نام پژوهشگر: مرضیه عالی
مرضیه عالی بختیار شعبانی ورکی
چکیده: کودکان در طول تاریخ آموزش و پرورش همواره از طریق روش ها، راهبردها و دیدگاه های مختلف کنترل شده و به نظم در آمده اند. این شیوه ها که امروزه به عنوان شیوه های نوین انضباطی در مدرسه به کار گرفته می شوند، از نظر میشل فوکو و پیروانش یعنی فندلر (2001)، پاپکویتس (2003)، رادفورد (2005)، رز (2000)، مارشال (2003) و میلی (2007) به عنوان روش های انقیاد کودکان در نظام های آموزشی مورد انتقاد قرار گرفته اند. این پژوهش به تاسی از این دیدگاه تبارشناسانه فوکو به بررسی این مهم در سیر تاریخ آموزش و پرورش پرداخته و با نگاهی تبارشناسانه پیوند میان قدرت - دانش در گفتمان های آموزش و پرورش پیرامون انضباط را مورد بررسی قرار داد. از این رو در این پژوهش در پی بررسی نقاط گسست گزاره های انضباطی در تربیت صورت بندی های گفتمانی انضباط مدرن را در سه رژیم عمل انضباطی مداخله ای، تعاملی و عدم مداخله ای شناسایی نموده و پس از رد یابی گزاره های شکل دهنده به هر صورت بندی در رژیم های حقیقت انضباطی به بررسی عوامل اثر گذار بر این دگردیسی ها پرداخت. در مرحله بعد جهت بررسی تبار تعذیبی انضباط مدرن به تحلیل این گسست ها از طریق تحلیل روابط قدرت، تصادف و تبار انضباط مدرن پرداخته و نحوه ورود لیبرالیسم و اشکال مختلف آن به گزاره های تربیتی را مورد بررسی قرار داد. حاصل پژوهش بیانگر آن بود که در طول زمان در نظام های تربیتی نیز همچون سایر بخش های جامعه سبک های خشن مجازات و تنبیه به مرور زمان جای خود را به اشکال بسیار نرم سازمان یافته نظارت و کنترل داده اند که نه به عنوان ظهور مجدد انسانیت و آزادی بلکه به عنوان تکامل شیوه های انضباط در اشکال جدید، موثر و فراگیرتر نمایان شده اند اما همچنان دارای تبار تعذیبی هستند اما آنچه تا کنون مانع از شناخت این تبار شده است ریشه در ورود لیبرالیسم به عنوان عقلانیت سیاسی حاکم بر علوم انسانی به شیوه های انضباطی دارد که در نهایت منجر به آن شده است که کودکان به انسان هایی منقاد و مطیع تبدیل شوند و آموزش به صورت یک کالای تجاری شونده در بازار، عرضه شود و این گونه کودکان از طریق نظام های آموزشی به انقیاد در آیند. بنابراین می توان گفت فوکو در نظام های تربیتی به دنبال از بین بردن مرزهای عمیق انضباطی است، جائی که صداهای متفاوت خفه می شود، کودکان از اجتماع، مدرسه و زندگی طرد می شوند و از طریق به کارگیری مفاهیمی همچون نابهنجار، شرور و گناهکار، قدرت در زندگی کودکان به اوج می رسد؛ و کودکان نابهنجار و بیمار در دانش تربیتی به گونه ای از زندگی طرد می شوند که دیگر صدایی از آنها به گوش نمی رسد.