نام پژوهشگر: سهراب حقیقت قره قشلاقی

مفهوم وادلّه وجود خدا از دیدگاه ابن رشد
thesis وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه شهید مدنی آذربایجان - دانشکده الهیات و معارف اسلامی 1391
  ابراهیم مسلم پور انگرابی   منصور ایمانپور

مفهوم وادلّه و جود خدا از موضوعات مهم در فلسفه و کلام است. در این باره نظرات متفاوتی از سوی فیلسوفان و متکلمان ارائه شده است. این پژوهش در صدد پاسخ گویی به این پرسش است که رویکرد ابن رشد در مفهوم و ادلّه وجود خداوند چیست؟ ابن رشد- فیلسوف بزرگ مشائی- در مفهوم خدا بسته به مکتب های مختلف ارسطویی، فلسفه اسلامی و کلامی، مفاهیم خاص و مختلفی را برای خداوند به کار می برد. وی در خصوص مفاهیمی که از صفات خدا به دست می آیند علاوه برصفات ثبوتی نظرات بدیعی را در خصوص مفاهیم سلبی در مورد خدا ارائه می دهد.چرا که وی این مفاهیم سلبی را فقط برای اهل نظر و حکماسلبی محسوب می کند ولی برای مردم عوام به خاطر محسوس بودنشان و ذکر شدنشان در قرآن کریم ثبوتی محسوب می کند. ابن رشد در ادلّه اثبات وجود خدا دلایل متکلمان و صوفیه و برخی از فیلسوفان را مورد انتقاد شدید قرار می دهد. و علاوه بر مطرح کردن برهان محرِّک اول ارسطو، دلایل" عنایت" و "اختراع" را به دلیل مواجهه شدن با آموزه های دینی و در نظر گرفتن دانش مردم عوام مطرح می کند.ابن رشد در اثبات این دو دلیل به آیات قرآنی هم تمسک جسته است. امّا بر مقدمات، شیوه استدلال و قدرت اقناعی دلایل، انتقاد وارد می گردد.

بررسی تاریخی و محتوایی حدوث دهری میرداماد
thesis وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه شهید مدنی آذربایجان - دانشکده الهیات 1391
  رباب ملایی   سهراب حقیقت قره قشلاقی

حدوث و قدم در فلسفه و کلام اسلامی به این معناست که چیزی نبوده و بوجود آمده است. از دیرباز تاکنون در رابطه با حدوث و قدم عالم هر یک از فلاسفه و متکلّمین نظرات گوناگونی ارائه کرده اند. میرداماد نیز یکی از فیلسوفانی است که در حلّ این معضل کوشیده و سعی در اثبات حدوث دهری عالم داشته است. از نظر او دهر به معنای وعائی بین عالم سرمد و زمان می باشد. میرداماد برای تبیین و توضیح حدوث دهری عالم مراتب هستی را از باری تعالی تا ممکنات به سه مرتبه تقسیم می کند و معتقد است که عالم مسبوق به وعاء دهر بوده و حادث به حدوث دهری است. قبل از میرداماد، فارابی و ابن سینا، برای توضیح حدوث عالم از اصطلاح حدوث ذاتی استفاده کرده اند و میرداماد در طی اثبات حدوث دهری معتقد است که فلاسفه قبل از او به حدوث دهری اذعان داشته اند و این را می توان از میان کلمات این فلاسفه دریافت. میرداماد برای اثبات این مطلب به اکثر آثار فلاسفه ی قبل از خود ارجاع می دهد و از سخنان این فلاسفه در اثبات ادعای خود استفاده می کند. در این پژوهش در نظر داریم به بررسی ریشه-های تاریخی حدوث دهری در آثار این فیلسوفان بپردازیم و نظر میرداماد در رابطه با حدوث دهری را بیان کنیم. برای رسیدن به این مقصود ابتدا با مطالعه ی آثار فیلسوفان یونانی و اسلامی، ریشه های حدوث دهری میرداماد را در آن آثار بررسی کردیم، سپس به بررسی منابع میرداماد در حدوث دهری پرداخته ایم و میزان تأثیرپذیری میرداماد از این منابع را بیان کرده ایم. در پایان اشکالات مطرح شده از سوی منتقدان حدوث دهری را بررسی کردیم. کلید واژه: حدوث دهری، حدوث ذاتی، عدم مجامع، عدم مقابل، میرداماد

بررسی مقایسه ای مبانی انسان شناختی اخلاق در ارسطو و ملا مهدی نراقی
thesis وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه شهید مدنی آذربایجان - دانشکده الهیات 1393
  سمیه محبی   غلامحسین احمدی آهنگر

مباحث نفس¬شناسی یکی از مهم¬ترین مباحث مهم فلسفی است که مورد توجه فیلسوفان قرار گرفته است. نوع تبیین فیلسوفان از نفس، تجرد یا مادیت نفس و قوای آن می¬تواند بر آراء اخلاقی فیلسوفان تأثیر مهمی داشته باشد. ارسطو، اولین فیلسوف بزرگ مشایی، با اختصاص یک کتاب مستقل به مسئله¬ی نفس اهمیّت نفس¬شناسی را به خوبی نشان داد. ارسطو نفس را صورت بدن می¬داند و برای آن قوای متعددی در نظر می¬گیرد که از دل این قوا فضائل و رذائل نفس بوجود می¬آید. نظریه¬ی طلایی ارسطو، حد وسط است که بر فیلسوفان بعد از او نیز تأثیر زیادی داشته است. سعادت دست¬یابی به برترین فضیلت است که در اخلاق ارسطویی تماماً در گرو فعالیت عقل نظری است؛ اگرچه مواهب دنیایی نیز به عنوان علل معده در کسب سعادت نقش مهمی دارد. فیلسوفان مسلمان همواره تحت تأثیر آراء ارسطو و افلاطون قرار داشته اند. از این میان ملامهدی نراقی از جمله فیلسوفانی است که از این دو تأثیر پذیرفته است. تعریف نفس از نگاه نراقی یک تعریف دینی- فلسفی است و قوای نفس از نگاه او عموماً افلاطونی است. اما در نظریه¬ی حد وسط ارسطویی می¬اندیشد. به تبع قوای نفس در فضائل نیز قائل به قوای چهارگانه است. لذت¬های مادی در تفسیر نراقی از سعادت به عنوان یک فیلسوف مسلمان تا حد بسیار کمتری مورد توجه قرار گرفته¬اند و حتی پرداختن به آنها ممکن است نتیجه¬ی عکس داشته باشد. این نوشتار در پی بررسی تأثیر مبانی انسان¬شناسی بر آراء اخلاقی هر یک از این دو فیلسوف است. همچنین وجوه تفاوت و تشابه آنها بررسی خواهد شد