نام پژوهشگر: امیر مسعود شهرام نیا
جلال حاجی زاده امیر مسعود شهرام نیا
نظریه ی دموکراسی در اندیشه های مدرن سیاسی با استقبال همگانی روبرو شده و از جذابیت جهانی برخوردار شده است. به رغم چالشهای فراروی مردم سالاری، بحث و کنکاش پیرامون مبانی،آموزه ها و تطور مفهومی آن به علت ماهیت پویا و گستره ی مطلوبش همچنان ادامه دارد. اهمیت این مسئله آنگاه بیشتر به نظر می رسد که انگاره ی دموکراسی به عنوان یکی از کهن ترین اشکال حکومتی دراندیشه های سیاسی به شمار می رود که عموماً از جانب فیلسوفان سیاسی، بازاندیشی و در معرض بازنگری قرار گرفته است. به عبارتی، نظریه ی دموکراسی هنوز هم نزد متفکران اندیشه های سیاسی جایگاه و اعتبار خود را حفظ کرده است. از اینرو رساله ی حاضر از یک طرف، در پی مطالعه ی تطبیقی آراء و اندیشه های سیاسی کارل ریموند پوپر و یورگن هابرماس در باب نظریه ی دموکراسی می باشد، و از طرف دیگر، پژوهش درباره ی نظریه ی دموکراسی ِاین دو اندیشمند سیاسی و بررسی و ارزیابی انعکاس و تعمیم مبانی فرایافت ِ فلسفی و معرفت شناختی اشان بر آن، هدف دیگری است که پژوهشگر در این پژوهش دنبال می کند. اهمیّت این مبحث در نشان دادن پیوند و نسبت نظری میان بنیاد علمی- فلسفی و موازین و آموزه های برکشیده از آن با مدل دموکراسی آن دو فیلسوف سیاسی است. ازاین حیث، سعی برآن است با بهره گیری از نظریه ی منطق درونی اسپریگنز، از منظر رهیافت توصیفی- تحلیلی و مطالعات کتابخانه ای، با کاویدن افکار و بازاندیشی آراء و بافت نظری پوپر و هابرماس، مبانی و موازین دموکراسی و مولفه های برجسته و نظری آن ایضاح و تبیین گردد، و ازسوی دیگر، با مطالعه ی تطبیقی افکار و اندیشه های این دو متفکر سیاسی، الگوی دموکراسی بر مبنای رویکرد فلسفی و مفروضات علمی آنان تجزیه وتحلیل شود؛ به گونه ای که منظومه ی فکری مستقل و شفافی ازمدل دموکراسی، به قصد تعمیقِ شناخت و دورنمای درک وسیعتری از مفهوم دموکراسی و بسط آموزه های آن در ساختار فلسفی– سیاسی آرای پوپر و هابرماس عیان و ارائه گردد. تبیین مبانی قوام بخش دموکراسی در چارچوب اندیشه های نظری پوپر و هابرماس، در این پژوهش نشان داده است که قرابتی آشکار و نسبتی انداموار و هوشمندانه میان مباحث نظری و مقوله ی دموکراسی در اندیشه های آنان وجود دارد. از طرفی بارزترین وجوه تفاوت و تشابه مضامین مقوم دموکراسی، در تکوین و تدوین مبانی نظری دموکراسی آنان مضمر است. هابرماس نظریه ی دموکراسی خود را با اتکا به مبانی و اندیشه ورزی هایش در حوزه ی نظری و فلسفی بنیاد نهاده است. پوپر نیز مفاهیم فلسفه ی علم خود را به حوزه ی فلسفه ی سیاسی گسترش داده است. مطابق استدلال پوپر، دموکراسی تنها نظریه ی ابطال نشده ی زمامداری است که در درازمدت به خط مشی اجتناب از استقرار دیکتاتوری و عدم گسترش خشونت می انجامد. در واقع، دموکراسی بازدارنده نزد او سالبه ی دیکتاتوری و فرایند بطلان آن است. در این راستا، موازین و آموزه های برآمده از گستره ی تئوری او نظیر جایگزین ساختن اصل ابطال پذیری به جای منطق استقرایی وقاعده ی اثبات، نقد مبانی تحصّل گرایی، فراگرد آزمون و حذف خطا، اصل لغزش پذیری، عقلانیَت انتقادی، مهندسی اجتماعی تدریجی، نفی و ابطال اصالت تاریخی و روانشناسی گری، پاسداشت و حراست از لیبرالیسم و مضامین جامعه ی باز و جهان آزاد، تأثیر و بازتاب برجسته ای در تدوین نظریه ی دموکراسی پوپر داشته اند. یورگن هابرماس نیز، با خوانش نوینی از دموکراسی بر آن است تا نوع انسان را از سلطه ی عقلانیَت ابزاری و قفس آهنین سرمایه داری معاصر رها سازد. به باور هابرماس، دموکراسی رایزنانه، همانا کوششی است مفاهمه ای برای منازعه ی عقلانی بر اساس رهیافت عقلانیَت ارتباطی به قصد حصول تفاهم، و در نتیجه اجماع پایدار در یک وضعیت آرمانی گفتار. به همین جهت، وی با طرح مقوله ی بازسازی در حوزه ی اندیشه های معرفتی و اجتماعی، و ارائه ی مجموعه ای مفاهیم از قبیل نظریه پردازی پیرامون سه حیث علایق شناختی، نقد متأملانه ی اثبات گرایی، بازنگری مفهومی در نظریه ی انتقادی، هرمنوتیک تأملی، مباحث زیست جهان و حوزه عمومی، منظومه ی کنش و بازسازی عقلانیَت سرمایه داری، گفتمان اخلاق مفاهمه ای و ایده ی وضعیت آرمانی گفتار، و مدد گرفتن از آن ها، در پی ابتیاع گونه ای از دموکراسی است که از آن با عنوان دموکراسی رایزنانه (مشورتی و یا گفتمانی) یاد شده است. مطابق یافته های تطبیقی این پژوهش، مهمترین وجوه افتراق و اشتراک مبانی دموکراسی پوپر و هابرماس در مقولات و سنجه های ذکر شده قابل احصاء و تشریح هستند.