نام پژوهشگر: سید مسعود سیف
پریسا وفامند سید مسعود سیف
دکارت، با اندیشه های خود، تحولی عظیم و اساسی در سیر تفکر فلسفی جهان غرب ایجاد نمود. اهمیت فلسفه دکارت در این بود که سعی نمود خود را از سلطه اندیشه های متفکران گذشته رها ساخته و به طور مستقل به تفکر و جستجوی حقیقت بپردازد. اما از آنجائی که نمی توان هیچ اندیشه ای را کامل و بی نقص دانست، تفکر دکارت نیز آماج اعتراضات متعددی، در زمان خود او و دوران سپس تر، قرار گرفت. یکی از مهمترین این اعتراضات، که البته خود دکارت چندان وقعی به آن ننهاد، مسأله دور دکارتی است. این مسأله اولین بار توسط معاصران دکارت مطرح شد. به این صورت که چون دکارت خود را ملزم به قبول هر دو قضیه ذیل می بیند، دچار دور می شود: (1) اگر من یقین داشته باشم که(q) خداوند وجود دارد و فریبکار نیست، می توانم یقین داشته باشم که(p) هر آنچه من بطور واضح و متمایز ادراک نموده ام، صحیح است. (2) تنها در صورتی که من در ابتدا یقین داشته باشم که(p) هر آنچه بطور واضح و متمایز ادراک کنم، صحیح است، می توانم یقین داشته باشم که(q) خداوند وجود دارد و فریبکار نیست. بدیهی است که اگر (1) و (2) هر دو صحیح باشند هرگز نمی توانیم در مورد (p) یا (q) یقین داشته باشیم. با یقین داشتن در مورد هریک، در واقع قبلاً به دیگری یقین داشته ایم. راه حلهای مختلفی برای این مسأله پیشنهاد شده است. اولین راه حلی که مورد بررسی قرار می گیرد، مربوط به حافظه است که مطابق آن خداوند برای ضمانت دقت حافظه ما فراخوانده می شود، نه برای تضمین درستی ادراکات واضح و متمایز. این راه حل مشهور که بیش از هرکسی ویلیس دانی از آن حمایت می کند برای انکار قضیه (1) در نظر گرفته شده است. راه حل بعدی راه حل یقین دوگانه است. این راه حل که توسط آلن گئویرث و فرد فلدمن مطرح شده است به این صورت است که موجودیت خداوند توسط یقین روانشناسان? ادراکات واضح و متمایز اثبات می شود، اما آنچه که خداوند آن را ضمانت می کند، یقین متافیزیکی چنین ادراکاتی است. یقین روانشناسانه، امری ذهنی است، که صرفاً دلالت بر ضرورتی قوی برای باور داشتن به امری می کند. از طرف دیگر، یقین متافیزیکی امری عینی است که دلالت بر امری حقیقی دارد. اما مناسب ترین راه حلی که برای مسأله دور دکارتی می توانیم ارائه کنیم، راه حلی است که توسط جیمز ون کلیو ارائه شده است. او میان دو قضی? ذیل تمایز قائل می شود: (الف) در رابطه با تمام (p) ها، اگر من (p) را بصورت واضح و متمایز ادراک کنم، پس من در مورد (p) یقین دارم. (ب) من در این مورد یقین دارم که ( در مورد تمام (p) ها، اگر من (p) را بصورت واضح و متمایز ادراک کنم، پس در مورد (p) یقین دارم.) تفاوت در این است که (الف) بیان می کند، هرگاه من قضیه ای را بصورت واضح و متمایز ادراک نمودم، در مورد آن یقین دارم. (ب) بیان می کند که من در مورد یک اصل کلی که ادراک واضح و متمایز را با حقیقت ارتباط می دهد، یقین دارم. بدیهی است که (الف) می تواند حتی در صورت غلط بودن (ب)، حقیقت داشته باشد. برای بیان قضایای (الف) و (ب) جمله انگلیسی واحدی – i am certain of the truth of clear and distinct perceptions - مورد استفاده قرار می گیرد. به این دلیل این تمایز غالباً فراموش می شود، اما این تمایز برای حل مسأله دور دکارتی، امری ضروری محسوب می شود.
عباس فدایی سید مسعود سیف
چکیده: بحث خوانش، فهم و تفسیرِ صحیح آثار، از دیرباز دغدغه ی بشر اندیشمند بوده است. از این رو هرمنوتیک گرچه به گونه ی امروزین از قرن 17 و 18 به بعد، در تاریخ فلسفه پدیدار گشته است، و لیکن اندیشه های تأویلی، تاریخی به قدمتِ اندیشه ی بشر دارد؛ چرا که تلاش برای فهم هر پیام و نشانه ای می تواند تلاشی هرمنوتیکی قلمداد شود. اما اندیشه ی هرمنوتیکی معاصر به نحو چشم گیری، مدیون انقلاب فکری هایدگر و چرخش هرمنوتیکی او به سبب تغییر نگرش بنیادین در امر فهم و تفسیر و نیز، تربیت شاگردان و پیروان برجسته ای چون گادامر و ریکور است، که هر یک با مساعی خویش طرحی نو در آسمان اندیشه ی تأویلی معاصر در انداخته اند. در رساله ی حاضر، ضمن بررسی تحولات اندیشه های هرمنوتیکی، به بررسی تطبیقی آراء دو تن از نامداران هرمنوتیک پسا هایدگری پرداخته و نشان داده ایم که این دو ضمن اشتراک و توافق در پاره ای از اصول هرمنوتیک فلسفی هایدگر، در برخی وجوه راه خویش را پیموده اند و سَبک خاص خود را دارند. گادامر با قدر دانی و ستایش از هایدگر در بسط مبانی هرمنوتیک وی مصمم بوده و هرمنوتیک فلسفی را قوت بخشیده است. ریکور فیلسوفی است که بحق، آینه ی اندیشه های فلسفی قرن بیستم است. وی با شجاعت و نبوغی بی بدیل، آراء اصیل و نابی مطرح کرده، هرچند به نحوی متواضعانه در پی تأسیس مکتب تازه ای به نام خویش نبوده است. او با بذلِ توجه به اندیشه ی گادامر، در مقام رفع کاستی های هرمنوتیک وی برآمده است، و در مواردی با تألیف برخی از آراء او (گادامر) با نظریات رقیب، توفیقاتی حاصل نموده است. واژگان کلیدی: هرمنوتیک، هرمنوتیک فلسفی، هایدگر، گادامر، ریکور
زهرا حیدری سید مسعود سیف
چکیده پیشرفت علم و تکنولوژی در عرصه ی طب، منجر به طولانی شدن حیات افراد شده است، از این رو، بحث چگونه مردن، در دنیای مدرن، اهمیت فوق العاده ای یافته است. از جمله مواردی که اخلاق پزشکی، اخیرا، با آن مواجه شده است، خودکشی مساعدتی و آسان میری است.آسان میری، به مثابه ی تسریع در مرگ فرد، برای جلوگیری از تحمل درد و رنج بیشتر، تعریف شده است و به اقسام گوناگونی تقسیم می شود. آسان میری یکی از مباحث عمده ی اخلاق کاربردی به ویژه اخلاق پزشکی است و همواره بحث های مجادله انگیزی را در دنیا ایجاد کرده است. اما، این صرفا یک مسئله در حیطه ی اخلاق پزشکی نیست، بلکه روایی و ناروایی اخلاقی آن از جنبه های فلسفی، قانونی و دینی مورد چالش قرار گرفته است. عالمان اخلاق، غالبا، بر روی این نکته تاکید می کنند که ارزیابی روایی و ناروایی اخلاقی آسان میری مبتنی بر این است که شخص، فعالانه آغازگر سلسله پدیده هایی باشد که منجر به کشته شدن فرد می شود(آسان میری فعال) یا به فرد اجازه داده شود به آرامی و با تحمل رنج بمیرد(آسان میری غیر فعال). بسیاری از عالمان اخلاق میان این دو نوع آسان میری قائل به تمایز اند و شکل فعال آن را اخلاقی نمی دانند، در حالی که، شکل غیر فعال آن را واجد مشروعیت اخلاقی می دانند. اما، در مقابل، عده ای دیگر، وجود این تمایز را منکر و حکم اخلاقی هر دو را یکسان می دانند. آن ها معتقدند با توجه به معنایی که از آسان میری، مرگ راحت و آسان، مراد می شود، شکل فعال بر غیر فعال رجحان دارد. این بحث همواره موافقان و مخالفان بسیاری داشته است. در میان مکاتب اخلاقی، مکتب فایده باوری سرسخت ترین حمایت را از آسان میری داشته، اما، دو مکتب اخلاقی، وظیفه گرا و فضیلت محور با آن مخالفت می ورزند. کلید واژه : اخلاق کاربردی، آسان میری، خودکشی مساعدتی، آسان میری فعال، آسان میری غیر فعال.
فروه امن گستر سید مسعود سیف
چکیده این پژوهش در چهار فصل تنظیم شده است. فصل اول مقدمه پژوهش است. در فصل دوم به مبانی نظری موضوع، خشونت مدرن و آرای اندیشمندانی هم چون نوربرت الیاس، نیکولو ماکیاولی، توماس هابز، کارل کلاوزویتس، فرانتس فانون و جورج سورل و هم چنین بررسی سه دیدگاه اصلی در زمینه کاربرد خشونت از طرف کنشگران اجتماعی پرداخته شده است. در فصل سوم خشونت در فلسفه سیاسی هانا آرنت به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است.آرنت که عمر خود را در رویارویی با دو جنگ جهانی اول و دوم و ظهور حکومت های توتالیتر نازیسم و استالینیسم گذراند، به دنبال چرایی وقوع خشونت و توتالیتاریسم است. او به دنبال این است که بداند چرا با پیشرفت تمدن بشری هنوز خشونت به منزله عنصر اساسی در حیات سیاسی بشر باقی مانده است. قرن بیستم از نظر او یکی از اعصار ظلمانی است که در آن نوع تازه ای از خودکامگی یعنی توتالیتاریسم پدید آمده، که خشونت عنصر اصلی آن است. در دوران مدرن، انسان جهان مشترک خویش را که متشکل است از فرهنگ، هنر، تمدن انسانی و سنت،از دست داده است. از نظر او بی جهانی انسان مدرن، طبیعت زدگی و قالبی شدن رفتارهای مربوط به حیات اجتماعی مهمترین ویژگی های تباهی عصر مدرن هستند. آرنت انسان را حیوانی سیاسی و سیاست را رابطه ای عمومی بین انسان های آزاد و برابر می داند. از نظر او لازمه سیاست، وجود حوزه عمومی و یکی از مهمترین پیش شرط های رشد و توسعه حوزه عمومی، ایجاد فضایی عاری از خشونت است.
مسعود دودانگه محمد حسن حیدری
بدون شک تکنولوژی مهمترین پدیدهی دوران جدید است. پدیدهای که نه تنها شکل و ساختار زندگی بشر معاصر را به طور بنیادین تغییر داده است، بلکه تأثیری به مراتب جدیتر در ساحت تفکر انسان مدرن داشته است. مارتین هایدگر به عنوان یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین فلاسفهی معاصر، همواره توجهای ویژه، به مسألهی تکنولوژی داشته است. از نظر هایدگر ماهیّت تکنولوژی مدرن یا گشتل، معادل با تعریف ابزاری از آن نیست، بلکه این ماهیّت چیزی فراتر از هرگونه نگرش ابزاری و انسان محور نسبت به آن میباشد. مسألهی ارتباط علوم دقیقهی جدید با تکنولوژی از دیگر مسائل مورد توجه هایدگر است. به اعتقاد وی، ما در دورانی به سر میبریم که جهان برای انسان تبدیل به یک تصویر شده است. این تصویرگری که مبنای پایهریزی علوم جدید است، بر اساس محاسبهگری، برنامهریزی و سازماندهی شکل میگیرد. بنابراین گشتل که بنیاد آن همین محاسبهگری و برنامهریزی است، از نظر وجودشناسانه نسبت به علوم دقیقهی جدید متقدّم است. از نظر هایدگر تکنولوژی مدرن به عنوان انکشاف حقیقت وجود، در زمینه و چارچوب به مراتب گستردهتری، نسبت به درک ابزاری از آن قابل درک است و آن فراموشی و وانهادگی وجود در قالب تفکر متافیزیکی است. به کلام دیگر تکنولوژی مدرن خط سیری است که ابتدای آن فراموشی وجود در هیئت تفکر متافیزیکی و انتهای آن تبلور نیستانگاری تکنولوژیک در قالب تکنولوژی سیارهای است.
اسماعیل شرفی علی فتح طاهری
این رساله به بررسی تغییر عقید? آنتونی فلو، بزرگترین ملحد جهان از الحاد به خداباوری پرداخته است و با نظر به انتقادهای وارد شده از سوی برخی و پاسخ های وارد شده به آن، سعی دارد تا میزان حقیقی بودن این چرخش را مورد سنجش قرار دهد.
عباس پاشایی علی فتح طاهری
چکیده یکی از عمده مسائلی که ذهن فلاسفه بزرگ را همواره به خود مشغول کرده است این است که آیا اساساً در فرایند کسب معرفت امور واضح ،بسیط ویا تحلیلی وجود دارند که بتوان آنها را مبنای معرفت بعدی قرار داد و یا اینگونه نیست ومعرفت ما صرفاً از تجربه حاصل می شود.این موضوع که بعدها به صورت قضایای تحلیلی /تالیفی مطرح شد بیش از پیش مورد توجه فیلسوفانی که دغدغه اصلی آنها نقد معرفت و چگونگی حصول به آن بود قرار گرفت. بنابر عقیده بسیاری از صاحب نظران پایه فلسفه کانت تقسیم بندی تحلیلی /تالیفی قضایا محسوب می شود.البته پیش از کانت فلاسفه دیگری مانند هیوم و لایب نیتس به این موضوع پرداخته بودند اما از آنجا که کانت به نقادی معرفت وحوزه امکان آن پرداخت، این تقسیم در فلسفه او اهمیت زیادی دارد وعلاوه بر این او نوع دیگری از قضایا تحت عنوان قضایای تالیفی ماتقدم مطرح نمود که مخصوص فلسفه او است وبحث های زیادی را به همراه داشت . فلاسفه تحلیلی که به تفسیری بی تاثیر از سنت فلسفه نقادی کانت نبوده اند، و شاید مهمترین شاخصه اصلی آنها نقادی معرفت و روش های معرفتی است، در مواجهه با تقسیم بندی کانت از قضایا، مواضع متفاوتی اتخاذ کرده اند.این پژوهش تلاش است برای بررسی رویکرد فلاسفه تحلیلی نسبت به تقسیم قضایا در فلسفه کانت و اینکه آیا فلسفه کانت با این انتقادات پا برجا می ماند. پژوهش دارای چهار فصل می باشد .فصل اول به تاریخچه قضایای تحلیلی/تالیفی اختصاص دارد و به صورت کلی مسائلی که به نوعی با این تقسیم بندی در فلاسفه یونانی مطرح بوده پرداخته و سپس در فلسفه دکارت امر بسیط ومرکب ،در فلسفه لاک تصورات بسیط ومرکب ،قضایای تحلیلی و تالیفی در لایب نیتس و در آخر تقسیم قضایا در فلسفه هیوم مورد بررسی قرار گرفته است. فصل دوم به تقسیم قضایا در فلسفه کانت می پردازد.در این فصل، نظریه معرفتی کانت، تمایز تحلیلی/تالیفی،تقسیم احکام به ماتقدم/ماتاخر ،قضایای تالیفی ماتقدم، چگونگی امکان ریاضیات محض ،چگونگی امکان علوم طبیعی،جایگاه تقسیم بندی قضایا در قوام فلسفه کانت واهمیت احکام تالیفی ماتقدم مورد بررسی قرار گرفته است. فصل سوم اختصاص به موضع فلاسفه تحلیلی در مورد تقسیم قضای دارد.در این فصل با نظر به کثرت فیلسوفانی که در این گروه قرار دارند بررسی هائی صورت گرفت و سعی شد ارای صاحب نظرانی از این گروه که بیشتر مطرح بوده اند و نظرات بیشتری از آنها دراین باره منعکس شده است مورد توجه قرار گیرند.آرای فیلسوفانی مانند فرگه ،راسل،ویتگنشتاین ،کارناپ،کواین و کریپکی در این فصل آورده شده است وسعی شده است که براساس نظرات این فیلسوفان به موضوع نگریسته شود. در این فصل به هریک از این فیلسوفان ،بخشی اختصاص یافته است و مبنای فلسفی ودیدگاه آنها در مورد تقسیم قضایا و قضایایی که در دیدگاه آنها مطرح است آورده شده است و در پایان هر بخش نیز جدولی تهیه شده وخلاصه دیدگاه هریک در جدول آورده شده است. در فصل چهارم و آخرین نیز به جمع بندی موضوع پرداخته شده وسعی شده به این سئوال پاسخ داده شود که با وجود اعتراضات مطرح شده به تقسیم بندی کانت و با توجه به اینکه این تقسیم بندی برای فلسفه کانت اهمیت بسزائی داردآیا قوام فلسفه کانت با این اعتراضات برقرار می ماند. کلید واژه ها: : تمایز تحلیلی/تالیفی، قضایای تالیفی مقدم بر تجربه، ضروری ،ممکن ،کلیت، اندراج
امیر رسولی عبدالرزاق حسامی فر
چالمرز از دو منظر قصد تببیین مسأله ی آگاهی را دارد، اولین جنبه ی پژوهش وی بر مبنای اصول علم امروزین، مانند علومی چون روان شناسی، عصب شناسی و فیزیک است، که هر یک به زعم خود به بررسی آگاهی و تقلیل این مسأله در حوزه های علمی خود می پردازند، وی با بررسی دقیق منظرهای گوناگون این علوم در مورد آگاهی، سعی دارد ما را مجاب کند که این علوم تنها راهکارهایی را برای فهم و درک کارکرد مغز ارائه می دهند و تنها می توانند به قدری ناچیز یاری دهنده ی ما برای فهم جنبه های فیزیولوژیک رفتارهایمان باشند. جنبه ی دیگر پژوهش وی خصایص پدیداری ذهن است که از طریق تجارب بروز پیدا کرده و از طریق اطلاعات بازتاب پیدا می کند، از نظر چالمرز تاریخ پیشرفت آگاهی در قرن اخیر از جنبه ی دوم غافل بوده و همین امر سبب شده است که ما زمینه ی اطلاعاتی فوق العاده ناچیزی برای شروع پژوهش در مورد خصلت پدیداری ذهن داشته باشیم؛ از نظر وی وظیفه ی خطیر متفکران این حوزه این است که به جای توسل به زمینه های علمی آگاهی، به روش شناسی صحیحی در مورد خصلت پدیداری تجارب مان بپردازند تا زمینه ی مناسبی را برای تحلیل مسائل مربوط به آگاهی پیدا کنند. از این روی، وی با رویکردی غیرتقلیل گرایانه در مورد آگاهی، تمام سعی و تلاش خود را معطوف به دو امر می کند: 1- بررسی و تحلیل دقیق نگرش های تقلیل گرایانه، به گونه ای سلبی. 2- روش شناسی اصولی درباره ی آگاهی و خصایص پدیداری تجربیات مان به گونه ای ایجابی. بدین طریق وی قصد دارد ما را به نظریه ای بنیادین در باب آگاهی نزدیک کند.
محمدرضا موحدی نجف آبادی سید محمد حکاک قزوینی
در این رساله به تبیین آراء فلوطین درخصوص صادر اول و مقایسه ی آن با آرائی پرداخته ایم که در همین خصوص از آیات و روایات اسلامی قابل استنباطند. فلوطین بر اساس آراء افلاطون به سه اقنوم احد، عقل و نفس قائل می شود. احد ازلاً کامل است و هر چیز کاملی تولید می کند. محصول این تولید، تصویری از احد به نام عقل ناتمام است. عقل ناتمام با تلاش برای کسب شناختی حصولی از احد، از سویی فعلیت خود را کامل می کند و از سوی دیگر، معقولات را که همان ایده های افلاطونی و هستی حقیقی هستند، به دست می آورد. درمقابل، در آیات و روایات، صادر اول به نام های متعددی نامیده شده است : «حق»، «قلم»، «لوح»، «امر»، «روح»، «عقل»، «نور پیامبر»، «آب» و ... . در این رساله کوشیده ایم تا پس از ارائه ی تبیین مستقل و جامعی از هر یک از دو دیدگاه، شباهت ها و تفاوت های آن دو به تفصیل تبیین شود.