نام پژوهشگر: محسن خندان الویری
زهره محلوجی محسن خندان الویری
رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)درجامعه ای به رسالت مبعوث شدکه باورها وارزشهای مخالف عقل و فطرت وبرگرفته ازجهل برآن حاکم بود. قریش با استفاده ازاین باورها وارزشها مرجعیت جامعه رااز آن خودکرده بود. قریش با معیار قراردادن دو ارزش حسب و نسب وثروت نظام اجتماعی دور از عدالتی را اداره می کرد. رسول خد(صلی الله علیه وآله وسلم)اماموریت یافتند تا باورها وارزش های جاهلی را اصلاح کند ونوع اسلامی آن را جایگزین نماید.این امر باایستادگی قریش که درحال ازدست دادن قدرت ومرجعیت خود بود مواجه شد. سرانجام اقدامات رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)با بهره گیری ازدو ابزارقرآن وسیرت نیکو موثر افتاد وقریش تسلیم شدواسلام را درظاهرپذیرفت. این تسلیم قریش نوید بخش فروپاشی نظام باورها وارزشهای جاهلی بود.لیکن پس ازرحلت رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)برخی باورها وارزشهای جاهلی رنگ اسلامی گرفته واحیا شدند. به دنبال آن گروه قریش که ازاین پس جناح قدرت طلب آن بنی امیه بود،فعالیت خودرابرای رسیدن به مرجعیت آغاز کردوطولی نکشید که قدرت را ازآن خود نمود.سوال اصلی این پژوهش این است که چرا برخی باورها وارزشهای جاهلی پس ازمدتی درجامعه مطرح شده وزمینه احیای مرجعیت قریش رافراهم آوردند؟در پاسخ به این سوال چارچوب مفهومی جامعه شناسانه مورد نظر قرار گرفت .بر این اساس داده های تاریخی سه دوره تاریخی(پیش از اسلام،عصر رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) سه دهه پس ازرحلت ایشان مورد واکاوی قرارگرفت.نتیجه به دست آمده این بود که قرار گرفتن حکومت دردست افرادی ناشایست مغرض،وجود رسوبات باورها وارزشهای جاهلی درجامعه،عناصر تحول نپذیرفته فرصت طلب همراه با اشتغال مسلمانان به فتوح زمینه بازگشت برخی ازباورها وارزشهای جاهلی فراهم کرد و به قرار گرفتن قدرت دردست گروه مرجع پیش از اسلام انجامید.
زهرا علویان محسن خندان الویری
چکیده پژوهش پیش رو که با عنوان رویکرد روان شناسی اجتماعی در آثار مورخان قرن سوم وخاصا آثار سه مورخ مهم این دوره یعنی کتاب های تاریخ یعقوبی ،فتوح البلدان بلاذری و الاخبار الطوال دینوری به دنبال یافتن پاسخ این سوال مهم است که آیا گرایش ونگرش ،همگرایی و واگرایی در نحوه ی پردازش گزارش تاریخی آنان تاثیرگزار بوده یاخیر؟فرضیه ی ما در این بررسی ای ن است که این رویکرد در روال تاریخ نگاری و تاریخ نگری سه مورخ مذکور وجود داشته است. نتایج حاصل نشان گر افتراق موضع و نگرش مولفان در کتب مورد بررسی در مواردی نظیر خلافت برجسته سازی برخی شخصیّت ها به مدح و یا ذمّ ، تغلیظ برخی رویداد ها ، تضعیف و یا اغماض از برخی حوادث ، ناهماهنگی مواضع و نایکدستی قضاوت ها ، توجیه برخی رفتار های غیر عادی ، اغراق در خصوص بعضی رویداد ها و افراد و... است . مطالعه ی مذکور در زمینه و قلمرو بین رشته ای انجام یا فته و روال عادی رویدادهای تاریخی مورد تبیین و پرداخت روان شناختی واقع شده اند . برخورد ایجابی و سلبی کتب مورد بررسی مورخان در ثبت رویداد ها جنبه ی گزینشی اشتیاقی و انکاری آنها را به خوبی نشان میدهد . در واقع مفروض های پژوهش حاضر یعنی گزارش گزینشی مورخان و متأثر بودن آثار پدید آمده از سوی آنها از بافت و موقعیت حوادث ، تأیید می گردد .
لیلا سلیمانی محسن خندان الویری
پرسش اصلی رساله حاضر این بود که سیر تحول نگاه مورخان سنی قرن یک تا قرن ده درباره شخصیت ،نقش اجتماعی-سیاسی خلفای سه گانه(ابوبکر،عمر،عثمان)چگونه بوده است؟ از میان بررسی های انجام شده از میان کتب مورخان قرن یک تا نیمه قرن هفتم که در فصل دوم این رساله را در بر می گیرد به این نکته می رسیم که ابن اسحاق مورخ اواخر قرن یک و اوایل قرن دوم،نگرش مثبتی به ابوبکر داشته ولی درباره عمر به نکات منفی وی نیز اشاره کرده است.در مجموع ،وی بسیار کم به خلفا پرداخته است شاید یکی از دلایل آن نوع نوشته وی می باشد که همان سیره نگاری است و هدف از آن پرداختن به سیره و زندگانی پیامبر اکرم می باشد و البته جو حاکم در جامعه آن روز در عملکرد ابن اسحاق بی تاثیر نبوده است.ابن اسحاق از مورخان و سیره نویسانی است که هر دو خلافت اموی و عباسی را درک کرده است.در این عصر ناآرامی و جبر و خفقان حاکم بوده است. سیره ابن هشام نیز از جهتی قابل توجه است .وی به راحتی نقطه ضعف ها یا اشتباهاتی که خلفا داشته اند را بیان می کند.مثلا به خشونت و آزار بردگان نومسلمان که توسط عمر انجام گرفته یا مخالفتی که عمر در ماجرای دوات و قلم نسبت به فرمان پیامبر اکرم انجام می دهد را بیان می دارد .البته سیره ابن هشام نیز از زمره سیره نویسی است لذا به طور مفصل به شرح حال خلفا نپرداخته است.ابن هشام راجه به عثمان سکوت کرده است. از مورخین قرن سوم می توان ابن سعد،خلیفه بن خیاط،ابن شبه،ابن قتیبه،ابوحنیفه دینوری،طبری را نام برد که در کتب تاریخی خود رویکرد متفاوتی در بیان مطالب اتخاذ کرده اند. ابن سعد در کتاب طبقات الکبری رویکرد مثبتی نسبت به سه خلیفه داشته و تقریبا می توان گفت با تعصب برخورد کرده است. ابن خیاط به دور از موضع گیری سیاسی و مذهبی به نقل مطالب میپردازدو تقریبا می توان گفت به اختصار به دوران خلافت سه خلیفه پرداخته است.وی شخصیت و نقش اجتماعی خلفا سخنی نرانده و درباره نقش سیاسی ایشان فتوحات را بیان داشته است.درباره ماجرای قتل عثمان بسیار کوتاه سخن گفته و دلایل شورش و قتل عثمان را بیان نکرده است.شاید علت آن مربوط به بصری بودن و تمایلات عثمانی وی باشد. ابن قتیبه در کتاب معارف به اختصار به خلفا پرداخته و اشاره ای به شخصیت یا نقش اجتماعی ابوبکر یا عمر ندارد.درباره نقش سیاسی ایشان تنها از فتوحات مهم دوره ایشان نام می برد. وی نیز به دور از اظهار نظر یا تعصب مطالب را نقل می کند . دینوری مطلبی درباره ابوبکر نیاورده است و درباره عمر و عثمان تنها به نقش سیاسی آنها تحت عنوان فتوحات به طور اختصار پرداخته است. ابن شبه در کتاب تاریخ مدینه منوره به زندگی و خلافت ابوبکر نپرداخته است اما به طور مفصل به زندگی و وقایع دوران عمر و عثمان پرداخته و بدون این که اظهار نظری نماید مطالب جالبی را که در سایر منابع وجود ندارد و یا به ندرت قید شده را بیان می کند.ابن شبه سنی متعصبی است و شاید رویه وی در بیان مطالب خصوصا راجع به ابوبکر و ماجرای سقیفه، به خاطر جو سیاسی حاکم بر اثر نزاع های کلامی مابین معتزلیان و سایر فرق کلامی باشد که وی میخواسته از این اوضاع به دور باشد. طبری در کتاب تاریخ طبری وقایع و حوادث مربوط به دوران خلفا را به تفصیل با روایات مختلف بیان داشته و از اظهار نظر پرهیز می کند.وی قضاوت را به عهده خواننده می گذارد تا خواننده با انتخاب یکی از اقوال، قضاوت کند. مقدسی از مورخان قرن چهارم به شخصیت و نقش اجتماعی خلفا نپرداخته است.وی به فتوحات و مسائل سیاسی که در دوران خلافت ابوبکر و عمر رخ داده به تفصیل پرداخته و درباره عثمان جانب اختصار را پیموده است.وی درباره عثمان در خصوص فتوحات وقعی ننهاده و به محاصره عثمان در خانه اش و اعمال خلافی که موجب شورش بر علیه وی شده است اشاره می کند. خرگوشی نیز از مورخان قرن چهارم است وی هر چند در حد چند عبارت مختصر درباره خلفای سه گانه صحبت می کند اما از عبارات وی روشن می شود که رویکرد مثبت و تعصب آمیزی نسبت به ایشان دارد.همانگونه که از نام کتاب خرگوشی نیز پیداست کتاب وی یک کتاب تاریخی صرف نیست بلکه به خصایص و امور مربوط به پیامبر و فضایل ایشان اشاره دارد. در این میان کتاب المنتظم ابن جوزی بیشتر نمود پیدا می کند.وی از اعقاب ابوبکر است. تعصبات ابن جوزی اولا نسبت به ابوبکر و در وهله بعد نسبت به دو خلیفه دیگر کاملا از مطالبی که بیان می دارد مشهود است.وی حالتی تدافعی نسبت به خلفا داشته و هر حادثه ای را که در مذاق و افکارش ناخوشایند باشد توجیه می کند.به عنوان نمونه راجع به عزل سعید بن عاص از امیری سپاه ،قولی را که دلالت بر نارضایتی ابوبکر از تاخیر سعید بن عاص در امر بیعت با وی است را رد می کند و غضب عمر نسبت به سعید بن عاص واصرار بر عزل وی را از جانب عمر،دلیل قضیه بیان می کند. یا در جایی دیگر خالد را از اتهامی که به وی وارد شده مبرا می داند و دلیل نیز بر آن اقامه می کند تا به این گونه انگشت اتهامی که به سوی ابوبکر نشانه رفته است مبنی بر اینکه ابوبکر از خطاها و اشتباهات عمالش چشم پوشی می کند را از میان بر دارد.در جاهای مختلف ابن جوزی این توجیهات را تکرار می کند. ابن جوزی نیز در بیان مطالب و شرح و بسط آنها جانب تفصیل را پیموده است و به طور مفصل به وقایع خلفای سه گانه می پردازد. روش ابن اثیر نیز در شرح و بسط مطالب همانند طبری و ابن جوزی است با این تفاوت که موضع گیری و تعصبی که در ابن جوزی وجود دارد در اینجا به چشم نمی خورد و از طرفی وقایع را با نقل قولهای مختلف و متعدد بیان نمی کند. روی هم رفته مورخان این دوره زمانی آگاهیهای جالبی را نسبت به خلفا به دست ما می دهند که شامل نقطه ضعف های آنها هم می شود.مثل فرار عثمان از احد یا عدم حضور او در بیعت رضوان و یا در جنگ بدر.خشونت عمر،خطاپوشی های ابوبکر.بر خلاف فصل سوم که تعصب نسبت به خلفا به وضوح دیده می شود. ما در فصل سوم به مورخانی همچون ابن کثیر دمشقی و ذهبی و مقریزی بر می خوریم که تعصب در بیان مطالب از گفتار و زندگینامه آنها پیداست.این سه تن از طرفداران ابن تیمیه بوده و بسیار از وی تاثیر پذیرفته اند.ابن کثیر به عنوان نمونه برای اثبات حقانیت ابوبکر در مسأله ارث و فدک ،پس از ذکر ماجرا یک فصل جداگانه ای را در تالیف خود لحاظ کرده است.در اثبات این مطلب می توان به البدایه و النهایه جلد چهارده ص 285 مراجعه کرد.ذهبی و مقریزی نیز به همان شیوه ابن کثیر عمل کرده اند.ذهبی در کتاب تاریخ اسلام ج3صفحه 274 مطالب تعصب آمیزی را مطرح می کند نظیر «هر کس علی را بر ابوبکر و عمر مقدم دارد خطاکار است.عمر و ابوبکر پدر و مادر اسلام هستند و قس هذا. همچنین از نویسندگان این دوره ابن وردی می باشد که وی نیز از عقاید تعصب آمیز و مغرضانه ابن تیمیه بی نصیب نبوده است.در این میان ابن خلدون تا حدود قابل ملاحظه ای به بیان واقعیات می پردازد هر چند وی نیز به عنوان یک مورخ سنی حنبلی مذهب از این رویکرد مستثنا نیست. سیوطی در کتاب پرمحتوا ولی مختصر تاریخ الخلفا، بیشتر به شخصیت و خصوصیات فردی ابوبکر پرداخته است و درباره دو خلیفه بعدی جانب اختصار را پیموده است. با توجه به نمودارها به این نتیجه می رسیم که هر چه از قرن یک به سمت جلو پیش می رویم پرداختن به شخصیت ابوبکر از لحاظ فراوانی سیر نزولی داشته است و مورخان کمتر به این جنبه توجه داشته اند.البته رویکرد مورخانی که به این امر پرداخته اند رویکرد مثبتی بببوده است. در مورد نقش اجتماعی و سیاسی خلیفه اول سیر صعودی طی شده است به این معنی که مورخان قرون بالاتر نسبت به قرون نخست بیشتر به این امر پرداخته اند.رویکر نیز مثبت بوده است. درباره خلیفه دوم در منابع نخست اطلاعات چندانی نمی یابیم و هر چه به پیش می رویم پرداختن به شخصیت،نقش اجتماعی-سیاسی پررنگ تر می شود. باید یادآوری نمود که در منابع سده های نخست از بیان نقاط منفی خلیفه نیز احتراز نشده است. درباره شخصیت خلیفه سوم می بینیم که به شخصیت وی پرداخته نشده و در موارد نادری بسیار مختصر اشاره شده است. داده های مورخان در مورد نقش اجتماعی خلیفه سوم در حد متوسطی قرار دارد اما به نقش سیاسی وی در حد قابل توجهی پرداخته شده است.هر چه به منابع بالاتر رجوع می کنیم میبینیم که نقش سیاسی عثمان حجم بیشتری را در برگرفته است و مورخان از بیان حقایق ابایی نداشتند. درباره سیره ابن اسحاق که از منابع قرن اول و دوم این پژوهش است و همچنین سیره ابن هشام که قرن سوم نگاشته شده است جای تعجب نیست که به خلفا بسیار موجز و کم پرداخته اند.به دلیل این که این دو کتاب،کتاب سیره نگاری است و بیشتر به سیره و مغازی و زندگانی پیامبر اکرم پرداخته است. منابع قرن سوم و تقریبا اوایل قرن چهارم جانب احتیاط را در بیان مطالب پیموده اند.یا به خلیفه ای نپرداخته اند و یا تنها به جنبه ای از جنبه های مورد بحث پرداخته اند و یا این که روایات مختلفی بیان نموده و از اظهار نظر پرهیز داشته اند.شاید دلیل آن را بتوان به اوضاع سیاسی اجتماعی آن عصر مربوط دانست. دوره دوم حکومت عباسیان (334- 232 ه)، دوره حاکمیت حدیث و قشریگری است. در این دوره اندیشه به بند کشیده شد، زیرا متوکل معتزله و شیعه و هر کسی را که عقایدش مخالف با اهل حدیث بود را راند و تحت پیگرد قرار داد، لذا آزادی اندیشه به ضعف گرایید و مردم از ترس جان به پنهان داشتن اندیشههای خود اقدام میکردند. علم کلام در زمان متوکل رو به انحطاط گذاشت، عدهای از دانشمندان را کشت و با دانش و دانشمندان دشمنی میورزید. دانشمندان و دانشجویان به تدریج از ایرانی و عرب، از بغداد بیرون رفته در شرق و غرب جهان اسلام پراکنده شدند.لذا برخی مورخان مانند ابن شبه از بیان مسائل دغدغه برانگیز خودداری کردند مانند عدم پرداختن به زندگانی و خلافت ابوبکر و علی علیه السلام. یا طبری که از اظهار نظر علنی در کتاب تاریخش خودداری کرد و با آوردن روایات مختلف از حوادث،خواننده را در قضاوت مخیر گردانید.و قس هذا.. . نمودار زمانی حاکی از میزان توجه مورخان در قرون مختلف نسبت به ویژگیهای شخصیتی،اجتماعی،سیاسی خلفای سه گانه می باشد.هر چه به قرون متاخر نزدیکتر می شویم نوع نگاه مورخان و رویکرد آنها نسبت به خلفای سه گانه مثبت است. باید یادآوری بنمایم که آن چه در نمودارها آمده فراوانی مطلق نیست بلکه فراوانی متناسب با تعداد منابع است. دلیل فراز و فرود موجود در نمودارها به این دلیل است که در هر کدام از قرنهای یک و دو ، شش،هفت و نه ،یک منبع مورد بررسی قرار گرفته است .در قرن سوم هفت منبع و قرن چهارم سه منبع و قرن هشتم شش منبع مورد بررسی قرار گرفته است لذا فراوانی در قرن سوم و چهارم و هشتم طبعا بیشتر خواهد بود. لازم به ذکر است که داده های مورخان قرون نخستین با توجه به نزدیکی زمانی نسبت به حوادث و وقایع دوران خلفای سه گانه ،به حقیقت و واقعیت نزدیکتر ترند و متون دوره های نخست همسانی و سازگاری بیشتری با دیدگاههای شیعی دارد.