانش آموزان پسر عقب مانده ذهنی به وسیله آزمون بلوغ اجتماعی واینلند (1965) استفاده شد. در این مطالعه از آزمون کلموگروف ـ اسمیرنوف (برای بررسی نرمال بودن توزیع داده ها)، همبستگی اسپیرمن (برای بررسی رابطه میان متغیرها) و تحلیل واریانس (برای مقایسه میانگین های سه گروه) همچنین از آزمون تعقیبی شفه (برای مقایسه های دو به دو) استفاده شد. یافته ها نشان داد که سبک دلبستگی ایمن در مادران با بلوغ اجتماعی دانش آموزان پسر عقب مانده ذهنی مقطع راهنمایی شهر شیراز (1388) ارتباط مثبت معنادار داشت (001/0p<). سبک دلبستگی ناایمن اجتنابی در مادران با بلوغ اجتماعی دانش آموزان پسر عقب مانده ذهنی شهر شیراز (1388) ارتباط منفی معنادار دارد (019/0p=). سبک دلبستگی ناایمن دوسوگرا در مادران با بلوغ اجتماعی دانش آموزان پسر عقب مانده ذهنی شهر شیراز (1388) ارتباط منفی معناداری دارد (001/0 p<). تجزیه و تحلیل داده های پژوهش نشان داد که سبک دلبستگی مادران بر روی بلوغ اجتماعی فرزندان پسر عقب مانده ذهنی آموزش پذیر آنها تأثیر دارد؛ به این معنا که هر چه سبک دلبستگی مادران ایمن تر باشد، نمره آزمون بلوغ اجتماعی فرزندان پسر آنها بالاتر و هر چه سبک دلبستگی مادران ناایمن تر (اجتنابی و دوسوگرا) باشد، نمره آزمون بلوغ اجتماعی فرزندان پسر آنها کمتر می باشد. از نتایج این تحقیق می توان خانواده و مادران دانش آموزان عقب مانده ذهنی آموزش پذیر، مشاوران، روانشناسان، محققان و دست اندرکاران را به اهمیت سبک دلبستگی مادر به عنوان یکی از مهمترین عوامل موثر در بلوغ اجتماعی فرزندان آگاه کرد (چرا که سبک دلبستگی ایمن از رشد ناسالم کودک جلوگیری می کند)؛ همچنین راهکارها و آموزش های مناسبی جهت افزایش حساسیت و مسئولیت والدینی اتخاذ کرد، زیرا منجر به افزایش دلبستگی ایمن والدین می شود. همچنین با به کار بستن مداخله های درمانی مانع از بروز عوارض ناشی دلبستگی ناایمن مادر شده، نیز موجب ارتقاء بلوغ اجتماعی فرزند عقب مانده ذهنی آموزش پذیر شده تا بتواند به عنوان فردی مستقل و مفید در جامعه شناخته و زندگی کند.
شهاب منصوری معصومه پورمحمدرضای تجریشی
هدف از این پژوهش تعیین رابطه شیوه های فرزندپروری والدین و اضطراب مدرسه با توجه به متغیر خودپنداره در دانش آموزان پسر عقب مانده ذهنی آموزش پذیر 18-12 سال شهر کرمانشاه می باشد. روش بررسی این پژوهش از نوع همبستگی است. روش نمونه گیری این پژوهش تمام شمار بود. جمعیت مورد مطالعه کلیه دانش آموزان پسر عقب مانده ذهنی آموزش پذیر 18ـ12 سال (157 نفر) در شهر کرمانشاه می باشد. با توجه به ملاک های ورود به پژوهش دانش آموزانی که والدین آنها بین 30 تا 55 سال سن داشته و حداقل تحصیلات آنها پنجم ابتدایی بوده، وارد مطالعه شدند؛ پس از اعمال این ملاک ها تعداد 125 نفر باقی ماندند؛ پرسشنامه خود پنداره (پیرز ـ هاریس، 1969) بر روی کلیه دانش آموزان اجرا شد سپس از میان 125 دانش آموز موجود افرادی که نمره خودپنداره بالا و پایین داشتند به تعداد 83 نفر انتخاب شدند و بعد پرسشنامه شیوه های فرزندپروری بامریند (1973) توسط والدین دانش آموزان و پرسشنامه اضطراب مدرسه لاین هام، استریت، آبوت و راپی (2008) توسط معلمین آنها تکمیل شد. جهت تجزیه و تحلیل داده ها از آزمون کلموگروف ـ اسمیرنوف، همبستگی پیرسون و اسپیرمن و آزمون تحلیل کوواریانس استفاده شده است. نتایج یافته ها نشان داد که شیوه فرزند پروری مقتدرانه پدر ( p=0/002) و مادر ( p=0/001) رابطه منفی معنادار با اضطراب مدرسه دارد. همچنین شیوه فرزند پروری مستبدانه پدر ( p=0/009) و مادر (p=0/020) رابطه مثبت معنادار با اضطراب مدرسه دارند. علاوه بر این شیوه فرزند پروری سهل گیرانه پدر ( p=0/319) و مادر ( p=0/452) رابطه معناداری با اضطراب مدرسه ندارند و مشخص شد که خودپنداره تأثیر معناداری بر اضطراب مدرسه دانش آموزان عقب مانده ذهنی دارد ( p=0/004). در نتیجه مشخص شد که شیوه های فرزندپروری والدین بر اضطراب مدرسه دانش آموز اثر گذار هستند ولی خودپنداره در تعدیل اثر شیوه های فرزندپروری بر اضطراب مدرسه نقش مهمی دارد. به این معنا که دانش آموزان که خودپنداره قوی دارند کمتر از دانش آموزانی که خودپنداره ضعیف دارند، اضطراب مدرسه را تجربه می کنند. در مجموع، می توان نتیجه گرفت که شیوه های فرزندپروری مستبدانه و مقتدرانه بر اضطراب مدرسه کودکان اثر می گذارد و با توصیف خصوصیات این شیوه ها برای والدین می توان آنها را به سوی تعدیل شیوه های فرزندپروری رهنمون نمود. همچنین می توان با بهبود خودپنداره دانش آموزان عقب مانده ذهنی از اثرات منفی شیوه فرزندپروری بر اضطراب مدرسه جلوگیری نمود. در واقع، نتایج این تحقیق پیشنهاد می کند که حتی اگر امکان تغییر مستقیم شیوه فرزند پروری والدین وجود نداشته باشد، با بهبود خودپنداره می توان از میزان اضطراب مدرسه دانش آموزا ن عقب مانده ذهنی کاست.
طیبه پیرنظر معصومه پورمحمدرضای تجریشی
کاستی توجه یکی از شایع ترین مشکلات در کودکان کم توان ذهنی است و این مسأله به آسیب های روان شناختی، تحصیلی و اجتماعی منجر می شود. کمک به کودک کم توان ذهنی جهت افزایش فراخنای توجه بسیاری از مشکلات اساسی آنان را تعدیل می کند. از بین روش های درمانگری متعددی که برای مداخله در این کاستی معرفی شده اند، بازی درمانی به عنوان شیوه ای نزدیک با طبیعت کودکان و هماهنگ با ویژگی های آنان جایگاه خاصی دارد. این پژوهش در صدد بررسی اثر بخشی بازی درمانی بر فراخنای توجه دختران کم توا ن ذهنی آموزش پذیر دوره ابتدایی است. پژوهش حاضر از نوع مطالعات شبه تجربی است که از طرح پیش آزمون- پس آزمون با گروه کنترل استفاده شده است. با روش نمونه گیری تصادفی چندمرحله ای از جامعه دختران کم توان ذهنی مقطع ابتدایی شهر تهران 30 نفر به صورت تصادفی انتخاب و به شکل تصادفی در دو گروه آزمایش و کنترل (هر گروه 15 نفر) جایگزین شدند. سپس، با استفاده از پرسشنامه دموگرافیک و آزمون توجه ارادی تولوز- پیرون، اطلاعات عمومی و فراخنای توجه آزمودنی ها اندازه گیری شد. گروه آزمایش در 5 گروه 3 نفره در 16 جلسه بازی درمانی 35 دقیقه ای، شرکت کردند. اعضای گروه کنترل هیچ نوع مداخله ای دریافت نکردند. پس از اتمام جلسات درمانی آزمون تولوز- پیرون برای هر دو گروه آزمایش و کنترل اجرا شد. داده های به دست آمده از پیش آزمون و پس آزمون هر دو گروه با استفاده از تحلیل کوواریانس مورد بررسی قرار گرفت. نتایج تحلیل کوواریانس نشان داد که بازی درمانی موجب تفاوت معنادار (001/0p <) بین میانگین فراخنای توجه در دو گروه آزمایش و کنترل شده است. در واقع، میزان مجذور ایتا بیانگر آن است که 94 درصد از تغییرات کاستی توجه با توجه به روش بازی-درمانی قابل تبیین است. در مجموع، می توان چنین استنباط کرد که بازی درمانی به عنوان یک روش ارزشمند برای بهبود کاستی توجه در کودکان، واجد اهمیت است.
مجتبی ابراهیمی حجت الله حقگو
هدف : هدف کلی این پژوهش تعیین اثر "یکپارچگی حس عمقی و دهلیزی" بر "نشانه های اختلال نقص توجه- بیش فعالی" در کودکان 6 تا 12 سال شهرستان سمنان می باشد. روش: طرح پژوهش از نوع مطالعات آزمایشی با پیش آزمون و پس آزمون، همراه با گروه کنترل بود. از تعداد50 دانش آموز مبتلا به اختلال نقص توجه- بیش فعالی 6 تا 12 ساله که در مدارس استثنایی شهر سمنان در سال تحصیلی 91-1390 مشغول به تحصیل بودند، 32 نفر از آنان پس از اعمال ملاک های ورودی، واجد شرایط ورود به مطالعه شدند و به صورت تصادفی، به دو گروه آزمایشی(16n=) و کنترل(16n=) تقسیم شدند. سپس آزمون csi4 توسط معلم و یکی از والدین تمامی کودکان شرکت کننده در پژوهش تکمیل و بعد برنامه ی درمانی طراحی شده که شامل 10 کار(occupational) می باشد، به صورت گروهی در 12 جلسه ی 5/1 ساعته، دو مرتبه در هفته و برای 6 هفته ی متوالی بر روی کودکان گروه آزمایش اجرا شد و در ادامه، آزمون csi4 مجدداً توسط معلم و والد کودکان دو گروه تکمیل شد؛ شایان ذکر است کودکان گروه کنترل مداخله ی درمانی خاصی دریافت نکردند و تنها در برنامه ی آموزشی مدرسه شرکت داشتند. برای تجزیه و تحلیل داده ها، روش های آمار توصیفی و آزمون های آماری shapiro-wilk و تحلیل کوواریانس چند متغیری و تک متغیری به کار گرفته شد. یافته ها: بر اساس گزارش معلمان در نمرات متغیر بی توجهی و بیش فعالی گروه آزمایش نسبت به گروه کنترل کاهش وجود داشته که به ترتیب مطابق با نتیجه تحلیل کوواریانس ( 0.001>p و 0.001>p) می باشد و این کاهش از نظر آماری نیز معنادار بوده است ولی کاهش نمرات متغییر تکانشگری گروه آزمایش نسبت به گروه کنترل ( 0.05<p) معنادار نمی باشد. بر اساس گزارش والدین در نمرات متغیر بی توجهی و بیش فعالی و تکانشگری گروه آزمایش نسبت به گروه کنترل کاهش وجود داشته که مطابق با نتیجه تحلیل کوواریانس برای بی توجهی ( 0.001>p، 72/103=f)، بیش فعالی ( 0.001>p، 83/40=f) و تکانشگری ( 0.001>p، 11/23=f) می باشد که این کاهش از نظر آماری نیز معنادار بوده است. نتیجه گیری: در مجموع، می توان نتیجه گرفت که یکپارچگی حس عمقی و دهلیزی موجب بهبود نشانه های اصلی اختلال نقص توجه- بیش فعالی (نقص توجه، بیش فعالی و تکانشگری) در کودکان مبتلا به اختلال 6 تا 12 ساله ی مدارس استثنایی شهر سمنان شده است.
مرضیه یحیایی معصومه پورمحمدرضای تجریشی
مقدمه: مطالعه حاضر با هدف بررسی اثربخشی روش بازآموزی اسنادی بر افسردگی، اضطراب و سبک اسناد در دانش آموزان با اختلالات یادگیری انجام شد. روش بررسی: پژوهش حاضر یک مطالعه شبه تجربی با طرح پیش آزمون و پس آزمون با گروه کنترل می باشد. 36 نفر (9 دختر و 27 پسر) با استفاده از روش نمونه گیری هدفمند و در دسترس از جامعه آماری دانش آموزان دارای اختلالات یادگیری شهر تهران در سال تحصیلی 92-1391 انتخاب و به طور مساوی در دو گروه آزمایش و کنترل قرار گرفتند. گروه آزمایش طی 11 جلسه 45 دقیقه ای در مدت 6 هفته (دو روز در هفته) آموزش بازآموزی اسنادی گروهی را دریافت نمودند، در حالی که گروه کنترل تنها از آموزش های مدون در مراکز اختلالات یادگیری بهره مند شدند. قبل و بعد از مداخله، پرسشنامه های افسردگی کودکان کوواکس، اضطراب اسپنس و سبک اسناد کودکان توسط دو گروه تکمیل شدند. داده ها نیز با استفاده از آزمون t وابسته و تحلیل کوواریانس مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتند. یافته ها: اجرای برنامه بازآموزی اسنادی منجر به کاهش معنادار افسردگی در دانش آموزان با اختلالات یادگیری در گروه آزمایش شده است )001/0(p<، اما اجرای این برنامه اثر معناداری بر کاهش اضطراب و خرده مقیاس های آن در دانش آموزان نداشته است. همچنین نتایج نشان دادند که برنامه بازآموزی اسنادی منجر به تغییر سبک اسناد بدبینانه به خوش بینانه دانش آموزان با اختلالات یادگیری در گروه آزمایش شده است. نتیجه گیری: برنامه بازآموزی اسنادی دارای تأثیر مثبت بر کاهش افسردگی و بهبود سبک اسناد دانش آموزان با اختلالات یادگیری بوده، اما بر اضطراب تأثیر نداشته است. بنابراین، می توان از این برنامه برای ایجاد اسنادهای سازگارانه و تأمین بهداشت روانی دانش آموزان استفاده نمود. بدین طریق از هدر رفتن وقت، انرژی و هزینه های سنگین ناشی از مداخله های درمانی این گروه، تا حدودی پیشگیری کرد.
کوثر مقدم پور نرگس ادیب سرشکی
هدف از پژوهش حاضر جهت بررسی تاثیر آموزش هوش هیجانی بر مشکلات رفتاری پسران با اختلال رفتاری برونی شده در مدارس ابتدایی شهر تهران انجام شده است. این مطالعه از نوع شبه آزمایشی با طرح پیش آزمون، پس آزمون و آزمون پیگیری بود و کلیه دانش آموزان پسر پایه دوم تا پنجم مدارس ابتدایی شهر تهران جامعه مورد نظر را تشکیل داده که از میان آنها مدرسه سید رضی با روش نمونه گیری هدفمند انتخاب شد. تعداد40 نفر (20 نفر گروه آزمایش و 20 نفر گروه کنترل) از دانش آموزانی که درهر دو فرم گزارش معلم (trf) و فرم سیاهه رفتاری کودک (cbcl) نمره مورد نظر را کسب کرده بودند در پژوهش شرکت کردند. افراد گروه آزمایش برنامه آموزش هوش هیجانی در 17 جلسه (2 جلسه در هفته، هر جلسه 60 دقیقه ) را دریافت نموده اند و گروه کنترل در این مدت زمانی آموزش های عادی مدرسه را دریافت کردند. سپس بعد از مدت دو ماه، به منظور بررسی پایداری اثر آموزش، آزمون پیگیری اجرا گردیده و در نهایت داده های به دست آمده با استفاده از روش آماری معادلاتبرآوردتعمیمیافته تجزیه و تحلیل قرار گرفته اند. نتایج تجزیه وتحلیل معادلات برآوردتعمیم یافته نشان دادکه اعمال روش مداخلهای،تفاوت معنی داری (001/0 >p) بین نمرات مشکلات رفتاری برونی شده در دو گروه ایجادشده است ودرگروه آزمایش این مشکلات رفتاری (پرخاشگری و قانونشکنی) کاهش یافته است. این تغییرات درآزمون پیگیری نیز باقیمانده است. نتیجه این مطالعات نشان داد که برنامه آموزش هوش هیجانی سبب کاهش مشکلات رفتاری پسران دارای اختلال رفتاری برونی شده می شود. بنابراین،استفاده ازبرنامه آموزش هوش هیجانی برای کاهش مشکلات رفتاری این گروه ازکودکان وپیشگیری از بروز بسیاری از مشکلات مشابه پیشنهاد می شود.
پرستو مقیم اسلام معصومه پورمحمدرضای تجریشی
پژوهش حاضر با هدف تعیین تاثیر آموزش تقلید متقابل بر مهارت های اجتماعی کودکان با اختلال اوتیسم انجام شد. این مطالعه از نوع شبه آزمایشی با طرح اندازه گیری های مکرر بود و جامعه مورد مطالعه آن شامل تمامی کودکان با اختلال اوتیسم با عملکرد بالا در سال تحصیلی 92-1391 بودند که برای دریافت خدمات تخصصی به مراکز مستقر در شهر تهران مراجعه کردند. با استفاده از نمونه گیری هدفمند، 14 کودک 5 تا 7 سال (3 دختر و 11 پسر) از مرکز آمادگی و دبستان آیین مهرورزی تهران انتخاب و به تعداد مساوی و به صورت تصادفی در دو گروه کنترل و آزمایش قرار گرفتند. کودکان با استفاده از پرسشنامه نیمرخ مهارت های اجتماعی اوتیسم (بلینی، 2006) 3 بار قبل و 3 بار بعد از برگزاری مداخله، ارزیابی شدند. گروه آزمایش افزون بر خدمات آموزشی مرکز در 20 جلسه آموزش تقلید متقابل (هفته ای 2 جلسه انفرادی یک ساعته) شرکت کردند ولی گروه کنترل در این جلسات حضور نیافتند. داده ها با استفاده از تحلیل واریانس چند متغیری با اندازه گیری مکرر مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. نتایج بیانگر آن بود که دریافت برنامه آموزش تقلید متقابل به طور کلی منجر به افزایش معنادار (05/0>p) مهارت های اجتماعی، تعامل اجتماعی و مشارکت اجتماعی کودکان با اختلال اوتیسم شده است. در صورتی که رفتارهای زیانبخش اجتماعی به طور معنادار کاهش نیافته است (05/0>p). می توان نتیجه گرفت که برنامه آموزش تقلید متقابل منجر به بهبود مهارت های اجتماعی، تعامل اجتماعی و مشارکت اجتماعی کودکان با اختلال اوتیسم می شود و استفاده از این برنامه در محیط های آموزشی و اجتماعی کودکان با اختلال اوتیسم و نیز به عنوان بخشی از برنامه آموزش خانواده و یا یکی از محورهای اصلی آموزشی در طراحی برنامه های پیش دبستانی کودکان با اختلال اوتیسم پیشنهاد می شود.
ابوالفضل پورصدوقی اصغر دادخواه
مقدمه: کودکان مبتلا به فلج مغزی به دلیل نشانه¬های روانی– جسمانی متعدد و شکست در پذیرش واقعیت¬ها از اختلالات خلقی منفی، اضطراب و استرس رنج می¬برند که این تأثیری منفی بر کیفیت زندگی آن¬ها خواهد داشت. از این رو پژوهش حاضر با هدف بررسی اثربخشی توان¬بخشی روانی (دوساهو) بر ارتقای کیفیت زندگی کودکان 4 تا 12 سال فلج مغزی انجام شده است. مطالعه حاضر با هدف بررسی اثربخشی روش توانبخشی روانی (دوساهو) بر کیفیت زندگی کودکان فلج مغزی 4 تا 12 سال با فلج مغزی انجام شد. روش بررسی: پژوهش حاضر از نوع نیمه تجربی با طرح پیش آزمون– پس آزمون و پی¬گیری با گروه کنترل بود. جامعه آماری تحقیق را کلیه کودکان مبتلا به فلج مغزی شهر یزد تشکیل می¬دادند که با استفاده از روش نمونه¬گیری در دسترس تعداد 30 بیمار پسر در قالب دو گروه آزمایش و کنترل انتخاب شدند. قبل از آغاز دوره درمان، والدین کودکان مبتلا به تکمیل پرسشنامه کیفیت زندگی مبادرت نمودند و در پایان دوره درمان در مرحله پس آزمون و پی¬گیری نیز این ارزیابی مجددا صورت گرفت. مدت دوره درمان در گروه آزمایش 12 جلسه بود که به صورت هر هفته 3 جلسه انجام شد و مرحله پی¬گیری 50 روز بعد از پس آزمون صورت گرفت. داده¬های حاصل از پرسشنامه با استفاده از نرم افزار spss-19 و آزمون¬های توصیفی(میانگین و انحراف استاندارد) و استنباطی(تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر) تجزیه و تحلیل گردید. یافته¬ها: یافته¬های حاصل از تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر نشان داد آرام¬سازی روانی حرکتی به شیوه دوسا باعث ارتقاء کیفیت زندگی کودکان مبتلا به فلج مغزی 4 تا 12 سال شد(001/0p=≤). نتیجه¬گیری: از آن¬جایی¬که شیوع بیماری فلج مغزی رو به افزایش است و منجر به بروز علائم وسیعی می¬شود، بیماران مبتلا به آن ممکن است در آینده نیاز بیشتری به توانبخشی داشته باشند، روش دوساهو به عنوان روش توانبخشی روانی، درمان موثری بر ارتقای کیفیت زندگی این بیماران می¬باشد. واژه های کلیدی: فلج مغزی، کیفیت زندگی، توانبخشی روانی (دوساهو)
طاهره نجفی فرد معصومه پورمحمدرضای تجریشی
صرع می تواند کیفیت زندگی کودکان را تحت تأثیر قرار دهد و مشکلات اجتماعی و روانی متعددی را در ارتباط با سلامتی به وجود آورد. پژوهش حاضر با هدف تعیین اثربخشی بازآموزی اسنادی بر ارتقاء سلامت کودکان دارای اختلال صرع انجام شد. نتایج پژوهش نشان داد که بازآموزی اسنادی روش مداخله مناسبی برای ارتقا سلامت جسمانی و سلامت روانی- اجتماعی کودکان دارای اختلال صرع است، بنابراین می توان از این برنامه برای ارتقاء سلامت کودکان با اختلال صرع استفاده نمود.
حسین احمدخانی معصومه پورمحمدرضای تجریشی
تولد کودک عقب ماندة ذهنی به عنوان یک بحران می تواند بر ارتباط و عملکرد خانواده اثر بگذارد و خانواده هایی می توانند با بحران ها به خوبی سازگار شوند که روابط مؤثر و پایدارتری داشته باشند و در ایفای نقش هایشان انعطاف پذیر باشند. هدف از این پژوهش بررسی تأثیر آموزش مهارتهای ارتباطی بر سازگاری اجتماعی مادران دارای کودک عقب مانده ذهنی در شهرستان اردبیل است. پژوهش حاضر از نوع آزمایشی با طرح پیش آزمون پس آزمون با گروه کنترل است. جامعة آماری این پژوهش را مادران کودکان عقب ماندة ذهنی آموزش پذیر مقطع ابتدایی مدارس استثنایی شهرستان اردبیل در سال تحصیلی 88-87 تشکیل می دادند که با روش نمونه گیری تصادفی چند مرحله ای، با حجم نمونه 40 نفر انتخاب و پس از تکمیل پرسشنامه سازگاری بل (1934) به صورت تصادفی به دو گروه آزمایش و کنترل (هر گروه 20 نفر) تقسیم شدند. گروه آزمایش به مدت 9 جلسه تحت آموزش مهارتهای ارتباطی قرار گرفت و گروه کنترل در هیچ برنامه ای شرکت نکردند. در پایان جلسات آموزشی مجدداً میزان سازگاری دو گروه ارزیابی شد (پس آزمون) و داده ها با استفاده از آزمون آماری t مستقل و تحلیل کوواریانس و یو مان ویتنی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. نتایج حاصل از آزمون t مستقل نشان می دهد که بین میانگین نمرات سازگاری اجتماعی (p<0/001)، خانوادگی (p<0/007) و هیجانی (p<0/001) دو گروه تفاوت معناداری وجود دارد. ولی بین میانگین نمرات دو گروه در سازگاری شغلی (0/268=p) و سلامت جسمانی (0/224=p) تفاوت معناداری وجود ندارد. نتایج حاصل از تحلیل کوواریانس نشان می دهد در پس آزمون بین نمرات دو گروه در سازگاری اجتماعی (0/001>p)، خانوادگی (0/001>p)، هیجانی (0/001>p) و سازگاری کل (0/001>p) تفاوت معناداری وجود دارد، ولی در پس آزمون بین نمرات سازگاری سلامت جسمانی (0/152 =p) دو گروه تفاوت معناداری وجود ندارد. نتایج این تحقیق نشان می دهد که آموزش مهارتهای ارتباطی باعث افزایش سازگاری اجتماعی، خانوادگی، هیجانی و سازگاری کلی مادران دارای کودک عقب مانده ذهنی می شود ولی در سازگاری شغلی و سازگاری سلامت جسمانی مادران مؤثر نیست. از نتایج این تحقیق می توان در برنامه های آموزش خانواده در مدارس استثنایی و کلینیک های خصوصی توانبخشی استفاده کرد.