نام پژوهشگر: جواد میرنجفی زاده
سیمین نامور جواد میرنجفی زاده
تحریک الکتریکی با فرکانس پایین (lfs) دارای اثرات ضد تشنجی است. یکی از مکانیسم های عمل lfs از طریق فعالیت نوروترانسمیتر هایی است که به پروتیین هایg به خصوص به gi جفت می شوند. بنابراین در این تحقیق تاثیر مهارگر آنزیم فسفودی استراز و نیز تغییر میزان بیان پروتیین gi و gs و پروتیین های تنظیم کننده آن ها، پروتیین های (rgs4، rgs10 و rgs2) به دنبال ایجاد اثرات ضد تشنجیlfs مورد بررسی قرار گرفت. حیوانات بر اساس روش کیندلینگ سریع با تحریکات الکتریکی مسیر پرفورنت (12 بار در روز با فرکانس 50 هرتز و مدت هر پالس 1 میلی ثانیه) کیندل شدند. lfs (8 بسته با فرکانس 1 هرتز، مدت هر پالس 1/0 میلی ثانیه و با شدت آستانه تحریکات کیندلینگ) هر روز پس از اتمام تحریکات کیندلینگ اعمال می شد. بعد از اتمام ثبت های الکتروفیزیولوژیک که به طور متوسط 6 روز طول می کشید، از ناحیه شکنج دندانه دار نمونه برداری انجام شد. سپس به وسیله روش وسترن بلات تغییر بیان پروتیین های gi، gs و پروتیین های rgs4 و rgs10 (به عنوان تنظیم کننده های منفی gi) و همچنین پروتیینrgs2 (به عنوان تنظیم کننده منفی پروتیین gs) به دنبال تحریکات کیندلینگ و lfs مورد بررسی قرار گرفت. به علاوه تأثیر تزریق رولیپرام (مهار کننده فسفو دی استراز) بر اثرت ضد تشنجی lfs مورد بررسی قرار گرفت. اعمال lfs به مسیر پرفورنت به طور معنی داری روند کیندلینگ را به تأخیر انداخت و تعداد تحریکات لازم برای رسیدن به هر یک از مراحل مختلف تشنج را افزایش داد و مدت زمان امواج تخلیه های متعاقب را به طور بارزی کاهش داد. همچنین اعمال lfs از افزایش شیب پتانسیل های میدانی برانگیخته و دامنه اسپایک های تجمعی در طی کیندلینگ ممانعت کرد. علاو بر این، lfs از افزایش تضعیف زوج پالس اولیه و ثانویه توسط کیندلینگ جلوگیری کرد. تزریق داخل بطنی رولیپرام (آنتاگونیست آنزیم فسفو دی استراز) با غلظت 25/0 میکرومولار، از اثرات مهاری lfs بر روند کیندلینگ ممانعت کرد. اعمال lfs پس از تحریکات کیندلینگ سبب کاهش بیان پروتیین های rgs4 و rgs10 شد ولی تغییری در بیان پروتیین های gi و gs به دنبالlfs مشاهده نشد. بیان پروتیین rgs2 نیز به دنبال کیندلینگ کاهش پیدا کرد. lfs احتمالأ با فعال نمودن آنزیم فسفو دی استراز و کاهش میزان camp بخشی از اثرات ضد تشنجی خود را اعمال می کند. در همین راستا احتمال داده می شود که یکی از مکانیسم های دخیل در ایجاد اثرات ضد تشنجی lfs افزایش مدت زمان فعالیت پروتیین gi و کاهش مدت زمان فعالیت پروتیین gs می باشد واژگان کلیدی: تشنج، تحریک الکتریکی با فرکانس پایین ، فسفو دی استراز، camp، پروتیین های rgs، پروتیین های g، شکنج دندانه دار و کیندلینگ
اعظم عسگری جواد میرنجفی زاده
امروزه تحریک الکتریکی با فرکانس پایین (lfs) به عنوان روشی جدید در درمان صرع مطرح است که احتمالا با افزایش بیان گیرنده گابا عمل می کند. فنوباربیتال نیز اثرات ضد تشنجی خود را با تقویت اثر مهاری gabaa به انجام می رساند. بنابراین، به نظر می آید که اعمال توأم lfs و داروی فنوباربیتال اثربخشی این دارو را بر جریان های گاباارژیک زیاد کند. بر این اساس، در مدل کیندلینگ موش صحرایی برهم کنش lfs و داروی فنوباربیتال روی شدت تشنجات و جریان های مهاری پس سیناپسی گاباارژیک مورد مطالعه قرار گرفته است. موش های صحرایی در اثر تحریک الکتریکی آمیگدال به روش نیمه سریع (12 بار در روز) دچار کیندلینگ کامل شدند. سپس تأثیر فنوباربیتال، lfs و lfs + فنوباربیتال بر مراحل تشنج و امواج تخلیه متعاقب با ثبت خارج سلولی و نیز تأثیر آنها بر جریان های مهاری برانگیخته (پس سیناپسی گاباارژیک) ، خودبه خودی و مینیاتوری در برش های زنده هیپوکمپ با ثبت درون یاخته ای با کاربرد روش whole cell patch clamp در حیوانات کنترل و مستعد تشنج مورد بررسی قرار گرفت. کاربرد همزمان دوز غیر موثر فنوباربیتال و الگوی غیر موثر lfs تشنج را در مدل کیندلینگ آمیگدال موش صحرایی به طور معنی داری کاهش داد. این تعامل مثبت بین اثرات فنوباربیتال و lfs در جریان های گاباارژیک نیز وجود داشت طوری که ثابت زمانی بازگشت به حالت پایه و سطح زیر منحنی جریان های گاباارژیک در مقایسه با اعمال lfs به تنهایی و یا فنوباربیتال به تنهایی به طور معنی داری افزایش نشان می دهد. از این نتایج می توان استنباط کرد که شاید تعامل مثبت اثرات ضد تشنجی فنوباربیتال و lfs به جریان های gabaa وابسته باشد و درمان ترکیبی با فنوباربیتال و lfs می تواند یک روش مناسب برای کاهش تشنج در صرع مقاوم به دارو باشد.
وحید پیرحاجاتی مهابادی منصوره موحدین
سلولهای بنیادی عصبی جمعیت ناهمگونی از سلولهای چندظرفیتی و خود نوزا هستند که در نواحی گوناگونی از سیستم عصبی پستانداران درحال تکوین و همچنین ناحیه زیر بطنی و هیپوکامپ مغز بالغین قرار دارند. این سلولها می توانند به نورون، آستروسیت و الیگودندروسیت تبدیل شوند. شواهد زیادی حاکی از آن است که سیستم نورآدرنرژیک لوکوس سرولئوس و ساختارهای درگیر در تنظیم خواب بر یکدیگر اثر متقابل دارند. لوکوس سرولئوس نقش مهمی را در چرخه خواب و بیداری بازی می کند. سلولهای نورآدرنرژیک لوکوس سرولئوس در فرایند فعال سازی قشر مغز و رفتارهای بلافاصله بعد از بیداری و هوشیار شدن شرکت می کنند. هدف از این تحقیق، بررسی تاثیر پیوند سلولهای بنیادی عصبی بر چرخه خواب و بیداری بعد از آسیب دو طرفه هسته لوکوس سرولئوس در موش صحرایی می باشد. 42 سر موش صحرائی نر نژاد ویستار با وزن 250 تا 275 گرم تهیه شده از انستیتو پاستور به هفت گروه به شرح زیر تقسیم شدند: کنترل، شم (فقط کانول گذاری)، آسیب µl] 5/0 g/µ2) 6-هیدروکسی دوپامین[(، آزمون 1 (تزریق داخل وریدی سلولهای بنیادی عصبی)، آزمون 2 (تزریق داخل وریدی سلولهای شبه نورآدرنرژیک)، آزمون 3 (تزریق داخل بطنی سلولهای بنیادی عصبی)، آزمون 4 (تزریق داخل بطنی سلولهای شبه نورآدرنرژیک). سلولهای بنیادی عصبی از ناحیه زیر بطنی مغز موشهای تازه به دنیا آمده به دست آمدند. سلولها درمحیط کشت dmem f12 همراه با مکملb-27، ng/ml (hfgf)20 وng/ml (egf) 20 برای دو هفته کشت داده شدند. سلولهای بنیادی عصبی جهت تمایز، در محیط نوروبازال همراه با مکملb-27 ، ng/ml (gdnf) 50 و ng/ml (bdnf) 30 برای 3 و 5 روز کشت داده شدند. حیوانات در ناحیه لوکوس سرولئوس با 6-هیدروکسی دوپامین (2 میکروگرم در 5/0 میکرولیتر از اسید آسکوربیک 1/0% و نرمال سالین 9/0%) به صورت دو طرفه آسیب داده شدند. برای ثبت دوره های خواب و بیداری 3 الکترود eeg و2 الکترود emg به ترتیب در ناحیه جمجمه و عضله پشت گردن کار گذاشته شدند. بعد از 7 هفته حیوانات بیهوش شده و از ناحیه مغز برشهای پشت سر هم به ضخامت 7 میکرومتر, تهیه و با استفاده از کریسل ویوله رنگ آمیزی شدند. حجم حفره با استفاده از روش استریولوژی اندازه گیری گردید. در این مطالعه سلولهای بنیادی عصبی و نوروسفرها،nestin و sox2 را بیان کردند. سلولهای بنیادی عصبی به سلولهای شبه نورآدرنرژیک تمایز یافتند و تیروزین هیدروکسیلاز در این سلولها نشان داده شد. حجم حفره ناشی از آسیب به هسته لوکوس سرولئوس محدود بود. در گروه آسیب در مقایسه با گروه کنترل و شم، کاهش معنی داری ( 05/0p ≤) در مرحله خواب nrem و خواب متناقض و افزایش معنی داری ( 05/0p ≤) در مرحله بیداری و خواب متناقض بدون آتونی مشاهده گردید. اختلاف معنی داری در مراحل بیداری ، خوابnrem ، خواب متناقض و خواب متناقض بدون آتونی بین گروههای پیوندی دیده نشد. پیوند سلول بنیادی عصبی در گروههای آزمون، از کاهش خواب متناقض و افزایش خواب متناقض بدون آتونی جلوگیری نمود به گونه ای که در مقایسه با گروه آسیب، افزایش معنی داری در خواب متناقض و کاهش معنی داری در خواب متناقض بدون آتونی مشاهده گردید( 05/0p ≤). نتایج این مطالعه نشان می دهد که سلولهای بنیادی عصبی با استفاده از bdnf و gdnf می توانند به سلولهای شبه نورآدرنرژیک تبدیل شوند و این سلولها می توانند اختلال ناشی از آسیب دو طرفه لوکوس سرولئوس در چرخه خواب و بیداری را بهبود دهند.
علی جهانشاهی انور جواد میرنجفی زاده
چکیده ندارد.
بی بی سمیه منگابادی محمد فیروزآبادی
چکیده ندارد.
محمود اله دادی سلمانی یعقوب فتح الهی
چکیده ندارد.
اکبر آنایی گودری جواد میرنجفی زاده
دراین تحقیق اثر محرومیت از خواب rem بر اثرات ضد تشننجی ناشی از فعالیت گیرنده های آدنوزینی a1قشر انتورینال در کیندلینگ آمیگدال مورد بررسی قرار گرفت.
محمد محمدزاده جواد میرنجفی زاده
در این تحقیق نقش گیرنده های آدنوزیتی ِa1 قشر انتورینال بر تشنجهای ناشی از کیندلینگ آمیگدال مورد بررسی قرار گرفت. حیوانات با تحریک روزانه آمیگدال، کیندل شدند و از طریق دو کانول راهنما، آگونیست اختصاصی گیرنده آدنوزینی a1، -n6 سیکلوهگزیل آدنوزین (cha)، با غلظتهای های 1/0، 1 و 10 میکرومولار به قشر انتورینال تزریق گردید. این دارو با غلظت 10 میکرو مولار در زمانهای 5، 15، 60 و 120 دقیقه پس از تزریق، باعث کاهش معنی دار در مدت زمان امواج تخلیه متعاقب آمیگدال، مدت زمان امواج تخلیه متعاقب قشر انتورینال (e-add) و مدت زمان مرحله 5 تشنج گردید و زمان تاخیری بین تحریک تا شروع مرحله 4 تشنج را افزایش داد، اما در مرحل حمله هیچ تغییری بوجود نیاورد. cha با غلظت 1/0 و 1 میکرومولار در زمان های 5 و 15 دقیقه پس از تزریق تنها باعث کاهش معنی دار در ُe-add شد. تزریق دو طرفه 8-سیکلوپنتیل 3،1-دی متیل گزانتین (cpt)، آنتاگونیست اختصاصی گیرنده آدنورزینی a1 با غلظت های 1 و 5 میکرومولار به قشر انتورینال هیچ تغییر معنی داری در کمیتهای تشنج ایجاد نکرد. زمانی که cpt (5 میکرومولار)، 5 دقیقه قبل از تزریق cha (10 میکرومولار) به داخل قشر انتورینال تزریق شد. به طور معنی دار اثرات ضد تشنج cha را کاهش داد. نتایج حاصله پیشنهاد می کند که قشر انتورینال ممکن است در گسترش امواج تشنجی از آمیگدال به سایر نواحی نقش داشته باشد و فعالیت گیرنده های آدرنوزیتی a1 این ناحیه در بروز اثرات ضد تشنجی نقش داشته باشد.
مسعود علاسوند جواد میرنجفی زاده
در این تحقیق نقش گیرنده های 1a آدنوزین در ناحیه ca1 هیپوکمپ بر تشنجهایی که از طریق کیندلینگ آمیگدال ایجاد شده بود مورد ارزیابی قرار گرفت. با توجه به نتایج فوق می توان این احتمال را مطرح نمود که ناحیه ca1 هیپوکمپ در گسترش امواج تشنجی از آمیگدال به سایر نواحی مغز نقش داشته و فعالیت گیرنده های a1آدنوزین آن در بروز اثرات ضدتشنجی اگونیست های آدنوزین دخیل می باشند.
مصطفی مرتضوی درچه جواد میرنجفی زاده
در این تحقیق جهت مطالعه نقش فعالیت نورونهای ناحیه ca1 هیپوکمپ پشتی در گسترش حملات تشنجی و روند ایجاد تشنج ناشی از کیندلینگ آمیگدال، با تزریق لیدوکایین به صورت دو طرفه، فعالیت نورونهای این ناحیه کاهش داده شد و اثر این کاهش فعالیت بر حملات تشنجی و روند ایجاد تشنج بررسی گردید. در همه حیوانات یک الکترود سه قطبی در هسته قاعده ای-جانبی آمیگدال و دو کانول (بجز در گروه اول ازمایش دوم) در ناحیه ca1 هیپوکمپ پشتی (هر طرف یک کانول) کار گذاشته شد. برای انجام تحقیق، دو آزمایش طراحی گردی و اجرا شد: در آزمایش اول، ابتدا با تحریک الکتریکی آمیگدال همه حیوانات کیندل شدند و سپس به شش گروه تقسیم گردیدند. در گروههای اول تا سوم، لیدوکایین 1% به ناحیه ca1 هیپوکمپ پشتی تزریق گردید (1 میکرولیتر در 2 دقیقه) و حیوانات این گروهها به ترتیب در فواصل 5، 15 و 30 دقیقه تحریک شده و پارامترهای تشنجی در آنها اندازه گیری شد. در 3 گروه دیگر نیز تزریق، تحریک و ثبت پارامترها همانند گروههای اول تا سوم صورت گرفت ولی از لیدوکایین 2% استفاده گردید. در تمام گروههای ذکر شده یک روز قبل از تزریق لیدوکایین، محلول سالین به حیوانات تزریق شده و از داده های حاصل به عنوان کنترل استفاده گردید. نتایج حاصل از این آزمایش نشان داد که 5 دقیقه پس از تزریق لیدوکایین 1% و 2% به هیپوکمپ، مدت زمان امواج تخلیه متعاقب کاهش پیدا کرده است. همچنین مدت زمان مرحله پنج تشنج نیز 5 و 15 دقیقه پس از تزریق لیدوکایین 2% بطور معنی داری کاهش یافته است. در آزمایش دوم، اثر مهار برگشت پذیرهیپوکمپ بر روند کیندلینگ مورد بررسی قرار گرفت. ابتدا حیوانات به 4 گروه تقسیم شدند. در گروه اول، فقط الکترود سه قطبی در هسته قاعده ای-جانبی آمیگدال کار گذاشته شد و در گروههای دوم، سوم و چهارم دو کانول نیز در ناحیه ca1 هیپوکمپ پشتی کار گذاشته شد. حیوانات گروه اول و دوم، یک هفته پس از جراحی، روزانه یک تحریک دریافت کردند تا کیندل شدند. به گروههای سوم و چهارم هر روز به ترتیب سالین و لیدوکایین 2% (1 میکرولیتر در 2 دقیقه) تزریق شده و پنج دقیقه پس از تزریق تحریک شدند. نتایج حاصل از این آزمایش نشان داد که تعداد روزهای لازم برای رسیدن حیوانات به مرحله 5 تشنج و روزهای لازم جهت رسیدن حیوانات، از مرحله چهارم به مرحله پنجم تشنج، در گروه چهارم بطور معنی داری نسبت به گروههای دیگر افزایش یافت. بنابراین می توان پیشنهاد کرد که هیپوکمپ در مراحل پایانی (و نه اولیه) کیندلینگ آمیگدال نقش مهمی را ایفا می کند.