نام پژوهشگر: موسی اسماعیل زایی

بررسی دیدگاه درباره تاثیر عوامل دوگانه نظریه فردریک هرزبرگ بر کارایی کارکنان علوم پزشکی زاهدان
thesis دانشگاه آزاد اسلامی 1375
  موسی اسماعیل زایی   مهدی الوانی

برداشت و اعتقاد عمومی درباره انگیزش افراد برای مدتها چنین بود که چنانچه یک سلسله عوامل برای کارکنان تامین شده و در اختیارشان قرار گیرد، این امر در آنان ایجاد کشش و تمایل کرده و آنان را بر می انگیزد تا برابر نظر و تمایل تامین کننده این عوامل عمل کنند. بعبارت دیگر، در آنان ایجاد انگیزه می گردد. از طرف دیگر چنانچه این عوامل در اختیار گذارده نشوند در افراد کشش و رغبت و انگیزش حاصل نخواهد شد. بدین ترتیب وجود یکسری عوامل موجد انگیزش و عدم وجود آنها مترادف با عدم انگیزش تلقی می گردد. اگر انگیزه را اوضاع و احوال شرایطی بدانیم که فرد را از درون وادار به فعالیت می نمایدو سازمان را هماهنگی برنامه ریزی شده فعالیتهای عده ای از افراد بمنظور نیل به هدف یا اهداف مشترک و روشن و با معنی و از طریق تقسیم وظایف و نیز سلسله مراتب اختیار و مسئولیت بدانیم، در این صورت لازم است با نقش مدیریت در تلفیق کارآمد دو عامل انگیزش و کارایی آشنا شویم. مدیران نمی توانند فقط در سطح رفتار افراد تحت نظارت خود عمل کنند و از عوامل موثر دیگر نظیر اثربخشی، کارایی و بهره وری یا باروری، دلایل عدم رضایت کارکنان از کار خود. مقاومت منفی و بالاخره انگیزش که تعیین کننده رفتار افراد در سازمان است ، بی اطلاع باقی بماند. مدیران می توانند بر افکار، احساسات و آرزوهای تحت نظارت خود اثر بگذارند. همین افکار و احساسات و آرزوها موجبات انگیزش و هدایت رفتار می گردد. برای اینکه یک مدیر بتواند در کار خود اثر بخش تر از آنچه هست باشد، لازم است عوامل روانی مهم در محیط کار خود را بشناسد و این عوامل را با روشهای علمی و انسانی و در جهت منافع سازمان، منترل کند. بعبارت دیگر، انگیزش آنان و عوامل موثر بر انگیزش کار را نیز اداره و رهبری کنند. در واقع مدیران نابغه ای وجود دارند که می دانند چه عواملی باعث می شود تا افراد تحت نظارت آنان بیشتر و بهتر کار کنند، کدام عوامل موجبات روحیه بسیار خوب افراد را فراهم می آورد، و نیز می دانند چگونه ضمن رعایت همه ارزش های انسانی و اخلاقی، کارایی و اثربخشی یک یک کارکنان را به بالاترین سطح ممکن برسانند. در حال حاضر اکثر مدیران سازمانهای مختلف ، آنچه را که تحت عنوان اداره و رهبری انگیزش کارکنان مطرح کردیم، با روشی که در روانشناسی به آن کوشش و خطا گفته می شود، انجام می دهند و در این موارد از هیچ روش علمی شناخته شده ای بهره نمی گیرند. بیشتر مدیران بدلیل شرکت نداشتن در دوره های آموزشی اثربخش مدیریت ، تنها براساس تجربه های قبلی خود و احتمالا با بهره گیری از منطق و عقل سلیم، باید سالهای متمادی به انجام وظابیف خود بعنوان یک مدیر اشتغال داشته باشند تا در اواخر دوره شغلی خود، مهارت لازم برای برانگیختن و علاقمند ساختن افراد به کار را پیدا کنند. در اینجا سعی برآنست تا یک چارچوب نظری را معرفی کنیم که وقتی مدیران سطوح مختلف سازمان با این چارچوب آشنا شوند، توانایی لازم برای حل مسائل مربوط به برانگیختن افراد را به کار اثربخش پیدا خواهند کرد و بدین ترتیب ، موجبات افزایش کارایی کارکنان سازمان یا واحد تحت نظارت خود را فراهم خواهند ساخت .