نام پژوهشگر: فضل الله احمدی
داود حکمت پو عیسی محمدی
بستری مجدد یکی از دلایل اصلی هزینه های سرسام آور درمان و مراقبت های بیمارستانی است. نارسایی احتقانی قلب یک سندروم بالینی است که با اختلال در عملکرد قلب به دلیل فعالیت عصبی هورمونی، احتباس آب و نمک واختلال در گردش خون محیطی مشخص می شود. میزان بستری مجدد افراد مبتلا به این بیماری50% است که در هفته اول تا 6 ماه پس ازترخیص اتفاق می افتد. علی رغم پیشرفت های دارویی و درمانی هنوز پیش آگهی این بیماری مطلوب نیست و بستری مجدد به وفور بروز می کند. هدف: مطالعه حاضر با هدف کلی طراحی و ارزشیابی مدل کنترل کننده بستری مجدد در سه مرحله تبیین فرآیند و عوامل موثر در بروز بستری مجدد بیماران مبتلا به نارسایی احتقانی قلب، طراحی مدل کنترل کننده این پدیده و ارزشیابی اثر بخشی آن انجام شد. وش پژوهش تلفیقی از دو روش پژوهش کیفی و کمی بطور متوالی و غیر همزمان می باشد. محل پژوهش دو بیمارستان تخصصی قلب در مرکز شهر تهران بود. ابتدا مصاحبه بر اساس نمونه گیری هدفمند با 8 بیمار، اعضا خانواده، پرستار و پزشک جهت استخراج کدهای اولیه انجام شد، سپس نمونه گیری نظری در راستای تکامل کد های اولیه و رسیدن به اشباع نظری داده ها با مصاحبه تا 42 مشارکت کننده، ادامه یافت. تجزیه و تحلیل داده ها بر مبنای روش استرابرت و کارپنتر بطور مستمر و چرخشی تا رسیدن به نظریه زمینه ای تبیین کننده فرآیند بستری مجدد در بیماران مبتلا به نارسایی احتقانی قلب ادامه یافت. برای طراحی مدل کنترل کننده بستری مجدد، از روش واکر و اوانت و تعیین اثر بخشی مدل، از روش نیمه تجربی استفاده گردید. متغیرهای پدیدار شده و بیان کننده فرآیند بستری مجدد در این بیماران شامل: سیستم درمانی بیماری محور، ترخیص غیر اصولی بیمار، خوددرمانی، ناامیدی از درمان قاطع بیماری و"عدم حساسیت نسبت به بستری مجدد" به عنوان متغیر اصلی، بودند. نگرانی اصلی مشارکت کنندگان "اداره مشکلات حاد" بیماری بود. فرآیند بستری مجدد با تمرکز بر نگرانی اصلی آغاز می شد، به همین دلیل تمامی مشارکت کنندگان از موضوع بستری شدن مجدد بیمار غفلت می کردند. با درمان مشکلات حاد، تمامی بیماران بدون دریافت برنامه ترخیص و کسب آمادگی لازم برای تداوم مراقبت از خود، دوباره به جامعه بازگردانده می شوند. این باعث شروع به خود درمانی سنتی می گردد که چرخه معیوب و دور باطل بستری مکرر را بوجود می آورد. یافته ها و نتایج پژوهش در بخش تعیین اثر بخشی مدل بیانگر این واقعیت است که بکارگیری "مدل حساس سازی بستری مجدد" در اکثر پارامترهای مربوط به شاخص های کنترل بیماری نارسایی احتقانی قلب مانند میانگین دفعات بستری مجدد، نمایه توده بدنی، شاخص های خونی،کیفیت زندگی و میزان فعالیت روزمره زندگی بیماران درگروه مداخله اثر مثبت داشته است بطوری که این تاثیر سبب ایجاد اختلاف معنی دار بین دو گروه آزمون و شاهد گردیده است. بکارگیری مدل بومی و بالینی " حساس سازی بستری مجدد" موجب حساس شدن مشارکت کنندگان نسبت به چالش بهداشتی بستری مجدد، کنترل این پدیده، کاهش بار بیماری و هزینه های مربوط به درمان و مراقبت در بیمارستان شده است. بنابراین به منظور کنترل پدیده بستری مجدد در بین بیماران مبتلا به نارسایی احتقانی قلب و سایر بیماری های مزمن، استفاده از این مدل توصیه می شود.
امیر واحدیان عظیمی فاطمه الحانی
امروزه بیماری های غیر واگیر به علت پدیده ی نوسازی جوامع، پیشرفت فن آوری و تراکم جمیعت در مناطق شهری، تغییر سبک و شیوه زندگی و گرایش افراد به عادات نامناسب شیوع گسترده ای پیدا نموده اند. یکی از این بیماری ها، بیماری های قلبی و عروقی بوده که شایع ترین علت مرگ در بیشتر کشورهای جهان و همچنین ایران و مهمترین عامل از کار افتادگی است. هدف از این مطالعه بررسی تاثیر بکارگیری الگوی توانمند سازی خانواده – محور بر سبک زندگی بیماران انفارکتوس قلبی است. این پژوهش یک مطالعه کارآزمایی بالینی بوده که پس از نمونه گیری به روش خوشه-ای تصادفی، نمونه ها (70 بیمار و 70 عضو فعال خانواده بیمار) به دو گروه آزمون و شاهد بر اساس تخصیص تصادفی، تقسیم شدند. روند کار بدین صورت بود که پس از 5/2 ماه انتخاب نمونه ها، نمونه ها به دو گروه آزمون و شاهد تخصیص داده شدند. برای گروه آزمون الگوی توانمند سازی خانواده – محور با چهار بعد تهدید درک شده (شدت و حساسیت)، خودکارآمدی، مشارکت آموزشی و ارزشیابی، و برای گروه شاهد مراقبت رایج اجرا شد. ابزارهای پژوهش بکار رفته شامل اطلاعات دموگرافیک، سبک زندگی و چهار بعد توانمند سازی بوده که برای بیمار و عضو فعال خانواده اش متفاوت می باشند. آزمون های آماری خی دو و فیشر نشان دادند که هر دو گروه آزمون و شاهد ( بیمار و عضو فعال خانوده اش) از نظر اطلاعات دموگرافیک همسان هستند (05/0 p>). در ابعاد سبک زندگی بیمار بر اساس آزمون های آماری تی مستقل، علامت و u من ویتنی قبل از مداخله در تمامی مقادیر دو گروه همسان بوده (05/0 p>)، بعد از مداخله به جزء بعد سلامت جسمی (05/0 p>)، تمامی ابعاد از نظر آماری معنی دار شدند (001/0 p<). در ابعاد سبک زندگی عضو فعال خانواده – بیمار براساس آزمون های آماری تی مستقل، علامت و u من ویتنی قبل از مداخله به جزء بعد استرس (01/0 p<) در تمامی مقادیر دو گروه همسان بوده (05/0 p>)، بعد از مداخله تمامی ابعاد از نظر آماری معنی دار شدند (001/0 p<). با توجه به یافته های این پژوهش می توان نتیجه گرفت که اجرای الگوی توانمند سازی خانواده – محور برای بیماران مبتلا به انفارکتوس قلبی تحت پژوهش از نظر عملی امکان پذیر بوده، با بهبود و یا اصلاح سبک زندگی خود و خانواده شان همراه است.
خدیجه نصیریانی زهره ونکی
مقدمه : نظارت از اصول مهم مدیریت و نظارت بالینی، فعالیت هسته ای در حرف درمانی و جزء کلیدی پرستاری ایمن است. نظارت بالینی سیستم کنترلی موثر در روبرویی با بسیاری از مشکلات و چالشهای پرستاری است . اما دستیابی به آن در گرو اجرای اصولی و اثربخش نظارت بالینی می باشد. عملکرد اثربخش نیازمند زیر ساختهای قوی تئوریکی و مدل ها ی کاربردی مناسب دارد .لذا این پژوهش با هدف درک فرآیند نظارت بالینی در پرستاران و طراحی مدل کاربردی صورت گرفته است . روش : این مطالعه کیفی و به روش گراندد تئوری صورت گرفته است. مشارکت کنندگان 25 نفر مترونها ، سوپروایزران ، سرپرستاران و پرستاران بودند .روش اصلی گردآوری داده ها مصاحبه های بدون ساختار بود. نمونه گیری ابتدا هدفمند و سپس نظری انجام شد و تجزیه و تحلیل به روش اشتراوس و کوربین بصورت کد گذاری باز ، محوری و انتخابی انجام شد. پس از شناسایی مفاهیم اصلی فرآیند نظارت بالینی در پرستاری طراحی مدل کاربردی با استفاده از راهبرد ساخت نظریه واکر و اوانت طراحی و ارائه گردید. یافته ها : بر اساس بیانات و مشاهدات ، رفتارها و تعاملات مشارکت کنندگان و تجزیه و تحلیل مستمر و مقایسه ای داده ها، نظارت بالینی در بستری از فرهنگ سازمانی نامناسب شکل می گیرد مشارکت کنندگان در مواجهه با زیر ساختهای نظارتی ناکافی ، تضاد نقش را نشان می دهند و در پی آن رفتار تعاملی – تسامحی غیراقتضایی را در پیش می گیرند .پیچیدگی نظارتی نیز به عنوان متغیرهای واسطه ای سبب تشدید این رفتارها می شوند که پیامدهای کلی آن نظارت ناکارآمد ، فرسودگی سوپروایزر و ناامنی پرستار است و مدل نظارت بالینی تعاملی جهت بهینه سازی رفتارهای تعاملی – تسامحی سوپروایزر با تمرکز بر سبکهای مدیریت تضاد و سبکهای نظارتی آموزشی و حمایتی طراحی گردید. نتیجه گیری : یافته ها نشان داد نظارت بالینی در پرستاران مفهومی پیچیده ، تعاملی و متأثر از عوامل مختلف فردی ، سازمانی و ماهیت کار است که لازم است سوپروایزران با برقراری ارتباط تعاملی – تسامحی اثربخش با نظارت شوندگان فرآیند نظارت بالینی را ارتقاء بخشند .
مژگان رهنما مسعود فلاحی خشکناب
چکیده زمینه: انسان دارای ابعاد وجودی مختلفی است. بدنبال ابتلا به بیماریهای تهدید کننده زندگی مانند سرطان، بیماران علاوه بر مراقبت جسمی نیازمند مراقبت معنوی بعنوان بخشی از مراقبت کل نگر مطرح بود و توجه پرستاران به بعد معنوی طی مراقبت یک ضرورت محسوب می گردد. هدف از این مطالعه، تبیین فرایند و طراحی مدل مراقبت معنوی در توانبخشی بیماران مبتلا به سرطان می باشد. روش پژوهش: این پژوهش کیفی به روش گراندد تئوری انجام گردید. در ابتدا از روش نمونه گیری هدفمند و در ادامه از نمونه گیری تئوریکی بر اساس کدها و طبقات بدست امده استفاده گردید. سرانجام اشباع نظری بر اساس منطق حاکم بر تحلیل نظریه ی گراندد تئوری حاصل گردید. مشارکت کنندگان 28 نفر شامل 18 بیمار مبتلا به سرطان و خانواده هایشان، 6 پرستار انکولوژی، 1 پزشک، 2 روانشناس و 1 روحانی بودند. جمع آوری داده ها از طریق مصاحبه، مشاهده، ثبت یادداشت های در عرصه و استفاده از مستندات انجام گرفت. داده ها بر اساس رویکرد اشتراوس و کوربین مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتند. یافته ها: تجزیه و تحلیل داده ها منتهی به ظهور چهار طبقه/ درون مایه اصلی شد: احساس درماندگی (پیش زمینه نیاز معنوی)، بیداری معنوی ( ظهور نیازهای معنوی- اتکا به منابع حمایتی معنوی )، رسیدن به حس نسبی رفاه معنوی و عوامل موثر بر سیر معنوی گردید. "نیاز به حمایت" بعنوان مفهوم مرکزی پژوهش شناسایی شد. "بیداری معنوی" و "واکنشهای رفتاری مراقبین" ( پرستاران و اعضاء خانواده ) نیز به عنوان فرایندهای اساسی روانی- اجتماعی این مطالعه در نظر گرفته شدند. بعد از ظهور نظریه "تلاش برای کسب حمایت"، مدل مراقبت معنوی با استفاده از روش ساخت نظریه اونت و واکر طراحی گردید. نتیجه گیری: عوامل مختلفی بر چگونگی و نحوه ارائه مراقبت معنوی از بیماران مبتلا به سرطان توسط مراقبین توانبخشی تاثیر گذارند که محوریت آن با مفهوم مرکزی "نیاز به حمایت" می باشد.
مولود رادفر فضل الله احمدی
چکیده مقدمه: زندگی با بیمار افسرده بسیار استرس زا بوده و منبعی از سوتفاهم و کشمکش است. در این شرایط خانواده برای سازگاری نیاز به حمایت پرسنل بهداشتی دارد. از آنجایی که سازگاری در بستر اجتماعی-فرهنگی رخ می دهد لذا لازم است که روان پرستار از فرآیند سازگاری در خانواده آگاهی داشته و بر مبنای مدل های زمینه ای، مداخلات خود را انجام دهند. مطالعه حاضر با هدف تبیین فرآیند سازگاری در خانواده بیماران افسرده و ارائه مدل مراقبتی انجام می شود. روش: این مطالعه با رویکرد کیفی و با تمرکز بر نظریه زمینه ای انجام شده است. جمع آوری داده ها ابتدا به صورت هدفمند از آبان ماه 1389 در درمانگاه مرکز آموزشی درمانی روان پزشکی رازی تهران آغاز شد و سپس به صورت نظری از طریق 39 مصاحبه بدون ساختار و عمیق با 30 مشارکت کننده از اعضای مختلف خانواده بیماران افسرده تا اسفند1390 و رسیدن به اشباع نظری ادامه یافت. تحلیل به روش مقایسه همزمان با رویکرد اشتراس و کوربین (کدگذاری باز، محوری، و انتخابی) انجام شد. بعد از ظهور متغیر مرکزی و نظریه مرتبط با مطالعه، مدل مراقبتی سازگاری برای خانواده بیماران افسرده با استفاده از روش ساخت نظریه واکر و اوانت طراحی گردید. یافته ها: تحلیل داده ها نشان داد که مهم ترین دغدغه مشارکت کنندگان «تهدید آرامش خاطر بیمار و خانواده» می باشد. راهبرد اصلی مشارکت کنندگان برای حل این دغدغه «تاب آوری صبورانه» بود که به عنوان متغیر مرکزی مطالعه ظاهر شد. «زندگی ملتهب» باعث اتخاذ تاب آوری صبورانه می گردید. «تکیه گاه های متزلزل» سبب بغرنج و پیچیده شدن موقعیت می شود در حالیکه بهره مندی از پشتوانه های اثر بخش می تواند تسهیل کننده باشد و چگونگی تاب آوری صبورانه را تحت تأثیر قرار دهد. تعامل بین این متغیرها منجر به «عادی سازی ناپایدار زندگی» می شود. بعد از ظهور نظریه زمینه ای، بر اساس مفهوم مرکزی و با استفاده از مدل های «سازگاری با استرس استوارت»، «فرآیند استرس» و «چارچوب نحوه مدیریت خانواده» مدل «پایداری تطابقی» طراحی گردید. نتیجه گیری: نتایج مطالعه نشان داد عوامل تعاملی مختلفی وجود دارد که بر سازگاری خانواده بیماران افسرده تأثیر می گذارد که محوریت آن با مفهوم مرکزی « تاب آوری صبورانه» می باشد. کاربرد مدل پیشنهاد شده در این مطالعه می تواند به روان پرستاران در بکارگیری یک رویکرد خانواده محور به منظور مراقبت سازگارانه ازخانواده در این موقعیت کمک نماید. علاوه بر آن کاربرد این مدل به خانواده ها کمک می کند تا به حداکثر سازگاری ممکن برسند.
روانبخش اسمعیلی فضل الله احمدی
مقدمه: در سال های اخیر شیوع سرطان روند رو به تزایدی پیدا کرده که مشکلات زیادی را برای بیماران، خانواده ها و جامعه ایجاد می کند. این بیماری یکی از ترسناک ترین بیماری ها در جامعه تلقی می شود و ابتلا به آن با ترس ها و مشکلات عاطفی و روانی همراه می باشد. به همین دلیل مواجهه با تشخیص سرطان مرحله بسیار حساس و مهمی می باشد و مواجه کردن درست بیماران با تشخیص می تواند مشکلات کمتری را برای بیماران به همراه داشته باشد. الگوهای مراقبتی می تواند این فرآیند را تسهیل نماید و لزوم طراحی الگو در این زمینه ضروری بوده و مقدمه آن شناخت نحوه مواجهه با تشخیص و درک تجارب بیماران و کسانی که در این فرآیند مشارکت دارند، می باشد. لذا این مطالعه با هدف شناخت فرآیند مواجهه با تشخیص در بیماران مبتلا به سرطان و طراحی الگوی مراقبتی انجام شده است. روش: ابتدا با استفاده از روش گراندد تئوری، فرآیند مواجهه با تشخیص بر اساس تجارب بیماران و وابستگان نزدیک، پزشکان و پرستاران مورد بررسی قرار گرفت. این مطالعه در سال 1390-1392 در شهرستان ساری در استان مازندران انجام گرفت. مصاحبه های بدون ساختار، مشاهده و یادداشت عرصه روش جمع آوری داده ها بود. نمونه گیری به صورت هدفمند شروع و به تدریج نمونه گیری نظری بر اساس کدها و طبقات بدست آمده تا تکامل نظریه ادامه یافت. بر این اساس با 15 بیمار، 4 عضو خانواده، 3 پزشک و 3 پرستار جمعاً 35 مصاحبه انجام شد. تحلیل داده ها به روش تحلیل مقایسه ای مداوم گلیزری انجام و پس از شناسایی مفاهیم اصلی فرآیند مواجهه با تشخیص، بر اساس تحلیل یافته های بدست آمده، الگوی مناسب مراقبتی در مواجهه با تشخیص سرطان با استفاده از راهبرد ساخت نظریه واکر و آوانت طراحی و ارائه گردید. یافته ها: تحلیل داده ها در مرحله اول نشان داد که نگرانی اصلی مشارکت کنندگان در مواجهه با تشخیص سرطان، "تهدید حیات"است وآنها از راهبرد اصلی و اساسی «کنکاش حمایت و امید برای بقاء» درمواجهه با این نگرانی استفاده می کنند. نتیجه و پیامد این راهبرد، امیدواری نسبی به بقاء و تحرک می باشد و این یافته ها نشان می دهد مشارکت کنندگان سعی می کنند به بقاء امیدوار شده و در این جهت تلاش و پیگیری های لازم را انجام می دهند. فرآیند مواجهه با تشخیص شامل مراحل: حساس شدن به داشتن بیماری سخت/ سرطان، اطلاع یابی از تشخیص سرطان، زمینه سازی اطلاع یابی از تشخیص، درک مخاطره زندگی، کنکاش حمایت و امید برای بقاء و امیدواری نسبی به بقاء و تحرک می باشد. پس از شناسایی مفاهیم اصلی فرآیند مواجهه با تشخیص سرطان، الگوی مراقبتی با محوریت مفهوم «ارتقاء حمایت و امید برای بقاء » که منتج از مطالعه زمینه ای است طراحی گردید که بتواند این فرآیند را تسهیل و منجر به امیدواری به بقاء و تحرک گردد. نتیجه گیری: یافته ها نشان داد که مواجهه با تشخیص در بیماران سرطانی، یک فرآیند شامل چند مرحله مرتبط با یکدیگر با محوریت کنکاش حمایت و امید برای بقاء می باشد که با ارتقاء امید، دادن روحیه و حمایت کردن در ابعاد مختلف از بیمار در مواجهه با تشخیص، می توان پیامد مطلوبتری را در بیماران شاهد بود و به بیماران کمک نمود تا با مشکلات کمتری با تشخیص سرطان مواجهه شوند، لذا الگوی طراحی شده برای مواجهه با تشخیص سرطان می تواند به کارکنان بالینی به خصوص پرستاران درمواجه کردن صحیح و مناسب بیماران با تشخیص سرطان کمک کرده و منجر به امیدواری به بقاء و تحرک در بیمار گردد.
ناهید عاقبتی عیسی محمدی
چکیده مقدمه و هدف: امروزه پرستاری کل نگر در دنیای غرب به عنوان یک بخش اصلی از فلسفه و چارچوبهای مفهومی برنامه های درسی آموزش پرستاری محسوب می شود. اغلب دانشکده ها به طور انتخابی ازتئوری های مختلف کل نگر پرستاری(مبتنی بر جهان بینی همزمانی یا مجموع نگری)، جهت طراحی چارچوب های مفهومی شان استفاده می کنند. در عین حال که یک چارچوب پنداشتی واحد با رویکرد کل نگر وجود ندارد. از سویی نتایج حاصل از مطالعات مختلف در طی سالهای اخیر نشان دهنده کارآمدی ناکافی برنامه درسی آموزش پرستاری در ایران است که ممکن است ناشی از کم توجهی به روند علمی طراحی، بازنگری و اصلاح برنامه درسی مبتنی بر چارچوبهای پیشرفته حرفه ای باشد. هدف از مطالعه حاضر تبیین چارچوب مفهومی مبتنی بر رویکرد پرستاری کل نگر و طراحی برنامه درسی پرستاری کل نگرکارشناسی ارشد ویژه قلب تا سطح برنامه درسی کلان می باشد. روش: مطالعه حاضر مبتنی بر روند طراحی ارکان برنامه درسی بر اساس روش شناسی لینا وایز، در طی 5 مرحله انجام شده است. 1- طراحی چارچوب و زمینه برنامه درسی: این مرحله در دو گام اصلی انجام شد؛ در گام اول چارچوب مفهومی مراقبت کل نگر پرستاری با استفاده از روش طراحی کیفی تئوری مورس تبیین گردید. نقطه اتکای چارچوب حاضر، تحلیل مفاهیم متاپارادایمی انسان، محیط، سلامتی و پرستاری با استفاده از روش تحلیل مفهوم مبتنی بر اصول مورس، پنراد و هاپسی در تئوری های کل نگر مبتنی برجهان بینی همزمانی می باشد. مفاهیم متاپارادایمی در 5 تئوری معروف کل نگر مبتنی بر جهان بینی همزمانی، شامل علم انسان واحد راجرز، سلامتی به عنوان توسعه هوشیاری نیومن، علم مراقبت از انسان واتسون، الگوسازی و الگوسازی نقش اریکسون و انسان شدن پارسی تحلیل شد. با توجه به اینکه مهمترین معیار اعتبار داده ها در فرایند تحلیل مفهوم دست اول بودن آنها می باشد، بنابراین در این مطالعه تنها از کتب و مقالات نگاشته شده توسط نظریه پردازان استفاده گردید. در نهایت 8 کتاب تئوری و 16 مقاله ( انتخاب شده از مجموع 92 مقاله جستجو شده در پایگاه های اطلاعاتی scopusو medline)، تحلیل شد و مفاهیم در قالب یک چارچوب مفهومی به یکدیگر ارتباط داده شدند. در گام دوم تحلیل موقعیت بر اساس جمع آوری فاکتورهای زمینه ای درونی و بیرونی در محیط آموزشی دانشکده پرستاری و مامایی مشهد انجام گرفت، جهت جمع آوری داده ها از بررسی متون، سایتهای اینترنتی و مصاحبه با افراد کلیدی استفاده شد. 2- تعریف رسالت، و دورنمای برنامه درسی بر اساس چارچوب کل نگر ، 3- طراحی برنامه درسی کلان و پیامدها.4- طراحی برنامه درسی جزئی: در این مرحله یکی از دوره های برنامه به صورت مثال ارائه گردید. 5- برنامه ریزی جهت ارزشیابی برنامه درسی. نتایج: نتایج حاصل از تحلیل تئوری های کل نگر مبتنی بر مفاهیم 4 گانه متاپارادایمی پرستاری منجر به تبیین چارچوب پنداشتی پرستاری کل نگر در بستر تعاملات ریتمیک دوجانبه میدانهای انرژی شد. مفاهیم در سه سطح، حول مفهوم مرکزی تعاملات ریتمیک دوجانبه به هم مرتبط گردیدند. سطح اول شامل میدانهای انرژی در تعامل با یکدیگر در عالم هستی، سطح دوم انسان به عنوان یک میدان انرژی در تعامل با عالم هستی و سطح سوم پرستار و مددجو در تعامل با یکدیگر در محیط مراقبتی می باشد. سپس نتایج حاصل از تحلیل موقعیت مبتنی بر بررسی فاکتورهای زمینه ای داخلی و خارجی ارائه گردید، در بخش فاکتورهای زمینه ای داخلی ارکان مهمی چون تاریخچه، رسالت و دورنمای دانشگاه علوم پزشکی و دانشکده پرستاری و مامایی، فرهنگ ( با تکیه بر نحوه تعاملات افراد) و فراساختار (شامل تعداد اساتید ودانشجویان، و منابع حمایتی جهت آموزش) مورد بررسی قرار گرفتند. جهت بررسی فرهنگ با استفاده از دو روش مصاحبه و مشاهده، نحوه تعاملات افراد در سه بخش کلی طبقه بندی شد.1- تعاملات مربی با دانشجویان در 4 طبقه اصلی، حدو مرزهای دانش پرستاری در گردابی از ابهام و سردرگمی، تلاش در جهت القای هویت حرفه ای به دانشجو، محدودیت نیروی انسانی کارآزموده و ناهمگنی دانشجویان، 2- تعاملات مربی با پرسنل در 2 طبقه: جایگاه ابهام برانگیز کادر آموزش پرستاری در بالین، قائم به فرد بودن تعاملات مربی با پرسنل پرستاری، و 3- تعاملات با بیمار 1 طبقه توجه به بیمار: در طیفی از عملکردهای رفع تکلیف محور تا وظیفه محور. در بخش فاکتورهای زمینه ای خارجی به اختصار به کمک اسناد و مدارک موجود، ابعادی چون فرهنگ و آیین های رایج جامعه ایران، نظام مراقبت بهداشتی در مشهد و ایران، نظام های حمایتی حرفه ای و کدهای اخلاقی ارائه شده توسط آنها برای پرستاری بررسی و ارائه گردید. در طی مراحل بعد مبتنی بر چارچوب پنداشتی و نتایج حاصل از تحلیل موقعیت رسالت و دورنما و پیامدهای برنامه نوشته شد. برنامه درسی کلان مورد محور کارشناسی ارشد ویژه قلب پیشنهاد شد. برنامه درسی جزئی کل نگر ویژه قلب 1 به عنوان مثال توصیف شد. و روش ارزشیابی سیپ جهت ارزشیابی برنامه پیشنهاد گردید. جمع بندی: نتایج حاصل از مطالعه حاضر منجر به تبیین یک تئوری یکپارچه پرستاری کل نگر در بستر تعاملات ریتمیک دوجانبه میدانهای انرژی و طراحی یک برنامه درسی مورد محور با رویکرد کل نگر ویژه قلب گردید. بطوریکه برنامه درسی حاضر با بکارگیری یک چارچوب پنداشتی پرستاری کل نگر و نتایج حاصل از تحلیل موقعیت، ضمن تأمین استانداردهای حرفه ای پرستاری، بر اساس چالشها و توانمندیهای موجود در محیط آموزشی شکل گرفته است. این چارچوب برای توسعه، بازنگری و اصلاح برنامه های کلیه مقاطع پرستاری توصیه می گردد. کلمات کلیدی: پرستاری کل نگر، جهان بینی همزمانی، تعاملات ریتمیک دوجانبه، طراحی برنامه درسی مورد محور کارشناسی ارشد پرستاری کل نگر ویژه قلب
پرند پورقانع محمدعلی حسینی
بیماری های قلبی- عروقی، عمده¬ ترین علت مرگ و میر در سراسرجهان محسوب می گردند. در بسیاری موارد، عمل جراحی پیوند عروق کرونر قلب، تنها راه کنترل و درمان بیماران قلبی- عروقی می¬باشد. بازتوانی قلبی، یک راهکار موثر جهت کاهش عوارض ناشی از عمل برای این بیماران می باشد. درک تجارب بیماران از فرایند بازتوانی قلبی به روشنتر شدن و مدیریت این فرایند و در نتیجه، توسعه خدمات مراقبتی، کمک شایانی می نماید. هدف این تحقیق، تبیین فرایند بازتوانی قلبی بیمار جراحی شده عروق کرونر قلب می باشد. مطالعه حاضر، یک پژوهش کیفی با رویکردگراندد تئوری(تئوری زمینه ای) بوده و در سالهای1392-1390 به انجام رسیده است. جامعه پژوهش، بیماران جراحی شده عروق کرونر قلب و افراد مراقبت کننده آنها بوده اند. جهت جمع آوری داده ها، از روش نمونه گیری مبتنی بر هدف و در ادامه، از نمونه گیری نظری بهره گرفته شده و تا رسیدن به اشباع داده ها، ادامه یافته است. ابزار جمع آوری اطلاعات، مصاحبه نیمه ساختارمند و مشاهده بود. روش تحلیل مقایسه ای مداوم"اشتراوس"و"کوربین"(1998) جهت تجزیه و تحلیل داده ها به کار گرفته شده است. از تجزیه و تحلیل داده های سی و چهار مصاحبه، حدود2120 کد سطح اول استخراج، و با ادغام کدها، 1746 کداولیه باقی ماند. براساس تشابهات و تفاوتهای موجود،کدها با هم مقایسه و طبقه بندی شدند وحاصل این طبقه بندی،81 مفهوم به عنوان طبقات اولیه،22 زیرطبقه وهشت طبقه اصلی بود. طبقات اصلی عبارت بودند از: تنش مستمر، پیگیری حفظ سلامتی، بازیابی استقلال، ممکنی دشوار، خود مدیریتی، حامیان ضروری، پشتوانه های کارساز، چالشهای محدودساز و عادی سازی نسبی شرایط. مهمترین دغدغه و مشکل بیماران در تحقیق حاضر، بازیابی استقلال، ممکنی دشوار و مهمترین راهبرد تعاملی به کارگرفته شده توسط بیماران جهت حل مشکل، خود مدیریتی و کسب اطلاعات از تیم بازتوانی شناخته شده است. درکل فرایند بازتوانی، مفهوم مرکزی بازتنظیم زندگی، ظاهر شده و همه طبقات با این طبقه مرتبط بودند. فرایند بازتوانی قلبی بیمار جراحی شده عروق کرونر قلب، نشانگر مواجه شدن بیمار با بسیاری از مشکلات جسمی، روانی و اقتصادی و اجتماعی از جمله تجربه تنش مستمر بوده است. در هر مرحله، مشکلات ناشی از بیماری به نوعی خودنمایی نموده و بیمار تلاش می کند تا با پیگیری حفظ سلامتی و تکیه بر پشتوانه های کارساز، نظمی دوباره به زندگی بخشیده و به یک زندگی نسبی پایدار دست یابد.
زهرا عباس پور لیدا مقدم بنائم
زایمان پدیده ای طبیعی و بدون نیاز به مداخله می باشد و تنها در موارد به خطر افتادن جان مادر یا جنین انجام عمل جراحی سزارین اندیکاسیون دارد. در سالیان اخیر شیوع سزارین در همه نقاط دنیا در حال افزایش است و در ایران تقریبا نیمی از زایمان ها از طریق سزارین صورت می گیرد. شمار زیادی از موارد سزارین تنها به درخواست مادر و بدون اندیکاسیون پزشکی صورت می گیرد. به دلایل فقدان پرسشنامه های بومی بررسی کننده عوامل موثربر تصمیم گیری انتخاب نوع زایمان توسط زنان باردار در ایران و جهان پژوهشی در این زمینه ضروری به نظر می رسید. این پژوهش در دو مرحله صورت گرفت در مرحله اول با یک رویکرد کیفی و استفاده از روش تحلیل محتوا مفهوم انتخاب روش زایمان و سازه های آن با استفاده از تجارب مشارکت کنندگان و از طریق 21 مصاحبه نیمه ساختارمند، در درمانگاه های بهداشتی و بیمارستان های دولتی و خصوصی شهر اهواز و با استفاده از روش نمونه گیری هدفمند، تبیین و تعریف گردیدند. تجزیه و تحلیل داده ها با استفاده از روش تحلیل محتوای متعارف انجام شد. نتایج حاصل شامل 17 طبقه اصلی و 6 درونمایه شامل: درونمایه زایمان هراسی، اطمینان از سلامت و ایمنی مادر و نوزاد، ارزیابی آمادگی و توانمندی های شخصی، انگارهجنسی، تاثیر پذیری از هنجارهای اجتماعی–فرهنگی، و جستجوومنابعکسباطلاعات بود. در مرحله دوم بر اساس تعاریف نظری و عملی برآمده از مرحله کیفی، 130 گویه اولیه طراحی گردید سپس گویه ها مورد تجزیه و تحلیل و روانسنجی قرار گرفتند. روایی صوری ابزار با نظر خواهی از زنان باردار و متخصصین و روایی محتوا در دو مرحله و با استفاده از نظرات متخصصین ارزیابی گردید. در این مرحله پرسشنامه ای با 82 گویه حاصل شد. روایی سازه با 420 نمونه و با بهره گیری از روش تحلیل عاملی اکتشافی انجام پذیرفت که منجر به تشکیل 8 عامل (باورها و نگرش ها، انگاره های ذهنی، جنسی و جسمی ، زایمان هراسی، اطمینان همه جانبه، هنجارهای اجتماعی- فرهنگی، اعتماد به عامل زایمان، عملکرد و انتخاب شخصی، و منابع تاثیر گذاری) گردید. در آزمون تحلیل مسیر جهت بررسی روابط علی میان عوامل، شاخص نکویی برازش مدل، روابط میان 6 عامل را تایید نمود. ضریب آلفای کرونباخ 889/0 موید همسانی درونی کل ابزار و ضریب همبستگی درون رده ای(icc) برابر 73/0 با فاصله اطمینان (86/0-5/0) پایایی بالای ابزار را در فاصله زمانی دو هفته، نشان داد. نتایج حاصل از بخش کیفی و کمی مطالعه منجر به تدوین پرسشنامه نهایی با عنوان: "پرسشنامه عوامل موثر بر انتخاب روش زایمان" با 68 گویه و ویژگی های روانسنجی مناسب گردید که قابلیت به کارگیری در سیستم های بهداشتی درمانی کشورمان را دارد و می تواند جهت تعیین عوامل موثر بر روش انتخابی زایمان در میان زنان توسط ماماها و متخصصین زنان و برنامه ریزان حوزه سلامت مورد استفاده قرار گیرد.
کمیل مالمیر فضل الله احمدی
زمینه و هدف: اشتیاق به مصرف مواد به عنوان پدیده مرکزی و اضطراب، افسردگی، اختلالات خواب به عنوان عوامل برانگیزاننده در بازگشت به مصرف مواد مطرح شده است هدف از انجام این پژوهش بررسی تاثیر برنامه آرامسازی پیشرونده عضلانی بر کیفیت خواب، اضطراب، افسردگی و اشتیاق به مصرف مواد بیماران معتاد در حال ترک معرفی شده است. مواد و روش: در این مطالعه نیمه تجربی با طرح پیش آزمون ـ پس آزمون، تعداد 62 نفر از معتادان تحت درمان از بین تمامی بیماران مراجعه کننده به مراکز ترک اعتیاد بر اساس معیارهای ورود به مطالعه انتخاب و با الگوی تخصیص تصادفی در دو گروه آزمون و کنترل قرار گرفتند. در گروه آزمون، پس از ارائه 4 جلسه آموزش آرامسازی پیش رونده عضلانی، مداخله به مدت 21 روز به صورت روزانه دو بار انجام گرفت. در گروه کنترل هیچ گونه مداخله ای صورت نگرفت. داده های مطالعه با استفاده از پرسشنامه جمع آوری و با استفاده از نرم افزارspss مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. یافته ها: نتایج نشان داد هر دو گروه از نظر متغیرهای کیفیت خواب، اضطراب، افسردگی و اشتیاق به مصرف مواد قبل از مداخله تفاوت معنادار ندارند (05/0<p). نمرات پس آزمون اضطراب، افسردگی و اشتیاق به مصرف مواد هر دو گروه کاهش یافته است (05/0>p)؛ اما در مرحله پس آزمون بین دو گروه از نظر این متغیر ها تفاوت معنادار وجود دارد (05/0>p). همچنین نتایج بیانگر افزایش نمره پس آزمون کیفیت خواب گروه کنترل (05/0>p) و عدم تغییر کیفیت خواب گروه آزمون می باشد (05/0<p) اما دو گروه در مرحله پس آزمون از نظر کیفیت خواب تفاوت معنادار ندارند (05/0<p). نتیجه گیری و پیشنهاد: نتایج حاضر نشان داد که مداخله آرامسازی پیشرونده عضلانی سبب کاهش اضطراب، افسردگی و اشتیاق به مصرف مواد بیماران معتاد در حال ترک شده است، اما بر کیفیت خواب آنها تاثیری نداشته است.
مائده پورحسین علمداری فضل الله احمدی
زمینه و اهداف: بیماری مالتیپل اسکلروزیس ماهیت مزمن و غیر قابل پیش بینی دارد که روند رو به رشد داشته و کیفیت زندگی فرد را تحت تاثیر قرار می دهد و از آنجایی که متغیر هایی چون خواب، افسردگی، اضطراب و استرس بر روی کیفیت زندگی افراد مبتلا به ام اس تاثیر گذار هستند این پژوهش با هدف بررسی تاثیر بکارگیری مدل مراقبت پیگیر بر کیفیت خواب و میزان افسردگی، اضطراب و استرس بیماران مبتلا به ام اس در سال 1392 انجام شده است. روش تحقیق: نمونه های این پژوهش را 80 بیمار مبتلا به ام اس تشکیل می دادابزار های جمع آوری اطلاعات شامل پرسشنامه اطلاعات دموگرافیک ، پرسشنامه psqi و پرسشنامه dass21 بود اجرای مدل در چهار مرحله(آشناسازی، حساس سازی، کنترل، ارزشیابی) بود و سپس طی دو ماه بعد از آن مشاوره های مراقبت پیگیر، کنترل و ارزشیابی انجام شد.در تجزیه و تحلیل داده ها آزمون آماری آنالیز واریانس با اندازه گیری های مکرر تفاوت معنی داری را در بین میانگین نمره کل و نمرات ابعاد کیفیت خواب در سه بار اندازه گیری بین دو گروه نشان می دهد(05/0>p). همچنین آزمون آماری آنالیز واریانس با اندازه گیری های مکرر تفاوت معنی داری را در بین میانگین نمرات افسردگی، اضطراب و استرس در سه بار اندازه گیری بین دو گروه نشان می دهد(05/0>p). نتیجه گیری: می توان نتیجه گرفت که با اجرای مدل مراقبت پیگیر تفاوت معنی داری در کیفیت خواب و میزان افسردگی، اضطراب و استرس بیماران مبتلا به ام اس ایجاد می شود. بنابراین فرضیه پژوهش مبنی بر اجرای مدل مراقبت پیگیر باعث افزایش کیفیت خواب و کاهش میزان افسردگی، اضطراب و استرس در بیماران مبتلا به ام اس می شود مورد تایید قرار می گیرد.
محمدعلی چراغی مهوش صلصالی
چکیده ندارد.
امیر سالاری زهره ونکی
چکیده ندارد.
محمد علی چراغی مهوش صلصالی
چکیده ندارد.
علی محمدپور فضل الله احمدی
این پژوهش یک پژوهش نیمه تجربی می باشد که درسال 1372 در 2 مرکز شیمی درمانی استان خراسان انجام گرفته است . هدف ازاین تحقیق تعیین میزان تاثیر هیپوترمی در پیشگیری از آلوپسی در بیماران مبتلا به سرطان تحت شیمی درمانی می باشد. بدین منظور 38 بیمار مبتلا به سرطان که کاندیدای شیمی درمانی بودند واز نظر سن، جنس ، نوع سرطان، مقدار و نوع داروها و کلیه عواملی که بر ریزش موها تاثیر دارند باهم جور شده و به دو گروه شاهد و آزمایش تقسیم گردیدند. (ابتدا وضعیت موها بررسی و تعداد آنها قبل از شیمی درمانی درچهار ناحیه سر (فرونتال، اکسی پیتال، پاریتال و وسط سر) در cm2 1 با استفاده از ذربین شمارش شد . سپس گروه شاهد به روش روتین بدون هیپوترمی تحت شیمی درمانی وریدی قرارگرفتند، درحالیکه بیماران گروه آزمایش به مدت 40 دقیقه تحت هیپوترمی قرارگرفته ودمای سطح سرآنها در حد 5 +- 10 همزمان با شیموتراپی حفظ گردید. نتایج پژوهش اختلاف معنی داری بین میانگین تعداد موها قبل و بعد از شیمی درمانی درهریک از گروهها نشان داد، این تفاوت در مناطق مختلف سرنسبت به هم نیز وجود داشت . (p<0.001) و نتایج نهایی این پژوهش حاکی از آن است که میزان ریزش موها طی شیمی درمانی درگروه شاهد 72 بوده در حالیکه در گروه آزمایش با همان شرایط اما تحت هیپوترمی به 4ˆ30 تقلیل یافت . این تغییربیانگر تاثیر هیپوترمی در پیشگیری از آلوپسی بیماران تحت شیمی درمانی به میزان8ˆ57 می باشد.
فضل الله احمدی فضل الله غفرانی پور
کنترل بیماریهای قلب و عروق خصوصا عروق کرونر یکی از مهمترین معضلات بهداشتی جهان بشمار می رود. بطوریکه حدود یک چهارم جهان کل مرگ و میر در دنیا ناشی از مشکل قلبی عروقی است .