نام پژوهشگر: عبّاس محمّدیان

بازتاب دنیا و آخرت در کشف الاسرار و عدّه الابرار میبدی
thesis دانشگاه تربیت معلم - سبزوار - دانشکده ادبیات و علوم انسانی 1390
  عبدالوحید خرم   عبّاس محمّدیان

در بین ترجمه ها و تفسیرهای قرآن کریم به زبان فارسی کهن، کشف الاسرار ارزشی والا و مقامی خاص دارد. تفسیر کشف الاسرار و عدّهالابرار از جمله تفاسیری است که درضمن برخورداری حلاوت زبان فارسی در بردارنده ی نکات دقیق عرفانی و ادبی می باشد. مسأله ی دنیا و آخرت از میانی ترین موضوعات شریعت و طریقت می باشد؛ شریعت و طریقتی که استوارترین پایه های عرفان و تصوّف می باشد؛ لذا این موضوع از اهمّیّت ویژه ای در ادبیّات ما برخوردار است. بازتاب دنیا و آخرت در تفسیر کشف الاسرار هدف اصلی این پایان نامه می باشد؛ از همین زاویه، ابتدا نگاهی گذرا به دنیا و آخرت، در آیینه ی آیات و روایات، مفهوم شناسی دنیا و آخرت، اهتمام قرآن به آخرت، اثبات آخرت بر اساس دلایل عقلی و نقلی، بررسی اوصاف دنیا، تفاوت دنیا و آخرت و تضاد دنیا و آخرت خواهیم داشت. در فصل دوم در مورد تصاویر و تأویل های ارایه شده از دنیا و آخرت در شریعت و طریقت بحث و بررسی خواهد شد. در فصل سوم آفت های دنیاگرایی و فواید آخرت گرایی از دیدگاه میبدی مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

اندیشه های اشراقی و سوررئال مولوی در دیوان شمس تبریزی
thesis دانشگاه تربیت معلم - سبزوار - دانشکده ادبیات و علوم انسانی 1390
  محمد هاشمی   ابراهیم استاجی

محقّقی که با اندیشه های اشراقی و متعالی مولوی آشناست، حتّی اگر اطّلاعاتی نسبی با مکتب سوررئالیسم داشته باشد، پیوندهایی بین این دو می یابد. این پیوندها گاه ناشی از دیدگاه های مشترک در معرفت شناسی و هستی شناسی است که در عین حال متضمّن افتراقاتی اساسی با یکدیگر نیز می-باشد و گاهی به واسطه ی خصیصه های مشترک در به کارگیری عنصرِ زبان است. مهم ترین این اشتراکات از این گونه اند: ورود به دنیای نامکشوف ناخودآگاه و درون، بدیهه سرایی، بی ارزش شمردن عقل و رهایی از تسلّط آموخته های علمی، توجّه به عشق، تماهی با موجودات، که مولوی از آن به وحدت وجود و سوررئالیست ها، نقطه ی علیا، یاد می کنند، با ارزش شمردن رویا و خواب، قرار گرفتن در فضای خیال و خلسه های روحی، توجّه به کشف و جذبه یا به گفته ی سوررئالیست ها تصادف عینی و ناتوانی زبان در بیان الهامات درونی. با بررسی دیوان شمس علاوه بر مقایسه ی این اشتراکات می توان با اندیشه های اشراقی مولوی نیز بیش تر آشنا گشت.

بررسی خوارق عادات (معجزه- کرامت- استدراج) در مثنوی معنوی و مقایسه با دیدگاه اهل شیعه
thesis دانشگاه تربیت معلم - سبزوار - دانشکده ادبیات و علوم انسانی 1391
  زهرا بیگم بطحاییان   عبّاس محمّدیان

یکی از مباحث مهمّی که ذهن انسان ها را از روزگار قدیم تا به حال به خود مشغول داشته، افعال خارق العاده ای است که فوق قدرت بشر می نماید، امّا توسّط عدّه ای خاص از افراد بشر رخ داده است. در قرآن مجید یکی از موضوعات مهم که به طور گسترده به آن پرداخته شده معجزات پیامبران و کرامات برگزیدگان حق است. اعمال خارق العاده، ذهن بیشتر متفکّران اسلامی را به خود مشغول داشته است که باعث گردیده پژوهش های فراوانی در این باره انجام دهند. از آن جا که بخش گسترده ای از ادبیّات فارسی را عرفان و تصوّف تشکیل داده است و موضوع ولایت و به تبع آن خوارق عادات یکی از موضوعات مهمّ عرفانی است؛ لذا این موضوع در ادبیّات ما، بازتاب وسیعی دارد. در این پایان نامه بر آنیم تا به تعریف و تبیین خوارق عادات بپردازیم و همچنین رابطه ی ولایت تکوینی و خوارق عادات را مورد بررسی قرار داده و به تحقیق و تفحّص دیدگاه مولانا در کتاب مثنوی در مورد خوارق عادات (معجزه- کرامت- استدراج) بپردازیم و نقاط اشتراک و افتراق دیدگاه مولوی با علما و عرفای شیعی را در مورد خوارق عادات مورد بررسی قرار دهیم.

نقد، تحلیل و بررسی اخلاقیّات و رفتارهای اجتماعی در کلیله و دمنه
thesis دانشگاه تربیت معلم - سبزوار - دانشکده ادبیات 1391
  شکوفه اسدپورعمرانی   عبّاس محمّدیان

اخلاق، مفهومی انسانی است که همواره ذهن بشر را، از دیرباز تاکنون به خود مشغول داشته است؛ این مفهوم انسانی، چنان برجسته و کارآمد است که تمامی ادیان و تمامی فلسفه های انسانی بدان پرداخته و از آن سخن گفته اند. در مکتب اسلام، یکی از مهم ترین مباحث، اخلاق است؛ چرا که به وسیله ی آن می توان از رذایل پاک و به فضایل متحلّی شد. در دنیای اسلام، اهمّیّت این موضوع تا اندازه ای است که طیّ قرون سپری شده. موجبات تدوین آثار و کتاب های بسیاری را در این زمینه فراهم کرده است. از جمله ی آن ها می توان به اثر گران سنگ کلیله و دمنه اشاره نمود. نویسنده ی این اثر، با توجّه به موازین اخلاقی ای که در چارچوب شرع و وحی گنجانده شده، سعی در امر به معروف و نهی از منکر داشته است. وی در راستای نیل به این هدف، از توانمندی قوای عقلانی، این نعمت ارزشمند الهی غافل نمانده است. تا جایی که می توان گفت، در میان فضایلی که وی به ستایش و توصیه به آن ها پرداخته، مانند حزم، صبر، قناعت و غیره، خردورزی از ارزش و مرتبه ی بالایی برخوردار است. لذا با بررسی ای که بر روی حکایات کلیله و دمنه صورت گرفته است، محوریّت اصلی آن ها را می توان در به کارگیری خرد و بهره مندی از این قوای نیرومند دانست. در این پژوهش کوشیده شد، تا با دسته بندی فضایل و رذایل استخراج شده از متن کلیله و دمنه، به بررسی آن ها براساس آیات و احادیث و نیز در نظر گرفتن جنبه ی تربیتی شان، پرداخته شود. زیرا با بررسی ای که در میان مکاتب مختلف اخلاقی صورت گرفت، دریافته شد که مکتب اخلاقی اسلام، با در نظر گرفتن جنبه های مختلف حیات و نیز قوای درونی انسان، وی را به سمت بهترین و کامل ترین آفریده ی خداوند شدن، که از آن می توان به خلیفهاللهی یاد کرد، نزدیک می گرداند. از این روی، با بهره مندی از آیات و اخبار کوشیدیم تا فضایل و رذایل را با در نظر گرفتن نتایج و عواقبشان مورد بررسی قرار دهیم و از لحاظ تربیتی و تأثیر آن بر روی سرنوشت افراد، بدان ها بپردازیم.

مقایسه و نقد حکایتهای تذکرهالاولیای عطار و نفحات الانس جامی از دیدگاه تاریخی، اجتماعی و اندیشه های عرفانی
thesis دانشگاه تربیت معلم - سبزوار - دانشکده ادبیات و علوم انسانی 1392
  حسن توفیقی   عبّاس محمّدیان

تذکرهالاولیای عطّار و نفحات الانس جامی دو نمونه از تذکره های صوفیانه هستند که هر چند از روی منابع فارسی و عربی گوناگون گردآوری شده اند، امّا چون با قلم عطّار و جامی نوشته شده-اند، اثر خاصّ آن دو ادیب به شمار می روند. هر دو کتاب را به نوعی می توان شامل دو بخش دانست؛ در تذکرهالاولیا بخش نخست شامل اولیایِ هفتاد و دوگانه ای است که عطّار به سرگذشت آن ها پرداخته است و بخش دوم شامل بیست و پنج بخش برافزوده است که به باور پژوهش گران توسّط ناشناسی در قرن دهم یا یازدهم به بخش های اصلی افزوده شده است. منظور از دو بخش نفحات الانس نیز یکی بخشی است که جامی طبقات الصوفیّهی خواجه عبدالله انصاری را پیش روی داشته است و دیگری بخشی است که از منابع دیگری سود جسته است و سرگذشت مشایخ صوفیّه را تا روزگار خود بررسیده است. این دو بخش مجموعاً شامل سرگذشت 618 تن از صوفیان مرد و زن است. می توان گفت انگیزه ی عطّار و جامی از نگارش این دو کتاب، جز بررسیِ سرگذشتِ معنویِ صوفیان، تبیین اصول و اندیشه های عرفانی از رهگذر حکایت هایی است که در متن زندگی مشایخ صوفیّه یا به طور واقع رخ داده است و یا برای تعلیم عرفان به مریدان، ابداع شده است. حکایت-های دو اثر از این منظر موادّ خامی از عرفان هستند که هریک در مضمون یا مضامین عرفانی گوناگون پرورده شده اند تا آن جا که گاه یک حکایت، حول چند محور عرفانی می چرخد و چندین اندیشه را به خواننده القا می کند. آن چه در این میان ضروری به نظر می رسد بررسی این حکایت ها از نقطه نظر عرفانی و پژوهش در اندیشه های عرفانی موجود در آن هاست که کاری بس درازدامن و نیازمند اشراف بر اصطلاحات و اصول عرفانی نزد عارفان است. نگاهی به حکایت های دو کتاب نشان می دهد که اگرچه اندیشه ها و اصولِ عرفانیِ مورد نظرِ دو نویسنده در هر دو کتاب، تقریباً یکسان هستند؛ امّا این اصول در حکایت های دو کتاب دارای بسامد یکسانی نیستند و هر یک از نویسندگان بر بعضی اصول و اندیشه های عرفانی تأکید بیش تری داشته اند که در ادامه به آن ها اشاره می شود. در بحث از محتوای کلّی دو اثر می توان گفت نفحات الانس محتوایی عرفانی، تاریخی و ادبی دارد؛ امّا آن چه در تذکرهالاولیا مورد نظر عطّار است تنها عرفان است و بس. به بیان دیگر برای عطّار – بر خلاف جامی- اهمّیّتی ندارد که اولیای کتابش در چه تاریخی به دنیا آمده اند و در چه تاریخی وفات یافته اند، شعر سروده اند یا نه و... . او حتّی بارها از وقایع تاریخی به عنوان ابزاری برای القای اندیشه های عرفانی بهره برده است؛ وقایعی که نه تنها مبنای تاریخی درستی ندارند، بلکه در عدم وقوع آن ها هیچ تردیدی نیست. چنان که گفته شد این دو اثر در مضامین عرفانی مختلف، دارای شدّت و ضعف هستند و به ندرت پیش می آید که به یک موضوع به طور برابر بپردازند؛ امّا در یک نتیجه گیری کلّی تذکرهالاولیا چه از نظر تعداد حکایات و چه از نظر محتوای ناب عرفانیِ حکایات، فراتر از نفحات الانس است؛ چنان که محتوای بعضی از حکایت های نفحات الانس مانند مشاهده ی جمال الهی در صورت ممکنات بیان گر انحطاط عرفان نیز هستند. در مباحث عرفان نظری که شامل خداشناسی، انسان شناسی و معرفت شناسی است، اگرچه هر دو کتاب به نارسایی عقل در کشف و شهود و لزوم خودشناسی تأکید داشته اند؛ امّا تذکرهالاولیا از این حدود فراتر رفته است و نه تنها به «دل» به عنوان اصلی ترین ابزار کشف و شهود، بیش تر تأکید کرده است، بلکه آن را همان عرش الهی دانسته است که این مضمون از ناب ترین اصول مورد نظر عارفان است. نفحات الانس نیز با اشاره به این که شناخت حق پایه ی هر شناختی است و معرفت حق مراتب گوناگون دارد، در این موضوع فراتر از تذکرهالاولیا ظاهر شده است. بیش ترین حکایت های دو کتاب مربوط به سیر و سلوک عملی، وظایف سالک و مقام ها و احوال او در این راه است که در این مضامین، گاه تذکرهالاولیا و گاه نفحات الانس از یک دیگر پیشی جسته اند و اندیشه های ناب تری را القا نموده اند. جامی در نفحات الانس بیش از عطّار بر لزوم استفاده از پیر و مرشد در سلوک، تأکید کرده است و حکایت های بیش تری را در مورد قطب ذکر نموده است. دو نویسنده اگر چه به طور یکسان به موضوع علم لدنّی – که یکی از ویژگی های اولیا است - توجّه داشته اند، امّا در بحث از کرامت ها – که دیگر ویژگی اولیا است – باز هم نفحات الانس فراتر از تذکرهالاولیا ظاهر شده است؛ زیـرا کرامت های نفحات الانس بیش تر و متنوّع تر از تذکرهالاولیا هستند. در بحث از وظایف سالک باید گفت: جز موضوعِ لزوم ادب نسبت به پیر و لزوم انجام ریاضت ها و مشغول کردن نفس - که هر دو نویسنده تقریباً به یک میزان بدان ها پرداخته اند - در دیگر موارد مانند: لزوم مداومت بر ذکر و حضور قلب در آن، لزوم رعایت ادب نسبت به خداوند و پیامبر(ص)، لزوم مخالفت با هوای نفس، لزوم بی توجّهی به دنیا و مظاهر آن، لزوم ترک حجاب خود و خلق و در نهایت لزوم مبارزه با وسوسه های شیطان، تذکرهالاولیا چه از نظر تعداد حکایت ها و چه از نظر محتوای عرفانی آن ها بسیار برتر از نفحات الانس است. در یک مقایسه ی کلّی از نظر مقام های سالک، تعداد حکایت های تذکرهالاولیا جز در مقام توبه و محاسبه که تقریباً با نفحات الانس مساوی است، در دیگر مقام ها و به ویژه در مقام زهد بیش تر از نفحات الانس است؛ امّا این بدان معنا نیست که محتوایِ عرفانیِ حکایت های نفحات الانس پست تر از تذکرهالاولیا است؛ بلکه در بیش تر موارد مانند مقام های ورع، فقر، توکّل و رضا، اندیشه-های مورد نظر جامی همان اندیشه های مورد نظر عطّار هستند که در حکایت های کم تری گنجانده شده اند. مهم ترین تفاوت محتوایی دو اثر در بحث مقام ها، سرزندگی و جوش و خروش معنوی است که عطّار در مقام فنا به نمایش گذاشته است و فنا را با عشق درآمیخته است و این جوشش معنوی در نفحات الانس کم تر به چشم می خورد. به بیان دیگر عطّار در حکایات مربوط به فنا و به ویژه در سرگذشت حسین بن منصور حلّاج، از اوج معنویّت انسان سخن گفته است که عارف باید پیوسته در تکاپوی گم شده ی خود (حق)، در جنب و جوشی معنوی و خودجوش باشد و در این راه تمام وجود خود را مانند حلّاج فنا کند. در بحث از احوال سالک می توان گفت اگرچه شکوهِ معنوی که در حال قرب و استغراقِ ناشی از آن، در حکایت های تذکرهالاولیا و به ویژه در سرگذشت ابوالحسن خرقانی دیده می شود در نفحات الانس مشابهی ندارد، امّا دو اثر از نظر تعداد و محتوای حکایت های مربوط به حال محبّت، رجا، یقین و قبض و بسط تقریباً یکسانند. از تفاوت های محتوایی دو اثر در حال خوف این است که خوف از قیامت و دوزخ در تذکرهالاولیا بیش تر از نفحات الانس ذکر شده است که این مضمون در احوال صوفیان سده ی نخست بیش تر دیده می شود؛ صوفیانی چون حسن بصری و حبیب عجمی که روش آن ها بیش تر زاهدانه است تا صوفیانه. سماع که از ابزارهای صوفیان برای رسیدن به حال وجد است، در نفحات الانس پررونق تر از تذکرهالاولیا است؛ به طوری که در سراسر نفحات الانس ردّ پای سماع و آداب آن به چشم می خورد و مانند تذکرهالاولیا محدود به چند صوفی خاصّ نیست. حکایت های تذکرهالاولیا و نفحات الانس جز همه ی آن چه که گفته شد، تا حدودی قابلیّت آن را دارند که بتوان سیر تاریخی تصوّف را از طریق آن ها دنبال کرد. در این خصوص تذکرهالاولیا تا اواسط قرن پنجم و نفحات الانس تا نیمه ی دوم قرن نهم این امکان را به پژوهنده می دهند. آن چه از حکایات دو کتاب برمی آید این است که گذار از دوره ی زهد اولیّه به تصوّف، در حکایت های تذکرهالاولیا نمایان تر از نفحات الانس است؛ زیرا جامی در کتاب خود هیچ نامی از زاهدان نخستین – که از اولیای نخستین تذکرهالاولیا هستند- نبرده است. پیشرفت اصول اولیّه ی تصوّف در قرن دوم و سوم نیز از مواردی است که در حکایت های تذکرهالاولیا مشهودتر است و اصولی چون فقر، فنا، محبّت و... در این کتاب برجسته تر از نفحات الانس هستند. در دوکتاب هم چنین از مناقشات فرقه های گوناگون سخن رفته است که اوج این مناقشات در قرن چهارم به قتلِ اسطوره ی عاشقی نزد عطّار یعنی حسین بن منصور حلّاج منجر شده است و در قرن ششم دست قشری نگران را به خون شهاب الدّین سهروردی (یحیی بن حبش) و عین القضاه همدانی آلوده کرده است. هم چنین هر دو کتاب به درسی شدن عرفان در قرن چهارم و هفتم اشاراتی داشته اند. در قرن چهارم این رویداد مهمّ با تألیف کتاب «الّلمع فی التصوّف» توسّط ابونصرسرّاج رخ داده است که هر دو کتاب به آن اشاره کرده اند. در قرن هفتم نیز با تألیف دو کتاب «فصوص الحکم» و «فتوحات مکّیه» توسّط محیی الدّین ابن عربی عرفان نظری وارد مرحله ی جدیدی شده است که مهم ترین اصل آن «وحدت وجود» بوده است. اگرچه ریشه ی این اصل را می توان در حکایت های صوفیانِ سده های نخست نیز جست و جو کرد، امّا تأثیر آثار ابن عربی بر عرفانِ سده های بعد از او انکارناپذیر است؛ چنان که اصول سلسله ی سنّی مذهب نقشبندیّه – که جامی نیز پیرو همین فرقه است- به شدّت تحت تأثیر آرای ابن عربی است و جامی در کتاب خود به بعضی اصول آن اشاره کرده است. در اجتماعی که صوفیان یکی از قشرهای آن را تشکیل می دهند، به خوبی می توان تعامل اجتماعی آن ها را مورد بررسی قرار داد. آن چه در این میان مسلّم است این است که راه و روش صوفیانه به شدّت بر زندگی اجتماعی صوفیان تأثیر گذاشته است؛ به طوری که گروهی از آنان را به شدّت خلق گریز و عزلت نشین کرده است و از زن و فرزند بیزار. البتّه این شیوه هرچند بین صوفیان نخستین در تذکرهالاولیا بسیار رواج دارد، امّا به مرور زمان و در سده های بعد تعدیل می شود و از عزلت به «به ظاهر با خلق و به باطن با حق» تعبیر می شود و دیدگاه صوفیان را نسبت به ازدواج و فرزند عوض می کند؛ چنان که «عجوزه» پس از قرن ششم جای خود را به «خاتون» می دهد و از زنان، دیگر به عنوان مصداقِ دنیا و حجاب حق یاد نمی شود. از دیگر موارد قابل بررسی در دو کتاب سلطان گریزی صوفیان است که باز هم تحت تأثیر روش صوفیانه ی آن هاست؛ به بیان دیگر گریز صوفیان از پادشاهان و لشکریان، ناشی از ترس از ایشان نیست، بلکه از سلوک آن ها در مقام ورع نشأت می گیرد و حسّاسیّتِ دل آن ها را در برابر مالِ سلطان و لشکری برمی انگیزد و آن ها را وادار به پرهیز از هر چیزی می کند که به نوعی با پادشاهان ارتباط دارد.

بازتاب اندیشه های عرفانی فخرالدّین ابراهیم عراقی در آثار وی
thesis وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی - پژوهشکده ادبیات 1390
  مریم اسدی   عبّاس محمّدیان

از مطالعه و بررسی آثار فخرالدّین ابراهیم عراقی چنین برمیآید که به شدّت تحت تأثیر مکتب ابنعـربی میبـاشد. او از پیروان ابنعـربی است و در بسیاری از موارد، مخصوصاً در مسأله? وحدت وجود به عقاید وی نزدیک میشـود، به گونهای که او را میتـوان میراث دار وحدت وجود ابنعـربی دانست. به طور کلّی، عرفان عراقی مبتنی بر وحدت وجود است و ندای «همه اوست» را در همه جا منتشر میسـازد. وی این اندیشه را در لمعات - که پس از استماع آرای ابنعـربی در مجلس درس قونوی تدوین گردید- با ظرافت خاصّی توجیه و تقریر نمودهاست. عراقی به هر چه مینـگرد، چهره? حق را میبـیند و جز او را نمیبـیند. وی وجود را امری واحد میداند که جز او حقیقت دیگری وجود ندارد. به اعتقاد او هنگامی که حجابهـا کنار رود، سالک به حقیقت مشاهده میکـند که جز او هیچ نیست. تأکید عراقی بر موضوع خودشناسی، در اینجـا معنا می?ـابد که انسان بداند وجودی جز وجود حق وجود نداشته و هر چه هست، اوست. در این مرحله، تمامی تضّادها از بین میرود و انسان، محلّ تجلّی اسما و صفات خداوند میگـردد. این پدیده، انسانکـامل است که نمونه? کامل آفرینش میبـاشد. او انسانکـامل را برتر از تمام موجودات هستی میداند. انسانکـامل عراقی، انسانی است که از اوصاف و صفات رذیله به دور باشد و عمل صالح انجام دهد. انسانکـامل او، انسان عاشق است و به عقیدهی او فقط عاشقان شایستهی رسیدن به چنین جایگاهی هستند. عراقی عشق خدا به ذات خود را سبب آفرینش هستی میداند و معتقد است هر چه در جهان هست جلوهای از همان حقیقت واحد میبـاشد. او در بیان وحدت وجود زبانی ویژهی خود دارد. همه میگـفتند جز خدا هیچ چیز وجود ندارد، امّا او میگـوید جز عشق هیچ چیز وجود ندارد. مقصود او از عشق، همان سرچشمهی وجود است. وی اسما و صفات حق را عین ذات او میداند و میگـوید عالم مجموعهی اسمای تحقّق یافته است و هر موجودی، مظهر اسم مخصوص از نامهـای حق – تعالی- میبـاشد. او اسما و صفات را حجاب ذات خدا میداند و معتقد است ذات اقدس خداوند به وسیلهی صفات او پوشیده شده تا هیچ کس او را چنان چه هست، نبیند و نشناسد. او در بسیاری از اشعارش به تزکیه? درون و پالایش نفس و زدودن زنگارها اشاره کرده است و برای «دل» جایگاهی والا در نظر گرفتهاست و تمام ارکان عالم را متأثّر از احوالات دل میداند. در نگاه او هیچ موجودی به پای دل نمیرسد و تمام اسرار هستی را نقش بسته بر لوح دل میداند. در نگاه او، گمشدهی آدمی درون خود اوست و اگر با چشم حقیقتبـین خود نگاه کنیم، خدا را در وجود خود می?ـابیم. عراقی عارف جمالگـرا و شاهدبازی است که همه چیز را از دریچه? عشق مینـگرد و به گفته? خودش، آیین و مذهبی جز عشق ندارد. از این رو، در بیان هر مسأله? عرفانی از زبان عشق بهره میگـیرد و آن را به صورت عاشقانه- عارفانه مطرح میسـازد. به اعتقاد او، تمام عشق ها به عشق حقیقی ختم میشـود و در واقع عشق مجازی وجود ندارد و همهی عشقهـا، عشق به خداست. عشق از جمله اصلی و محوری عرفان عراقی و نگرش وحدت وجودی اوست که بدون درک و التزام آن، عملاً تمام عوامل دیگر منفعل میشـوند. از نظر او، عشق انواعی دارد و به عشق عام و عشق خاص تقسیم میشـود. او به سریان عشق در تمام موجودات عالم معتقد است و کاینات عالم را در جوش و خروش رسیدن به معشوق، اینگـونه به تصویر میکـشد: کرده عکس روی تو آیینه? دل گلشنــی بلبل جان غلغلــی در گلستــان انداختـه یک نظر کرده، خروش از عالمی برخاسته یک سخن گفته، غریوی در جهان انداختـه از سماع آن سخن مستان عشقت صبح وار جامه پاره کرده و جـان در میان انداختـه (عراقی، 1372: 6) به طورکلّی میتـوان گفت محور تمام عقاید وافکار عراقی، عشق و اصل وحدت وجود اســت کـه صورت عاشــقانهی این نظریّه را از طریق صدرالدّین قونــوی و آثار مشایخ پیشین دریافت کرده است. آیین عشق و همه اویی، بیش از هر چیز مورد علاقهی طبع عاشقپـیشهی اوست. مکتب عراقی مبتنی بر سُکر است، در حـالی که پشـتوانهی آن، تعـالیم قــرآن، حــدیث و شریعت میبـاشد؛ امّا رکـــن اصلــــی و اســاسی عــــرفان او عشـــــق میبـاشد. او مفتون و مجذوب عشق است. به گفتهی خود او: در جهان غیر عشق نپرستم عشقبازیست رســـم و آیینم از مطالعه و بررسی آثار فخرالدّین ابراهیم عراقی چنین برمیآید که به شدّت تحت تأثیر مکتب ابنعـربی میبـاشد. او از پیروان ابنعـربی است و در بسیاری از موارد، مخصوصاً در مسأله? وحدت وجود به عقاید وی نزدیک میشـود، به گونهای که او را میتـوان میراث دار وحدت وجود ابنعـربی دانست. به طور کلّی، عرفان عراقی مبتنی بر وحدت وجود است و ندای «همه اوست» را در همه جا منتشر میسـازد. وی این اندیشه را در لمعات - که پس از استماع آرای ابنعـربی در مجلس درس قونوی تدوین گردید- با ظرافت خاصّی توجیه و تقریر نمودهاست. عراقی به هر چه مینـگرد، چهره? حق را میبـیند و جز او را نمیبـیند. وی وجود را امری واحد میداند که جز او حقیقت دیگری وجود ندارد. به اعتقاد او هنگامی که حجابهـا کنار رود، سالک به حقیقت مشاهده میکـند که جز او هیچ نیست. تأکید عراقی بر موضوع خودشناسی، در اینجـا معنا می?ـابد که انسان بداند وجودی جز وجود حق وجود نداشته و هر چه هست، اوست. در این مرحله، تمامی تضّادها از بین میرود و انسان، محلّ تجلّی اسما و صفات خداوند میگـردد. این پدیده، انسانکـامل است که نمونه? کامل آفرینش میبـاشد. او انسانکـامل را برتر از تمام موجودات هستی میداند. انسانکـامل عراقی، انسانی است که از اوصاف و صفات رذیله به دور باشد و عمل صالح انجام دهد. انسانکـامل او، انسان عاشق است و به عقیدهی او فقط عاشقان شایستهی رسیدن به چنین جایگاهی هستند. عراقی عشق خدا به ذات خود را سبب آفرینش هستی میداند و معتقد است هر چه در جهان هست جلوهای از همان حقیقت واحد میبـاشد. او در بیان وحدت وجود زبانی ویژهی خود دارد. همه میگـفتند جز خدا هیچ چیز وجود ندارد، امّا او میگـوید جز عشق هیچ چیز وجود ندارد. مقصود او از عشق، همان سرچشمهی وجود است. وی اسما و صفات حق را عین ذات او میداند و میگـوید عالم مجموعهی اسمای تحقّق یافته است و هر موجودی، مظهر اسم مخصوص از نامهـای حق – تعالی- میبـاشد. او اسما و صفات را حجاب ذات خدا میداند و معتقد است ذات اقدس خداوند به وسیلهی صفات او پوشیده شده تا هیچ کس او را چنان چه هست، نبیند و نشناسد. او در بسیاری از اشعارش به تزکیه? درون و پالایش نفس و زدودن زنگارها اشاره کرده است و برای «دل» جایگاهی والا در نظر گرفتهاست و تمام ارکان عالم را متأثّر از احوالات دل میداند. در نگاه او هیچ موجودی به پای دل نمیرسد و تمام اسرار هستی را نقش بسته بر لوح دل میداند. در نگاه او، گمشدهی آدمی درون خود اوست و اگر با چشم حقیقتبـین خود نگاه کنیم، خدا را در وجود خود می?ـابیم. عراقی عارف جمالگـرا و شاهدبازی است که همه چیز را از دریچه? عشق مینـگرد و به گفته? خودش، آیین و مذهبی جز عشق ندارد. از این رو، در بیان هر مسأله? عرفانی از زبان عشق بهره میگـیرد و آن را به صورت عاشقانه- عارفانه مطرح میسـازد. به اعتقاد او، تمام عشق ها به عشق حقیقی ختم میشـود و در واقع عشق مجازی وجود ندارد و همهی عشقهـا، عشق به خداست. عشق از جمله اصلی و محوری عرفان عراقی و نگرش وحدت وجودی اوست که بدون درک و التزام آن، عملاً تمام عوامل دیگر منفعل میشـوند. از نظر او، عشق انواعی دارد و به عشق عام و عشق خاص تقسیم میشـود. او به سریان عشق در تمام موجودات عالم معتقد است و کاینات عالم را در جوش و خروش رسیدن به معشوق، اینگـونه به تصویر میکـشد: کرده عکس روی تو آیینه? دل گلشنــی بلبل جان غلغلــی در گلستــان انداختـه یک نظر کرده، خروش از عالمی برخاسته یک سخن گفته، غریوی در جهان انداختـه از سماع آن سخن مستان عشقت صبح وار جامه پاره کرده و جـان در میان انداختـه (عراقی، 1372: 6) به طورکلّی میتـوان گفت محور تمام عقاید وافکار عراقی، عشق و اصل وحدت وجود اســت کـه صورت عاشــقانهی این نظریّه را از طریق صدرالدّین قونــوی و آثار مشایخ پیشین دریافت کرده است. آیین عشق و همه اویی، بیش از هر چیز مورد علاقهی طبع عاشقپـیشهی اوست. مکتب عراقی مبتنی بر سُکر است، در حـالی که پشـتوانهی آن، تعـالیم قــرآن، حــدیث و شریعت میبـاشد؛ امّا رکـــن اصلــــی و اســاسی عــــرفان او عشـــــق میبـاشد. او مفتون و مجذوب عشق است. به گفتهی خود او: در جهان غیر عشق نپرستم عشقبازیست رســـم و آیینم از مطالعه و بررسی آثار فخرالدّین ابراهیم عراقی چنین برمیآید که به شدّت تحت تأثیر مکتب ابنعـربی میبـاشد. او از پیروان ابنعـربی است و در بسیاری از موارد، مخصوصاً در مسأله? وحدت وجود به عقاید وی نزدیک میشـود، به گونهای که او را میتـوان میراث دار وحدت وجود ابنعـربی دانست. به طور کلّی، عرفان عراقی مبتنی بر وحدت وجود است و ندای «همه اوست» را در همه جا منتشر میسـازد. وی این اندیشه را در لمعات - که پس از استماع آرای ابنعـربی در مجلس درس قونوی تدوین گردید- با ظرافت خاصّی توجیه و تقریر نمودهاست. عراقی به هر چه مینـگرد، چهره? حق را میبـیند و جز او را نمیبـیند. وی وجود را امری واحد میداند که جز او حقیقت دیگری وجود ندارد. به اعتقاد او هنگامی که حجابهـا کنار رود، سالک به حقیقت مشاهده میکـند که جز او هیچ نیست. تأکید عراقی بر موضوع خودشناسی، در اینجـا معنا می?ـابد که انسان بداند وجودی جز وجود حق وجود نداشته و هر چه هست، اوست. در این مرحله، تمامی تضّادها از بین میرود و انسان، محلّ تجلّی اسما و صفات خداوند میگـردد. این پدیده، انسانکـامل است که نمونه? کامل آفرینش میبـاشد. او انسانکـامل را برتر از تمام موجودات هستی میداند. انسانکـامل عراقی، انسانی است که از اوصاف و صفات رذیله به دور باشد و عمل صالح انجام دهد. انسانکـامل او، انسان عاشق است و به عقیدهی او فقط عاشقان شایستهی رسیدن به چنین جایگاهی هستند. عراقی عشق خدا به ذات خود را سبب آفرینش هستی میداند و معتقد است هر چه در جهان هست جلوهای از همان حقیقت واحد میبـاشد. او در بیان وحدت وجود زبانی ویژهی خود دارد. همه میگـفتند جز خدا هیچ چیز وجود ندارد، امّا او میگـوید جز عشق هیچ چیز وجود ندارد. مقصود او از عشق، همان سرچشمهی وجود است. وی اسما و صفات حق را عین ذات او میداند و میگـوید عالم مجموعهی اسمای تحقّق یافته است و هر موجودی، مظهر اسم مخصوص از نامهـای حق – تعالی- میبـاشد. او اسما و صفات را حجاب ذات خدا میداند و معتقد است ذات اقدس خداوند به وسیلهی صفات او پوشیده شده تا هیچ کس او را چنان چه هست، نبیند و نشناسد. او در بسیاری از اشعارش به تزکیه? درون و پالایش نفس و زدودن زنگارها اشاره کرده است و برای «دل» جایگاهی والا در نظر گرفتهاست و تمام ارکان عالم را متأثّر از احوالات دل میداند. در نگاه او هیچ موجودی به پای دل نمیرسد و تمام اسرار هستی را نقش بسته بر لوح دل میداند. در نگاه او، گمشدهی آدمی درون خود اوست و اگر با چشم حقیقتبـین خود نگاه کنیم، خدا را در وجود خود می?ـابیم. عراقی عارف جمالگـرا و شاهدبازی است که همه چیز را از دریچه? عشق مینـگرد و به گفته? خودش، آیین و مذهبی جز عشق ندارد. از این رو، در بیان هر مسأله? عرفانی از زبان عشق بهره میگـیرد و آن را به صورت عاشقانه- عارفانه مطرح میسـازد. به اعتقاد او، تمام عشق ها به عشق حقیقی ختم میشـود و در واقع عشق مجازی وجود ندارد و همهی عشقهـا، عشق به خداست. عشق از جمله اصلی و محوری عرفان عراقی و نگرش وحدت وجودی اوست که بدون درک و التزام آن، عملاً تمام عوامل دیگر منفعل میشـوند. از نظر او، عشق انواعی دارد و به عشق عام و عشق خاص تقسیم میشـود. او به سریان عشق در تمام موجودات عالم معتقد است و کاینات عالم را در جوش و خروش رسیدن به معشوق، اینگـونه به تصویر میکـشد: کرده عکس روی تو آیینه? دل گلشنــی بلبل جان غلغلــی در گلستــان انداختـه یک نظر کرده، خروش از عالمی برخاسته یک سخن گفته، غریوی در جهان انداختـه از سماع آن سخن مستان عشقت صبح وار جامه پاره کرده و جـان در میان انداختـه (عراقی، 1372: 6) به طورکلّی میتـوان گفت محور تمام عقاید وافکار عراقی، عشق و اصل وحدت وجود اســت کـه صورت عاشــقانهی این نظریّه را از طریق صدرالدّین قونــوی و آثار مشایخ پیشین دریافت کرده است. آیین عشق و همه اویی، بیش از هر چیز مورد علاقهی طبع عاشقپـیشهی اوست. مکتب عراقی مبتنی بر سُکر است، در حـالی که پشـتوانهی آن، تعـالیم قــرآن، حــدیث و شریعت میبـاشد؛ امّا رکـــن اصلــــی و اســاسی عــــرفان او عشـــــق میبـاشد. او مفتون و مجذوب عشق است. به گفتهی خود او: در جهان غیر عشق نپرستم عشقبازیست رســـم و آیینم

بررسی صوفیان صادق و صوفیان کاذب در مثنوی مولوی و هفت اورنگ جامی
thesis دانشگاه تربیت معلم - سبزوار - پژوهشکده ادبیات 1393
  علی طحان   ابوالقاسم رحیمی

تصوّف، هم چون شیوه ای در مواجهه و برخورد با جهان و انسان، مبتنی بر شناخت شهودی و شخصی، در زمینه ی فرهنگ دینی سر برآورد، رشد یافت و بالید و در طول تاریخ، با وجود فراز و نشیب های بسیار توانست به حیات خویش ادامه دهد و مانند هر اندیشه ی پرکششی، شیفتگان و مخالفان را به خود فراخواند. این شیوه از نگرش و روش، با همه ی معنویّاتی که در آن موج می زند، هم چون بسیاری از نگرش ها و روش ها از کژروی های بی منطقانه برکنار نبوده و گاه هم چون ابزاری گردیده است برای سودجویان، فرصت طلبان و ریاکاران. کژروی های بی منطقانه ای که البته از سوی منتقدان بی پاسخ نماند. مولوی و جامی، در زمره ی شاعران، عارفان و متفکّرانی منتقد و کم نظیرند که در برابر این بی رسمی های رفتاری ساکت نماندند و هر کدام در آثارشان به بررسی صوفیان راستین و صوفی نمایان پرداخته، انگیزه های فردی، اجتماعی و ویژگی های اینان را برشمردند. پایان نامه در راستای شناخت همین فراز و فرودهای صوفیانه، در دو جستار کلّی: الف) کلّیات و بنیادهای نظری پژوهش و ب) بررسی صوفیان صادق و صوفیان کاذب در مثنوی معنوی و هفت اورنگ جامی و طیّ گفتارهایی بیست و سه گانه نگاشته و فراهم آمده است.

بررسی و مقایسه ی حال و مقام در اللّمع ابونصر سرّاج و منطق الطیر عطّار نیشابوری
thesis دانشگاه تربیت معلم - سبزوار - دانشکده ادبیات و علوم انسانی 1393
  فضه صالحی   عبّاس محمّدیان

دو اصطلاح حال و مقام، از مباحث پر مناقشه نزد صوفیان می¬باشد که جوانب آن، به درستی آشکار نیست. مولّفانِ کتب آموزشیِ صوفیّه کوشیده¬اند تا با ذکر نظریّات گوناگون درباره‏ی روشن¬نمودن مفهوم این دو اصطلاح، تعریفی دقیق از آن¬ها ارائه نمایند. اهمّیّت مسأله چنان بوده که در بسیاری از کتب آموزشی صوفیّه، فصلی به این مباحث اختصاص یافته است. در اللّمعابونصرسرّاج، تعریفی واضح از دو اصطلاح حال و مقام و مصداق‏های آن ارائه شده و همین تعریف، مبنای تعاریف بسیاری از عرفا واقع گشته است. دنیای تصوّف، در قرن سوم و چهارم دانش و معلومات خاصّی را می¬طلبید که بدون آن، سالک قادر نبود به متعالی¬ترین فروغ معنوی نایل گردد، لذا عارفان به تقسیم¬بندی و ذکرِ چگونگی مراحل سیروسلوک عرفانی پرداختند؛ امّا به دلیل این¬که هر عارفی متناسب با شیوه‏ی سلوک و تجربه‏های عرفانی خود، مراحل سیروسلوک را تبیین می‏نمود، دریافت‏های آنان از مقامات عرفانی نیز متفاوت بیان شده است. در این میان، دیدگاه عطّار و ابونصرسرّاج بیش از دیگران مقبولیّت یافته است. ابونصرسرّاج در کتاب اللّمع فی¬التّصوّف، هفت مقام را که متناسب با عرفان عابدانه هستند، به منزله‏ی مقامات اصلی برگزیده است؛ امّا مقاماتی که عطّار برای مراحل سیروسلوک در منطق‏الطّیر به آن‏ها پرداخته، متناسب با عرفان عاشقانه و حاصل ابتکار خود اوست و هیچ¬کدام در میان عرفای پیشین به منزله‏ی مقام عرفانی ذکر نشده¬اند؛ لذا نگارنده¬ی این پژوهش بر آن است تا به تطبیق این مقامات بپردازد و دیدگاه‏های آنان را مورد بررسی قرار دهد.

بررسی تطبیقی رابطه‏ی عشق حقیقی و مجازی از دیدگاه مولوی و عین‏ القضات همدانی
thesis دانشگاه تربیت معلم - سبزوار - دانشکده الهیات و معارف اسلامی 1394
  مریم اسکو   حسن صیانتی

عشق یکی از اصول و آموزه‏های اساسی در جهان بینی اکثر عرفا است و مهم‎‏ترین چالش در مبحث عشق در این رمینه است که آیا عشق مجازی می‏تواند راهی برای رسیدن به عشق حقیقی باشد که در این پایان نامه به این سوال پاسخ داده می‏شود.

مقایسه ی غزل سرایی عطّار و حافظ
thesis دانشگاه تربیت معلم - سبزوار - دانشکده ادبیات و علوم انسانی 1388
  فرشته شا ه صنم   عبّاس محمّدیان

مطالعه ی غزل و غزل سرایی شاعران ایران زمین همواره از نیازهای مهم ادب پژوهی بوده است، تا از این راه شعر و اندیشه ی شاعران هرچه بیشتر شناخته شود. دلیل نگارنده در گزینش این دو شاعر و پژوهش در غزل ایشان مکتب عرفانی همسان(عرفان عاشقانه)، سبک غزل سرایی همانند(سبک عراقی) و نیز برخی دیدگاه های مشابه آنان درباب تصوّف و اصول آن بوده است. نگارنده در پژوهش حاضر به دنبال مقایسه ی تازه و جدیدی از غزل سرایی عطّار نیشابوری و حافظ شیرازی است. بدین منظور، وی با نگاهی دقیق و موشکافانه غزلیّات این دو شاعر بزرگ را مورد مطالعه و بررسی قرار داده و سرانجام حاصل یافته های خود را در هشت فصل بیان کرده است. دو فصل نخستین این پژوهش به بیان زندگی نامه و اوضاع سیاسی ـ اجتماعی روزگار حیات دو شاعر اختصاص دارد. در فصل سوم سیر تحوّل غزل فارسی تا قرن هشتم مورد بررسی قرار گرفته و جایگاه ارزشمند دو شاعر در این تحوّل تبیین شده است. در چهارمین فصل، وجوه شباهت و تفاوت اندیشه و جهان بینی عطّار و حافظ در غزلیّاتشان مورد کنکاش و دقّت نظر بوده و بدین ترتیب، نزدیکی افق اندیشه های آنان به روشنی بیان شده است. در فصل پنجم به بازتاب اندیشه ها و تفکّرات صوفیانه و قلندرانه در غزل ایشان پرداخته و شباهت ها و تفاوت های مضامین قلندرانه ی غزل عطّار و حافظ نموده شده است. نگارنده ششمین فصل این پژوهش را با نگاهی گذرا به برخی مفاهیم و اصطلاحات کلیدی تصوّف در غزل دو شاعر به پایان رسانده و در این فصل به همسانی و گاه تفاوت نگرش آن دو به واژگانی چون پیر، قلندر، رند، زاهد، صوفی و ... دست یافته است. در فصل هفتم به بیان برخی تأثیرپذیری های لفظی و مفهومی حافظ از غزلیّات عطّار پرداخته و در آن به نزدیکی ذهن و زبان عطّار غزل سرا و حافظ اشاره کرده است. هشتمین و واپسین فصل این پژوهش نیز دربردارنده ی مباحثی درباب زیبایی شناسی، بررسی ساختار و برخی ویژگی های زبانی و بیانی غزل آنان است.