نام پژوهشگر: محمد علی حسینی زاده
مرضیه السادات موسوی سرچشمه محمد تقی آل غفور
چکیده: دغدغه پژوهش حاضرپاسخ به این پرسش می باشد که چه رابطه ای بین توسعه سیاسی و تحزب در جمهوری اسلامی ایران وجود دارد؟ پاسخ احتمالی (فرضیه) که به این پرسش داده شد نیز عبارت است از اینکه: به نظر می رسد توسعه سیاسی و تحزب از مفاهیمی هستند که لازم و ملزوم یکدیگر قلمداد شده و بر یکدیگر تأثیر متقابل دارند. و از آنجا که در جمهوری اسلامی ایران توسعه سیاسی به معنای واقعی محقق نشده است، احزاب سیاسی نیز نمی توانند به شکل عمیق و ریشه دار در جامعه بروز و حضور یابند و از طرفی این ناکارآمدی، توسعه سیاسی را به تأخیر می اندازد. جهت بررسی فرضیه مذکور، ابتدا چارچوب نظری تحقیق که براساس نظریه نهادمندی ساموئل هانتینگتون می باشد مطرح شد. از نظر ایشان شاخصه های توسعه سیاسی عبارتند از: تطبیق پذیری، استقلال، پیچیدگی و انسجام و میزان کار آمدی احزاب نیز براساس میزان پشتیبانی مردمی، سطح نهادمندی و پیچیدگی و عمق سازمانی و میزان تعلق نخبگان و فعالان سیاسی به حزب مشخص می شود. بر این اساس در فصل دوم سعی شد ضمن ارائه تعاریف مختلف از مفهوم توسعه سیاسی، میزان شاخصه های فوق در ایران اسلامی مورد بررسی قرار گیرد. با این بررسی به ضعف توسعه سیاسی بویژه در بخش پیچیدگی و انسجام پی بردیم. در فصل سوم، با بیان تعاریف مختلف از احزاب سیاسی و تقسیم بندی آن به بحث کارکردهای مهم احزاب در نظام های سیاسی دموکراتیک پرداختیم وسپس وارد بحث تحزب در جمهوری اسلامی شدیم. پیشینه تحزب در ایران و تأثیر تحرک اجتماعی و احزاب بر مشارکت سیاسی و احزاب فعال در ایران اسلامی و علل ناکارآمدی احزاب سیاسی در جمهوری اسلامی ایران با توجه به معیارهای مطرح شده توسط هانتینگتون (میزان پشتیبانی مردمی، سطح نهادمندی و میزان تعلق رهبران سیاسی) از جمله مباحثی است که ذیل بحث تحزب در جمهوری اسلامی ایران به آن پرداختیم. در پایان این فصل به بیان رابطه بین توسعه سیاسی و تحزب در ایران اسلامی پرداختیم. که با توجه به وجود رابطه دوسویه بین توسعه سیاسی و تحزب و با توجه به ضعف روند توسعه سیاسی و ناکارآمدی احزاب سیاسی، متوجه می شویم که تا زمانی که توسعه سیاسی به معنای واقعی محقق نشود، احزاب نمی توانند به شکل کارآمدی فعالیت کنند. و برای رسیدن به جامعه توسعه یافته سیاسی نیز وجود احزاب مستقل و کارآمد ضروری به نظر می رسد.
محمد صدرا داود فیرحی
سنت ریشه دار و اصیل اسلامی به نمایندگی روحانیان و سنت چپ مارکسیستی، دو سنت رقیب و در عین حال تأثیرگذار در تاریخ تحولات فکری ـ سیاسی ایران معاصر بودهاند. با ظهور ارانی(1318ـ1281)، دوره جدیدی از تماس سنت روحانیت با اندیشه های چپ مارکسیستی، آغاز گردید. تماس و چالش دو سنت، در چهار حوزه کلامی، فلسفی اقتصادی و سیاسی صورت گرفت که همگی ماهیتی سیاسی داشتند. در رساله حاضر تلاش شده با استفاده از نظریه جماعت گرایی به این سئوال پاسخ داده شود که: چالش و تعامل دو سنت در حوزه های مذکور به چه نحو بوده و چه تأثیر و تأثراتی را در عقلانیت و منطق حاکم بر دو سنت و به تبع آن، بر اندیشه و عمل در حوزه سیاسی و اجتماعی ایران معاصر بر جای گذاشته است؟ روحانیت در واکنش به رواج مارکسیسم، با بسیج منابع و امکانات علمی سنت خود، ابتدا با طرح مفهوم توحید، به مقابله علمی با مدعیات سیاسی سنت چپ پرداخت. توجه به موتور محرک ماتریالیسم یعنی منطق دیالکتیک توجه روحانیت را به سنت فلسفی خود برای ارایه ایدئولوژی ای حماسی و مبارز بر پایه جهان بینی ای پویا و استوار برای مکتب اسلام در مقابل مکتب الحادی مارکسیسم جلب نمود. جهان بینی ای که بتواند بدون زیربنا قرار دادن اقتصاد، تحولات تاریخ و جامعه را تحلیل نماید. بدین ترتیب، پای سنت روحانیت به حوزه مباحث اقتصادی باز کرد. نتیجه این مباحث حول مفهوم مالکیت، منجر به برآمدن لویتان دولت متمرکز گردید. مناقشه بر سر به دست گرفتن سکان چنین دولت مقتدری، پای دو سنت را به حوزه حکومت و رهبری باز کرد. سنت روحانیت با نقد نظام تک حزبی دولت پرولتاریا، در قالب نظام امت و امامت بهشتی، نسبت نظریه سنتی ولایت فقیه با حکومت و رهبری در جامعه مدرن را در قالب قانون اساسی جمهوری اسلامی، مشخص و مدون نمود. اساس چنین نسبتی، تقسیم جوامع به مکتبی و غیر مکتبی بود.