نام پژوهشگر: علی کرباسی زاده
فاطمه سلیمانی دهنوی یوسف شاقول
چکیده رشد و تعالی انسان، یکی از مهمترین دغدغه های فیلسوفان از قرون قبل از میلاد تا کنون بوده است. ژان ژاک روسو نیز از بزرگ ترین متفکرانی است که انسان را در دو محور طبیعت و جامعه مطالعه کرده و هدفش از این مطالعه، شناخت انسان بوده است. انسان مورد نظر روسو، موجودی فعّال است که تابع هیچ کسی نیست به جز اراده ی خودش، و از طریق اراده ی کلی، با کلّ جامعه متّحد شده است، بدون اینکه آزادی و استقلال خود را از دست بدهد.او با تأکید بر مشارکت افراد در اراده ی کلی، به انسان خصلت اخلاقی می بخشد، زیرا می تواند اراده ی خود را در راه تحقق خیر مشترک به کار گیرد. روسو فرزند عصر روشنگری بود و بی گمان، مهمترین عناصر تفکر این دوره در اندیشه ی وی نمایان است، ولی با این وجود، به مخالفت با برخی از مشخصه های روشنگری برخاست. در حالی که متفکران قرون هفده و هجده، غالباً طبیعت را کتابی می دانستند که به زبان ریاضی نوشته شده است، روسو این فکر را القاء کرد که طبیعت، کتابی است که به زبان احساس نگاشته شده است. او مسأله ی معصومیت انسان و نقش منفی جوامع امروزی را بیان می کند. انسان طبیعی، انسانی نیست که متکی به عقل مصلحت اندیش باشد و فقط به منافع خود بیندیشد، بلکه موجودی است سرشار از احساس که آزاد زندگی می کندو برده ی رقابت ها و تشریفات پوچ نشده است. روسو بزرگترین خطر را در فرهنگ عقلی روشنگری، که به منزله ی اوج انسانیت پذیرفته شده بود، می دید. در نظر او، محتوای این فرهنگ، سرچشمه های آغازین و وضع کنونی آن، همه بی تردید گواه این هستند که فرهنگ مذکور، صرفاً بر شهوت قدرت و جاه طلبی بنا شده و فاقد هرگونه انگیزه ی اخلاقی است. او برای رهایی از این تباهی، به مهمترین بخش نظریه اش که شرح وضع طبیعی و چگونگی انتقال از وضع طبیعی به جامعه ی مدنی است، می پردازد. روسو همواره از این برنهاد دفاع می کرد که: مادامی که علم سلطه ی مطلق بر زندگی پیدا نکند و تنها در خدمت نظم زندگی باشد، خطرناک نیست. علم نباید مدعی اقتدار مطلق باشد. بدین سان، برخی از جنبه های فکری روسو، وی را در گروه روشنگران قرار می دهد، امّا برخی دیگر از نظریاتش، او را در زمره ی پیشگامان اندیشه های رمانتیسم جای می دهد. بنابراین، هرچند که او در سده ی هجدهم می زیست، ولی تأثیر وی را در پیدایش مکاتب بعدی نمی توان انکار کرد. با توجّه به آنچه گفته شد، اگر روسو را صرفاً در گروه روشنگری مطالعه کنیم، این طبقه بندی ما نامناسب خواهد بود. از اینرو، در پژوهش حاضر، تلاش شده است.با نگاهی عمیق تر در بازخوانی اندیشه های این اندیشمند بزرگ، به جستجوی برخی از مهمترین مبانی این دو مکتب در آراء و آثاری که از وی به جای مانده، بپردازیم و در این مسیر، از انصاف به دور نمانیم.
حمید زنگنه غلامحسین توکلی
ما در این رساله به بررسی نسبت میان نیهیلیسم و نسبیت اخلاقی پرداخته ایم؛ بررسی اینکه نیهیلیسم و نسبیت اخلاقی هر کدام چه معنایی دارند و آنگاه با نظر به معنای هر کدام ، چه نسبتی میان آنها برقرار است. نخست سه معنا از نیهیلیسم را بدست داده ایم و آنگاه هر کدام از این سه معنا از نیهیلیسم را به ترتیب در فلسفه های نیچه، هایدگر و سارتر بررسی کرده ایم و آنگاه نسبت هر کدام را با نسبیت اخلاقی ای که در فلسفه های آنها تبیین کرده ایم نشان داده ایم. نتیجه ای که نزد هر کدام از این سه فیلسوف بدست آمد، بترتیب چنین بود: 1- نیچه ضمن تأیید گونه ای اخلاق نسبی، نیهیلیسم و نسبیت اخلاقی را در اساس یکی می داند. 2- هایدگر ضمن رد هر نوع نسبیت گرایی اخلاقی، عوامل دخیل در شکل گیری نسبیت اخلاقی را همان عواملی می داند که موجب نیهیلیسم می شوند.( از آنجا که هایدگر نمی تواند قائل به نسبیت اخلاقی باشد، ما خود نسبیت اخلاقی را به نظام فکری او وارد کرده و آنگاه به بررسی نسبت آن با نیهیلیسمِ منظور او پرداخته ایم) و 3- سارتر ضمن تأیید نسبیت گرایی افراطی در اخلاق ، نسبیت گرایی اخلاقی و نیهیلیسم را در تضاد با هم می داند. نهایت اینکه با توجه به معنایی که برای نیهیلیسم قائل می شویم رابطه ی خاصی با نسبیت گرایی اخلاقی برقرار می کند.
امین اله ارژنگ محمد جواد صافیان
در فلسفه ی نیچه عناصر متعددی می توان یافت که کمک شایانی به نسبیت انگاری قرن بیستم رسانده اند. این رساله کوشیده است که این عناصر را تا حدی طرح کند و به بررسی آنها بپردازد. در این رساله فرض اصلی که بر مبنای آن، عناصر نسبیت انگارنه ی فلسفه ی نیچه مورد بررسی قرار گرفته اند، این است که نیچه نه نسبیت انگار و نه مطلق انگار بلکه متفکری «دیگر» می باشد. فصل یک این پایان نامه از دو جهت اهمیت دارد، یکی اینکه تا حدی کلیات مورد نیاز برای بحث را مطرح کرده است و از سوی دیگر شیوه و سبکی که این رساله بر مبنای آن نگاشته شده است را به نمایش می گذارد. فصل دو این پایان نامه در سه بخش طرح شده است. در بخش اول به « استعاره» پرداخته شده است. در این پرداختن از یک سو به واسط? معکوس کردن رابطه ی «مفهوم» و «استعاره»نشان داده شده است که چگونه تمایز میان مطلق و نسبی برداشته می شود و از سوی دیگر سعی شده است کارکرد استراتژیک «استعاره» در متن نیچه نشان داده شود. در بخش بعدی سعی شده است که نظری? پرسپکتیو نیچه در قیاس با نظریه ی معرفت کانت طرح شود. سپس تلاش کرده ایم که نشان دهیم پرسپکتیو نظریه ای معرفتی نیست، بلکه بیشتر به مثابه یک ابزار، امکان گذر از نوعی حالت وجودی به حالتی «دیگر» را ممکن می کند. در بخش سوم این فصل، به اخلاق نیچه ای پرداخته شده است و کوشیده شده تا نشان داده شود که نیچه به طور مطلق و از اساس اخلاق را نقد و نفی می کند، نه این که با نوعی مواجهه ی اخلاقی موافق و با نوعی مواجهه ی اخلاقی مخالف باشد. در این بخش نتیجه گرفته شده است که نیچه بیشتر یک اخلاق ناباور است تا یک طرفدار نسبیت انگاری در اخلاق. در فصل سوم کوشیده ایم که پروژه ی اصلی فلسفه ی نیچه- یعنی ممکن کردن تفکر«دیگر»- را مورد بررسی قرار دهیم تا از این رهگذر تمام عناصر موسوم به عناصر نسبیت انگارانه در جایگاه و کارکرد اصلی شان قرار بگیرند. در فصل آخر ما کوشیده ایم تا از یک سو به جمع بندی فصول پیشین بپردازیم و از سوی دیگر پاسخ های مشابه به پاسخ این پایان نامه در رابطه با نسبیت با مطلق انگار بودن تفکر نیچه – از جمله پاسخ ریچارد رورتی- طرح و با پاسخ این رساله مقایسه شود.
احمد قطبی سعید بینای مطلق
باور به حقیقتی مطلق که ورای هر تعینی است و باور به اینکه این حقیقت اصل وجود در همه ی مراتب آن است، یکی از مولفه-های بنیادین اندیشه ای است که سنت گرایان سعی در تبیین آن دارند . بر این اساس می باید سلسله مراتبی از وجود را که مطلق در رأس آن قرار دارد و پایین ترین مرتبه ی آن را مرتبه ی فردی تشکیل می دهد بپذیریم. مطلق، نامتناهی، بی چون و ورای هر تعینی است و فرد مشروط، متعین و متناهی یا به سخن دیگر پذیرای چندی و چونی است. انسان نیز به واسطه ی حضور در مرتبه ی فردی محدود به حدود این مرتبه می گردد. پس بدیهی است که در فاصله ی زیادی از مطلق باشد. با این همه آموزه های سنت از ذات مطلق به خویشتن راستین انسان تعبیر می کنند. از سویی دیگر در دوران ما فردیت یکی از مفاهیم محوری است که مراد از آن به طور خاص فردیت انسانی است و هویت انسان را همین من فردی شکل می دهد، فردیتی، که به لحاظ هستی شناختی، بیگانه با مطلق است. این پژوهش بر آن است تا در حد امکان به تبیین معنای سنت از نظر سنت گرایان بپردازد و طی آن روشن سازد که متافیزیک نسبت میان مطلق و فردیت را چگونه روشن می سازد و مطلق چگونه می تواند خویشتن راستین انسان باشد؟
مهدی امیریان سعید بینای مطلق
نسبت طبیعت و قانون از زیربناییترین موضوعهای فلسفی است که بحث دربارهی آن در قرنهای پنجم و چهارم پیش از میلاد در یونان، رواج پیدا کرد. سخن از رابطهی ایندو که عمدتا ناظر به حوزههای عملی است، بهبحث دربارهی وجود داشتن یا نداشتن اصولی میپردازد که ادعا میشود بنیاد همهی علوم اجتماعی از جمله قانون بر آنها قرار گرفته است. تشکیک در وجود چنین مبانی از سوی سوفیستها یا تبیین نادرست از این اصول، سبب شد که اختلافنظرهای جدی بر سر آموزههای اخلاقی، حقوقی و سیاسی پیش آید. شماری از اینان با انکار وجود این اصول، قوانین حاکم در هر جامعه را که تعیینکنندهی نوع رفتار آدمی است، وابسته به زمان و مکان دانسته و تفسیر نسبیگرایی از آن عرضه نمودند. گروهی نیز با اعتقاد به گسست میان قوانین موضوعه و رفتار درست، سعی کردند، هرگونه پیروی از قوانین و آموزههای ارزشی را مخالف عمل شایسته ارزیابی نمایند. ایندرحالی است که مخالفان ایشان بهویژه سقراط و افلاطون، با تأکید به ارتباط وثیق میان طبیعت و قانون تلاش نمودند اثبات نمایند که طبیعت اعم از جهان و انسان قانونی را توصیه میکند که واقعی بوده و در هر زمان و مکانی ثابت و تغییرناپذیر است. این نوشتار به شرح دربارهی نسبت طبیعت و قانون در دورهی یونان باستان و با تمرکز بر سوفیستها و افلاطون، می پردازد.
امیرحسین وحید دستجردی علی کرباسی زاده
در قرن بیستم میلادی دو جریان فکری مهم در غرب ظهور کرد که هر دو واکنشهایی به روند فکری مغرب زمین از رنسانس به بعد بودند. جریان نخست به سنت گرایی معروف شده هرچند خود متفکران این نحله ترجیح می دهند آن را حکمت خالده بنامند. این جریان با رنه گنون متفکر بزرگ فرانسوی آغاز می شود. جریان دوم که برآمده از پدیدارشناسی هوسرل و متأثر از علم هرمنوتیک است و در نهایت به فلسفه تطبیقی به معنای خاص آن می رسد، می کوشد تا به گونه ای دیگر راه نجاتی برای جهان مدرن بیابد. متفکر شاخص این جریان هانری کربن است. از سوی دیگر، موضوع سنت و تجددگرایی یکی از مسائل مبتلابه جامعه ماست و از اهمیت کانونی برخوردار است به گونه ای که هرگونه فهمی نسبت به این مفاهیم می تواند تاثیرات اجتماعی، سیاسی و اعتقادی بسیاری را به همراه داشته باشد. هدف از این تحقیق، مقایسه دیدگاههای نمایندگان شاخص دو نحله فکری فلسفی یادشده، یعنی رنه گنون و هانری کربن، در خصوص سنت و تجدد است. این تحقیق، با بررسی مبانی اندیشه گنون آغاز می گردد. گنون مابعدالطبیعه محض را که همان حکمت خالده است، تنها راه شناخت صحیح می داند و عقل کلی (intellect) را که عامل این شناخت است در مرتبه ای بالاتر از عقل استدلالی (reason) می نشاند و بر این اساس به نقد فلسفه های مدرن می پردازد. از سوی دیگر، مبانی اندیشه کربن بر پدیدارشناسی هوسرل و هرمنوتیک هایدگر استوار است که با الهام از حکمت اشراق سهروردی به طرح عالم مثال می پردازد و بر مبنای آن به نقد تفکر مدرن می پردازد. از نظر گنون، جهان متجدد در تقابل کامل با سنت قرار دارد که فردگرایی و سیطره کمیت از مظاهر اصلی این تقابل هستند. گنون، دنیای متجدد را دچار بحران می داند و به نحو قاطع آن را مورد نقد قرار می دهد. از طرف دیگر، سنت از نظر کربن، همان حکمت خالده یا خمیره ازلی به تعبیر سهروردی است که برگرفته از مشکات نبوت است. کربن بر این اساس به مذهب شیعه و فلسفه ایرانی تمایل پیدا میکند. شرق و غرب نیز دو مفهوم اصلی نزد هر دو متفکر هستند که اولی با سنت و دومی با تجدد ارتباط تنگاتنگ دارد. از نظر گنون امروزه نمایندگان زنده سنت را باید در شرق یافت، هرچند سنت در ذات خود فراتر از این دو مقوله است. از نظر کربن شرق معنایی نمادین دارد و مشرقی بودن یعنی رفتن به عمق و باطن که صفت عارفان است. راه رهایی بشر امروز از نظر گنون، نفی مطلق مدرنیته و شناخت سنت اصیل است. از نظر او، انحطاط و تباهی جهان با توجه به تلقی دوری از تاریخ امری محتوم است که در نهایت به ضد سنت و سنت معکوس می رسد اما پیش از فروپاشی کامل، مرحله ترمیم فرامی رسد. کربن، اما راه رهایی را بازگشت به عالم خیال و سرچشمه های الهیات اصیل از طریق فراگفتگو و فلسفه تطبیقی می داند. تحقیق حاضر نشان می دهد که اندیشه های گنون و کربن وجوه اشتراک فراوانی دارند، با اینهمه وجوه افتراق مهمی هم در تفکرات آنها دیده می شود. مهم ترین اختلاف میان دیدگاههای کربن و گنون، اختلاف نظر آنها درباره روانشناسی جدید است.
سیدهادی میرصانع غلامحسین توکلی
چکیده تاریخ تفکر اخلاقی در اسلام دانشمندان و متفکران بزرگی داشته است. اما به نظر می رسد مسکویه مهمترین و تأثیر گذارترین متفکر اخلاقی در جهان اسلام می باشد. وی که تحت تأثیر افلاطون، ارسطو، نو افلاطونیان و فیلسوفان مسلمان پیش از خود از جمله کندی و فارابی و ... بوده بر متفکران پس از خود مثل خواجه نصیر طوسی، غزّالی و ... تأثیرات مهمی گذاشته است. اما آیا نظام اخلاقی مسکویه یک نظام ارسطویی است؟ آیا اخلاق مسکویه علاوه بر عناصر تفکر ارسطویی دارای عناصر غیرارسطویی نیز هست؟ تفکر اخلاقی مسکویه دارای چه عناصری است؟ پرسشهای فوق ما را بر آن داشت تا در این زمینه، تحقیق کوتاهی انجام داده و با تطبیق میان نظام اخلاقی ارسطو و مسکویه، ویژگی های فکری- اخلاقی هریک را مورد کنکاش قرار دهیم. البته شایان ذکر است که مسکویه علاوه بر اینکه از ره آورد تفکر فلسفی در حوزه اخلاق تأثیر پذیرفته از منابع فکری دیگری مثل قرآن و سنت و نیز میراث فکری گذشتگان در فرهنگ ها و ملل دیگر بهره برده است. در این رساله برآنیم تا با تطبیق آراء اخلاقی ارسطو و مسکویه به بررسی عناصر نظام اخلاقی هر دو دانشمند پرداخته و میزان تأثیر ارسطو و نیز منابع فکری دیگر را بر مسکویه مورد بحث و بررسی قرار دهیم.
سمیه ملکی محمد جواد صافیان
تلقی هر متفکری از انسان در مجموعه ی فلسفه ی او نقش اساسی دارد؛ معنای انسان و مراتب انسان ها در کل فلسفه ی نیچه جایگاهی محوری دارد؛ از آنجا که بنا بر نظر بسیاری از صاحبنظران، جهان کنونی جهان نیچه ای است به این معنا که همه ی ارزش-های گذشته در جهان امروز بی ارزش شده است و به نظر نیچه این انسان ها هستند که ارزش ها را بی ارزش کرده اند و به همین جهت " نیست انگار " نامیده می شوند؛ بررسی و مطالعه ی نظر نیچه در مورد انسان و توجه به تقسیم بندی او در مورد انسان ها به " انسانی بسیار انسانی " ، " انسان واپسین " ، " انسان برتر " و بطورکلی ویژگی نیست انگاری جهان که مربوط به دوران معاصرِ نیچه و حتی دوره ی خود ماست، می تواند به خودآگاهی ما و آگاهی ما نسبت به وضعیت تاریخی که در آن به سر می بریم یاری رساند. نیچه انسان را به دقت مورد بررسی قرار می دهد و تقریباً می توان گفت که او در تمام آثارش در پی دستیابی به این هدف است؛ او تشخیص داده بود که تفکر سنتی دینی و مابعدالطبیعی از اعتبار افتاده و خلأیی بر جای گذاشته است که علم جدید قادر به پر کردن آن نیست و به منظور رسیدن به حیات انسان اصیل که به عقیده ی او با خطر جدی روبرو بود، باید برای دیدگاه های دینی و فلسفی گذشته جانشینی پیدا کرد؛ برای این منظور، او به هنر یونانیان باستان روی آورد و به این عقیده رسید که کلید شکوفایی مجدد انسان، که از دلداری های دینی و اطمینان عقلی و عملی محروم شده است را باید در هنر جستجو کرد و این امر را به خوبی در نخستین اثرش، زایش تراژدی، نشان می دهد. نیچه، اندیشمندی است که دغدغه اش تقدیر انسان در دنیای معاصر است و در چنین گفت زرتشت این هدف را به صورت محوری و اساسی مورد بررسی قرار می دهد؛ او معتقد است که انسان معاصر به دلایلی، که مورد بررسی قرار -خواهیم داد، از جمله مرگ خدا ، دچار نیست انگاری شده است؛ مراد نیچه از " مرگ خدا " افول و نهایتاً مرگ اخلاق و دیدگاه مسیحی نسبت به زندگی و جهان است؛ او معتقد است که این جنایت عظیم ( یعنی کشتن خدا ) به دست آدمیان صورت گرفته و این در حالیست که خبرش هنوز به آنان نرسیده است. در فصول یک تا سوم مباحثی که در بالا بدان ها اشاره شد را بررسی خواهیم نمود. یکی از دلایلی که مسئله ی انسان را در نظر نیچه اساسی و بنیادی می کند می تواند این باشد که نیچه از انسان معاصرش و در واقع از انسانیت موجود در زمان خود ناراضی بود و در پی ظهور گونه ای جدید از انسان بود که فراتر از گونه های انسانی موجود در فلسفه اش از جمله " انسان های واپسین " و " انسان های برتر " باشد. انسان واپسین، انسانِ خنثایی است که نه می تواند در برابر ارزش های کهن ایستادگی کند و نه بگوید و نه می تواند به آن ها آری بگوید و آن ها را بپذیرد و این درحالیست که انسان برتر قدرت نه گویی دارد اما قدرت آری گویی ندارد و در واقع جنبه ی ایجابی اش ضعیف است؛ این مباحث بطور مشروح در فصل چهارم تحت عنوان " انواع نمادهای انسانی در تفکر نیچه " مطرح می شود و در فصل پنجم با عنوان " ابرانسان در تفکر نیچه " خواهیم دید که ابرانسان برخلاف نمادهای دیگر انسانی هم جنبه ی نه گویی و تخریبی قوی و سهمناک و هم جنبه ی آری گویی پرنشاط و مقتدرانه دارد.نیچه می خواهد با تمام وجود به هستی آری بگوییم و زندگی را با تمام رنج ها و شادی هایش به آغوش بکشیم و پذیرا شویم. به گمان او ابرانسان است که می تواند این زندگی جاودانه را تجربه کند و به شادی ابدی برسد. بشری که اراده ی معطوف به قدرت و بازگشت جاودان را توأمان می خواهد.
زهرا یزدانی داغیان علی کرباسی زاده
اندیشه های توماس قدیس و صدرالمتألهین، با اتکاء به اعتقادات مذهبی و دینی بر شالوده ی کلمه ی «وجود» بنا شده است. جایگاه رفیع نظام فلسفی قدیس توماس آکوئینی در میان فلاسفه ی مسیحی غیر قابل انکار است. اکثریت عظیمی از فلاسفه قبل از توماس ماهیت گرا بودند؛ یعنی به اعتقاد آنان چیزی را می شود واقعی دانست که دارای ذات یا ماهیت باشد؛ ذات به چیزی اطلاق می شود که مقوم شیء باشد؛ اینان وجود را در ارتباط با ذات چندان در خور توجه نمی دانستند. اما توماس در مقایسه با فلاسفه ی مسیحی قرون وسطای قبل از خود به وجود توجه کرده و وجود را که به حاق فراموشی و انزوا رفته بود اندک اندک بیرون آورده است. به عقیده ی او وجود همان چیزی است که ذات را واقعی می سازد؛ ذات برای وجود محدودیت آور است، پس وجود اساسی ترین و مهمترین عامل در ساختار فلسفی هر شی ای است. در فلسفه اسلامی، ملاصدرا بزرگترین فیلسوف شیعی هم به لحاظ تاریخ تفکر و هم به لحاظ تاریخ فلسفه حائز اهمیت فراوانی است. هر چند توماس قدیس و صدرالمتألهین، در اعتقاد به وجود اعلی و صفات او با یکدیگر اختلاف نظری ندارند اما در مقام بیان و وصف و درخصوص تشریح ساختار وجود، مغایرت هایی میان آنان بروز می کند. موضوع این رساله «بررسی تطبیقی نسبت وجود و ماهیت از نظر توماس آکوئیناس و ملاصدرا» است. که به روش تحلیل محتوا، اسنادی و کتابخانه ای و گردآوری مطالب می باشد. و مراحل کار بصورت مطالعه و فیش برداری بوده است. این رساله در پنج فصل تدوین شده که فصل اول به دلیل اهمیت پیشینه ی این بحث به سیر تاریخی وجود و ماهیت اختصاص داده شده است. فصل دوم به بررسی وجود و ماهیت در فلسفه ی توماس آکوئیناس می پردازد. فصل سوم وجود و ماهیت را در فلسفه ی ملاصدرا بررسی می کند و فصل چهارم به تطبیق و مقایسه ی وجود و ماهیت در فلسفه ی توماس آکوئیناس و ملاصدرا می پردازد. فصل پنجم به نتیجه گیری از این بحث می پردازد.
احمدرضا حسین زاده علی کرباسی زاده
وجود و ماهیت از مباحث بسیار مهم تاریخ فلسفه است که شاید بتوان گفت در تمامی ادوار تاریخ فلسفه، این مساله به نحو اساسی مطرح بوده و فلاسفه درباره آن نظر داده اند. از جمله فلاسفه فرانسیس سوارز، فیلسوف مهم قرون وسطی است. وی در اوج شکوفایی و تحولات اسپانیا زندگی می کرد. دورانی که تحولات اساسی در حال رخ دادن بود. سوارز از یک طرف متعلق به عصر سیمین مدرسی است که اگرچه شباهت های زیادی با عصر زرین دارد اما تفاوت های قابل توجهی هم دارد. وی تاثیر زیادی در میان کاتولیک ها و حتی فرقه های دیگر مسیحی داشت. از طرف دیگر متعلق به دوران تجدد است که بنا به نظر برخی پایه گذار برخی از اصول این دوران است. کتاب مباحثات مابعدالطبیعی وی خلاصه ای دقیق و کامل از اندیشه قرون وسطی است که به شیوه ای جدید و همراه با اندیشه های خود سوارز ارائه شده و نمایان گر دوران گذار از قرون وسطی به دوران مدرسی است. سوارز اگرچه تعلق زیادی به دوران مدرسی دارد اما راهگشای دوران جدید است. در این نوشتار با معرفی جایگاه سوارز در تاریخ فلسفه، به سیر اجمالی مبحث وجود و ماهیت نزد فیلسوفان ماقبل سوارز خواهیم پرداخت. در فصل بعد دیدگاه سوارز را مطرح خواهیم نمود. وی موضوع مابعدالطبیعه را هستی از آن جهت که هستی واقعی است قرار می دهد. در ادامه توضیح خواهیم داد که مراد وی از هستی واقعی چیست و سپس ماهیت را در نظرگاه وی تبیین خواهیم کرد. در ادامه هم نتایج دیدگاه وی در سایر مسایل مابعدالطبیعه را خواهیم پرداخت. در فصل آخر هم انتقادهایی را که به اصالت وجود سوارز مطرح شده را بررسی کرده و نگاهی به تاثیرات وی بر تاریخ فلسفه جدید خواهیم داشت.
ریحانه طباطبایی اعظم پرچم
چکیده مطالعات تطبیقی در حوزه ی ادیان از جایگاه ویژه ای برخوردار است، زیرا ضمن اینکه امکان آشنایی بیشتر با وجوه مختلف و بعضاً پنهان دیگر ادیان را فراهم می کند، مسلماً راه را برای گفتگو و مواجهه پیروان ادیان هموارتر خواهد کرد. بدین وسیله، تمهیدات لازم جهت شناخت نقاط مشترک در آموزه ها و عقاید دینی ادیان فراهم شده و باعث ایجاد اسباب تفاهم و همزیستی مسالمت آمیز، و گسترش مراوده بین اندیشمندان ادیان می گردد، و تلطیف و تصحیح افکار پیروان ادیان نسبت به همدیگر و رفع سوء تفاهمات را در پی دارد. یکی از مفاهیم کلیدی در حوزه ی ادیان، بحث هدفمندی حیات و چگونگی وصول انسان به آن است که هر انسان عاقل و خردمندی را به تفکر و تکاپو وا می دارد. دستیابی به پاسخ چنین مسائلی است که مسیر زندگی انسان را روشن کرده، به آن جهت می بخشد و کلیه ی امور در پرتو آن معنا و مفهوم می یابد. با توجه به اینکه ادیان الهی همواره روشنگر حق و حقیقت بوده و مهمترین مرجع پاسخگویی به چنین سوالاتی هستند، و با عنایت به ضرورت مطالعات تطبیقی، پژوهش حاضر سعی دارد ضمن واکاوی موضوع حیات و هدفمندی آن در قرآن و عهدین، به بررسی تطبیقی این موضوع از منظر این کتب آسمانی بپردازد و مفترقات و مشترکات این کتب آسمانی را در موضوع مورد نظر استخراج نماید. نتایج حاصل از بررسی های انجام گرفته بیانگر این است که : - هدفمندی آفرینش در قرآن و عهدین، با غایت و کمال انسان رابطه ای تنگاتنگ دارد. خداوند تمامی هستی را در راستای کمال انسان و هدفمندی خلقت او آفرید، تا با استفاده و بهره گیری از آن بتواند به هدف والایی که از خلقتش مد نظر بوده، دست یابد. - هدفمندی خلقت انسان در قرآن، رسیدن به مقام خلیفه اللهی و مظهریت صفات الهی است. حیاتی که قرآن در این راستا معرفی می کند، حیات طیبه است. ایمان و عمل صالح، مشروط به پذیرش ولایت رسول خدا، به عنوان عوامل دستیابی به حیات طیبه، انسان را مقرب درگاه الهی نموده و بدین واسطه مظهر خلیفه الله و اسماء و صفات الهی می گردد. - هدفمندی خلقت انسان در عهد قدیم، در شباهت به خداوند است. انسان به واسطه ی حیات قدسی که ریشه در قداست خداوند دارد، به هدف آفرینش دست می یابد. ایمان به خدای یگانه و پرستش او، همراه با اطاعت از احکام و دستورات شریعت، از شروط راهیابی به آن است. - هدفمندی آفرینش انسان در عهد جدید، در شباهت آدمی به مسیح یعنی مکاشفه ی مخصوص خداوند است. حیات جاودانی، حیاتی است که انسانها به واسطه ی آن عادل شمرده شده ، و با پاک شدن از فساد درونی و بهره گرفتن از روح القدس، از شایستگی خدمت مسیح برخوردار، و به او شبیه می شوند. حیاتی که ابتدا خداوند در قالب وحی و مکاشفه به مصالحه و آشتی با بشر می پردازد و مسیح، در این مسیر برای نجات انسان جان خود را بر روی صلیب فدا می کند. در مسیر راهیابی انسان به هدف آفرینش در عهد جدید، ایمان و بر اساس دیدگاهی ایمان به همراه عمل صالح راهگشاست. کلید واژه ها: قرآن، حیات، هدفمندی حیات، عهد قدیم، عهد جدید.
سیده آزاده امامی هدایت علوی تبار
زندگی و معنای آن اگر نه مهم ترین، بی تردید یکی از اساسی ترین دل مشغولی های نیچه در تمام دوران حیات او بوده است. آن اندازه مهم که او را بر آن داشته تا دیگر آموزه های خویش را در ربط و نسبت با انگاره ی «معنای زندگی» سامان بخشیده، و هیچ امری را مگر در راستای معنابخشی به زندگی برنتافته و در برابر هر آن چه که غایتی جز این داشته باشد، سرسختانه قد علم نماید. نیز او به اقتضای ژرف-اندیشی و آگاهی اش به زمانه، معناباختگی زندگی را در عصر و جامعه ای که در آن می زید نیک دریافته و بر آن می شود تا به سان طبیبی دلسوز و دردآگاه بشر روزگار خویش را از بحران فرا رو گذر داده، افقی درخشان و دل پسند در برابر دیدگان او بگشاید. به زعم نیچه «مسیحیت» کلیسائی و انگاره های بالیده از آن، در کنار اخلاق و فلسفه مسئول مستقیم پیدائی بحرانی هستند که او آن را «نیست انگاری» نام نهاده است. چه این که در بن آموزه های این هر سه، به وضوح عناصری در ضدیت با حیات و زندگی می یابد، که هر یک به طریقی با آفرینش یک «فراسو»، و تعالی آن به مثابه اوج آمال بشر، حیات و هستی این جهانی آدمی را به پای آن افسانه های موهوم ذبح کرده و بس بی ارزش داشته اند. از این روست که برای غلبه بر معضل پیش آمده چاره را در براندازی همه ی هنجارها و باورهایی می داند که در چنین بستر مسمومی پرورش یافته اند. لیکن نیچه همه ی میراث بشر و ارزش های مورد احترام او را ویران نمی کند تا انسان را در تهی واره ای از عدم و نیستی حیران و بی پناه رها سازد، بل اگر کمر به شکستن همه ی بت ها بسته است، از آن است که بدیلی شایسته و قابل اطمینان به جایگزین در کف دارد، و آن «باز ارزش گذاری همه ی ارزش ها» با رویکردی اشراف سالارانه و والاتبارانه و مبرّا از انحطاط برده صفتانه. رسالتی سترگ که برای تحقق آن پیامبری به نام «ابرانسان» برمی انگیزد تا به اعجاز اراده ی سرشار و آفرینش گرش، چونان تهی زندگانی را لبریز معنا سازد که سرمستانه تکرار مداوم آن را در هیأت «بازگشت جاودانه ی همان» آری گوید و همین هستی این جهانی را با همه ی کاستی ها و نابسندگی هایش عاشقانه در آغوش کشد.
سناء جوانمردی سعید بینای مطلق
چکیده: قرن پنجم پیش از میلاد برای یونان آبستن حوادث بسیاری بود، تغییر سیاست حاکم بر آتن باعث شد نوع جدیدی از آموزش برای دست یابی به مقام های بالای حکومتی به وجود آید. جوانان به این آموزش ها گرایش یافتند. زیرا این گونه تعالیم برایشان از آموزش های سنتی پیشین جذاب تر بود و آنان را به سمت مقام دلخواهشان سوق می داد. این عامل و عواملی از این دست راه را برای روی کار آمدن گروهی از اندیشمندان دوره گرد که سوفیست نامیده می شدند هموار کرد. هدف آن ها ارائه ی خدماتی بود که نیازهای آموزشی آن زمان آتن را برآورده می کرد. آشنایی بیشتر با تعالیم و روش آموزش این اندیشمندان، بررسی ریشه ی تاریخی واژه ی سوفیست، دنبال کردن سیر فکری ایشان و مطالعه ی مکالمه های پروتاگوراس و گرگیاس به عنوان دو سوفسطائی بزرگ تاریخ فلسفه به منظور دست یابی به آموزه های فلسفی آن ها از جمله اهداف این نوشتار می باشد. همچنین، از آنجایی که با گذشت زمان هر نوع خط فکری دچار تغییر می شود، محبوبیت این گروه از اندیشمندان نیز به تدریج رو به افول گذاشت و چهره ی آنان در نظر یونانیان به چهره ای بد و ناپسند تبدیل شد. تاریخ نویسان یکی از دلایل این تغییر چهره را افلاطون، فیلسوف بزرگ آتنی می دانند که انتقادهای شدیدی به تعالیم آن ها وارد می کرد. از نظر افلاطون آموزه های معرفتی سوفسطائیان نه تنها کارآمد نبود، بلکه باعث گمراهی جوانان و محروم شدن آن ها از آموزش صحیح می شد. این انتقادها و مسائلی از این قبیل، ما را به این امر واداشت تا برای دست یابی به جایگاه درست سوفسطائیان به بیان و بررسی انتقادهای افلاطون در مقابل ایشان بالاخص پروتاگوراس و گرگیاس بپردازیم، و عقاید چند مفسر جدید به عنوان مخالفان دیدگاه وی در باب سوفسطائیان را مطرح کنیم، چرا که با مطالعه ی این گونه تفسیرها راه برای خوانش دوباره ی مکالمه های افلاطون با هدف دست یابی به نکات جدید فلسفی در آراء سوفسطائیان و نگاه منصفانه تری به آن ها باز می شود. هرچند که ممکن است نتیجه ای که حاصل می آید همچون نتیجه ی این رساله باز هم حق را به صحت انتقادهای افلاطون در مقابل تعالیم معرفتی آن ها بدهد اما آنچه اهمیت دارد نگاهی نو، معتدل و امروزی تر است به خدمات علمی ایشان که امید است به درستی به آن دست یافته باشیم.
اصغر فتحی علی کرباسی زاده
چکیده فلسفه ی معاصر شامل چندین جریان است . رایج ترین تقسیم بندی در فلسفه ی معاصر بدین شرح می باشد ، که در یک سو فلسفه ی تحلیل زبان انگلیسی است و در سوی دیگر فلسفه اروپایی زبان آلمانی و فرانسوی است که به متفکرانی مثل نیچه و هایدگر مربوط می شود . در قرن بیستم فلسفه ی غرب هم در وجه تحلیلی اش و هم در وجه اروپایی اش دچار چرخش شد که تحت عنوان "چرخش زبانی " معروف شده است . و این جریان از متافیزیک و نظام سازی فلسفی فاصله گرفت و به سمت زبان قدم برداشت ، لذا این پژوهش بر آن است که این چرخش از نیچه آغاز شد و روز به روز بر این آگاهی افزوده شد که همه ی پرسش ها چه فلسفی و چه غیر فلسفی در نهایت با نحوه ی بیان در زبان پیوند تنگاتنگی دارند و این فرآیند بعدها در فرگه و فیلسوفان تحلیلی به شکل جدی تر دنبال شد . از اینرو نیچه با فلاسفه ی تحلیلی دغدغه های مشترکی می تواند داشته باشد از جمله : دعوت فیلسوف به فراروی از مسائل فلسفی به شیوه تحلیل زبانی ، مسئله باز ارزش گذاری ارزش ها در نیچه و معانی زندگی در فلاسفه ی تحلیلی و ...... البته همان طور که از عنوان این رساله مشخص است نیچه نقدهای جدی به فلاسفه ی تحلیلی وارد کرده است از جمله : وی معتقد است که فیلسوف نباید به تحلیل زبان صرف در بر خورد با مسائل و مشکلات فلسفی خود را محدود سازد ، در واقع تحلیل زبان برای وی یک مقدمه است برای یورش بردن به مسائل دیگر فلسفی . همچنین وی این دیدگاه فلاسفه ی تحلیلی به خصوص ـ افرادی مثل - ویتگنشتاین را نقد می کند که این فلاسفه مسائل را با یک تحلیل زبانی از قبل به عنوان پیش فرض خود در نظر می گرفتند و با این دید به مسائل توجه می کردند . ازاینرو نیچه با توجه به این دلایل می تواند هم پیشرو فلسفه ی تحلیلی و هم منتقد آن باشد . کلید واژه ها : نیچه ، فلاسفه ی تحلیلی ، زبان ، پیشرو ، منتقد .
خاطره سبحانیان علی کرباسی زاده
در این رساله تلاش شده است تا فلسفه ی نقادی کانت، بویژه آموزه های کتاب نقد عقل محض، از نگاه نقادانه ی نیچه بررسی شود. برای این منظور، ابتدا مبانی اساسی اندیشه ی کانت و مولفه های اصلی تفکر نیچه(که به موضوع رساله مربوط می شوند)، مورد بررسی قرار گرفته و سپس وارد نقدهای نیچه به فلسفه نقادی کانت می شویم. معرفت شناسی، احکام تالیفی پیشینی، تفکیک پدیدار از شی فی نفسه و نقد متافیزیک از جمله مبانی بنیادی فلسفه نقادی کانت، و چشم اندازگرایی، حقیقت به مثابه پندار، نقد ریشه ای تقابل ها، نیست انگاری و بازگشت جاودان همان از جمله مبانی اساسی فلسفه ی نیچه به شمار می روند. به باور نیچه، کانت با تحویل فلسفه به معرفت شناسی، تفکر فلسفی را در آستانه ی مرگ قرار داد، چرا که به نظر نیچه، فلسفه به معنای اصیل و درست آن، آفریدن معنا و گونه ای قانون گذاری به شمار می رود. نیچه، بر مبنای موضع خود که می توان از آن به " چشم اندازگرایی" تعبیر نمود، انقلاب کپرنیکی کانت را زیر سوال برده و بر همین اساس، آموزه های کانتی: احکام تالیفی پیشینی، زمان و مکان، مقولات، تفکیک پدیدار از شی فی نفسه و اخلاق و هنر از منظر او را، به چالش کشیده است. نیچه جعل احکام ترکیبی پیشینی توسط کانت را از دروغ های بزرگ اما البته لازم فلاسفه، برای زندگی، به شمار می آورد. نیچه بعلاوه با نقد شی فی نفسه کانتی، آن را در امتداد سنت متافیزیکی ای می داند که با دوگانه انگاری و تقسیم جهان به دو قسمت حقیقی و پدیداری، این جهان را تهی از معنا ساختند. نیچه واقعیت را چیزی جز تجربه و تفسیر بشری نمی داند و هرگونه ادعایی در خصوص معرفت یا حقیقت مطلق را انکار می کند. واژگان کلیدی: معرفت، پدیدار و شی فی نفسه، چشم اندازگرایی، متافیزیک، احکام تالیفی پیشینی، تفسیر
مرتضی علی نظارتی زاده علی کرباسی زاده
گواهی به عنوان یکی از منابع معرفت، نقش بی بدیلی در زندگی فردی و اجتماعی انسان دارد. در فلسفه نیز بحث از گواهی قدمتی به سابقه ی مباحث فلسفی دارد که با ظهور معرفت شناسی و مخصوصا فلسفه ی تحلیلی، جایگاه بالاتری یافته است. پرسش های فراوانی پیرامون موضوع گواهی مطرح است، اما سوال محوری نوشتار حاضر که به سیاق مباحث معرفت شناسی تحلیلی تحریر یافته است، این است که آیا گواهی می تواند منبعی برای تولید معرفت باشد و یا اینکه صرفا انتقال دهنده ی معرفت است؟ فردگرایان پاسخی منفی به بخش اول سوال می دهند و مولد بودن آن را زیر سوال می برند. اما جامعه گرایان، سعی در اثبات این بخش دارند. گذشته از اهمیت بحث در باب گواهی، این سوال به طور خاص، جایگاه ویژه ای در مباحث معرفت شناسانه دارد، به طوری که پاسخ مثبت به آن موجب ظهور دیدگاه های جامعه گرایانه در این عرصه شده است. تقریرات مختلفی از سوی جامعه گرایان ارائه شده است، اما در این نوشتار تقریر مارتین کوش به طور مختصر و تقریر جنیفر لکی با تفصیل بیشتر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. لکی، یکی از معرفت شناسان معاصر که آثار بسیار تاثیر گذاری در این حوزه دارد، تلاش می کند با ارائه ی مثال هایی، درستی دیدگاه جامعه گرایان را نشان دهد. درباره-ی تقریر او از سوی معرفت شناسان مباحث گسترده ای شکل گرفته است؛ از این رو، این رساله پس از طرح تقریر لکی، و بیان اشکالات وارد بر آن، دیدگاه های موافقان و مخالفان این تقریر را در برابر هم قرار می دهد و می کوشد با بررسی و تحلیل آنها، دیدگاه صحیح تر را تا حدی روشن سازد.
الناز انصاری پور محمدجواد صافیان
این پژوهش به مفهوم فلسفه در نزد هیدگر پرداخته و با ذکر نظریات و رویکرد هایی که متفکران قبل از وی نسبت به فلسفه و رسالت آن داشتند ، تمایز نگرش وی نسبت به فلسفه را مورد بررسی قرار داده است. محور اصلی این تحقیق کتاب مشهور هیدگر با نام "فلسفه چیست" می باشد. به عقیده هیدگر آنچه امروزه فلسفه نامیده می شود ، در واقع تفکری اصیل نیست ، بلکه باید گفت تفکری است که از مسیر اصلی خود دور گشته است . و این انحراف از زمان افلاطون و ارسطو آغاز گشته است .فلسفه ی حقیقی همان اندیشیدن به وجود است . وجودی که تاریخ چند هزار ساله ی تفکر ، ناخواسته از آن غفلت کرده. هیدگر هیچ یک از مکاتب فلسفی را تحقیر نکرده و نادرست به شمار نمی آورد . اما معتقد است آنچه در همه فلسفه ها مشترک است ، (( نادیده انگاشتن وجود )) است. هیدگر معتقد است تفکر متافیزیکی همان تفکری است که در موجود به کاوش پرداخته است.او فلسفه کنونی را مترادف با متافیزیک می داند و همواره از غفلت از وجود سخن می گوید. هیدگر به دنبال چیرگی برمتافیزیک است.اما چیرگی او بر متافیزیک دعوت به تفکری فلسفی است از نوعی دیگر،یعنی تفکری که به دنبال بازگشت به خود هستی است. هیدگر از پایان فلسفه نیز سخن به میان می آورد ، و این وضعیتی است ، که به زعم او ، اکنون برای فلسفه پیش آمده است . گر چه هیدگر آن را نقص بشمار نمی آورد، اما می گوید فلسفه به نهایی ترین امکان خود رسیده است ، این مطلب به معنای کمال فلسفه نیست بلکه به معنای پایان آن است . لذا او فلسفه حقیقی را عبارت ازهماهنگی و مطابقت با ندای وجود می داند . بدین معنی که ما برای نیل تفکر اصیل ، می بایست در مسیر آن چیزی قرار گیریم که فیلسوفان را مورد خطاب قرار داده است و این امکانپذیر نیست مگر از طریق همزبانی با سنت فلسفه یونانی . روش هیدگر برای رسیدن به این مهم پدیدار شناسی هرمنوتیکی است، با استفاده از این روش تفاوت میان موجود و وجود آشکار شده و بر این اساس چیزها می توانند همانگونه که وجود دارند و از جانب خویش بر ما ظاهر شوند ، به نظر هیدگر تا زمانی که تفکر ما از تصورات تغذیه می کند ، نمی توان اندیشیدن را به نحو اصیل آموخت . لذا هیدگر در فلسفه اش همواره ما را به سوی چنین تفکری فرا می خواند و بدینسان ما را به سوی مفهومی کاملا بدیع و اصیل از فلسفه رهنمون می سازد
ملیحه نصر آزادانی سعید بینای مطلق
از دیدگاه اپیکور سعادت، عین لذت است؛ اما مراد وی از لذت خوش گذرانی و عیاشی نیست. بلکه مقصود او از لذت فقدان درد و رنج است؛ از همین رو راه وصول به سعادت را تعدیل امیال و دوری از لذت های غیر ضروری، همچون: تجمل پرستی و قدرت طلبی می دانست، زیرا از نگاه اپیکور این امیال و خواسته ها، بیشتر سرچشمه ی رنج اند تا منبع شادی. علاوه بر این آن چه موجب رنج و در نتیجه نبودن آرامش است، ترس است. ترس انسان نیز از سه چیز است: از خدایان، از تقدیر و از مرگ. به نظر وی با شناخت فلسفه ی طبیعی می توان بر این ترس ها فایق آمد. به عبارت دیگر هدف فلسفه ی اخلاق اپیکور عرضه کردن آرامش روح و روان به آدمیان بود. از نظر او انسانها نباید هیچ ترسی از خدایان داشته باشند، زیرا آن ها کاری به کار آدمیان و جهان ندارند و آن ها را نیافریده اند. همچنین ترس از تقدیر نیز بیهوده است، زیرا او قائل به نظریه ی اتمی دموکریتوس بود، و بر پایه ی آن معتقد به این بود که انسان از آزادی و اختیار برخوردار است و تابع هیچ گونه ضرورتی نیست؛ و سرانجام ترس از مرگ را نیز غیر معقول می دانست و استدلال مهم او در این زمینه این است که مرگ برای ما هیچ است؛ زیرا که خوبی و بدی مستلزم داشتن احساس است و مرگ فقدان تمام آگاهی هاست. در این پژوهش برآنیم تا وجوه اساسی فلسفه ی اخلاق اپیکور همچون: لذت، فضیلت، خدا، تقدیر و مرگ، که جملگی با اصل لذت نزد او و در نتیجه با اخلاق وی پیوند دارند را روشن کنیم.
شهره مرشدی یوسف شاقول
جرج بارکلی (1685-1753) فیلسوف قرن هفدهم به عنوان کشیش مسیحی با نظر و بهره گیری و اصلاح تجربه گرایی لاک پایه گذار فلسفه ای شد که به ایدئالیسم موسوم گردید.پرسش اساسی که این پژوهش می خواهد به آن پاسخ دهد این است که مبنای دینی بارکلی و بویژه عقیده ی او نسبت به خداچه نقشی در ساماندهی فلسفه ی ایدئالیستی وی دارد.به بیان دیگر در این پژوهش برآنیم که ببینیم خدا به عنوان یکی از اصول اساسی دین چه نقش و جایگاهی در این نظام فلسفی دارد.چگونه این ایده به شکل دهی پاره ای از مولفه های ایدئالیسم بارکلی انجامیده است و این دیدگاه ایدئالیستی چگونه در خدمت مولفه های دینی و بویژه خدا در اندیشه ی او قرار گرفته است.به نظر می رسد نسبت اندیشه ی خدا و فلسفه ایدئالیستی بارکلی نسبتی دو سویه است زیرا به اعتقاد او از سویی نگاه رئالیستی و ماده گرایانه نه تنها همسوی با خداباوری نیست بلکه به الحاد منتهی می شود و از سوی دیگر بارکلی از ایده ی خدا به عنوان مدرِک کامل بهره می گیرد تا شکاف و مشکلات نظام ایدئالیستی خود را سامان دهد.با توجه به اهمیت جایگاه ایده ی خدا در فلسفه ی بارکلی و به رغم نبودن اثری از او و شارحانی که مستقیمأ به این موضوع پرداخته باشند برآنیم تا با تحلیل نوشته های عمده ی فلسفی وی مانند رساله ای در اصول علم انسانی،سه گفت و شنود و با بهره گیری از آثار پراکنده ی شارحان و به روش تحلیل محتوا به پاسخگویی به چنین پرسشهایی بپردازیم که فلسفه ی ایدئالیستی بارکلی چگونه در راستای اثبات وجود خدا و تحکیم نقش آن در جهان قرار می گیرد؟ خداباوری چگونه می تواند به رفع پاره ای از شکافها و مشکلات فلسفه ی ایدئالیستی بارکلی کمک کند؟
فاطمه ساکی علی کرباسی زاده
با توجه به کلیه ی آثار فوکو می توان سه حوزه ی تحلیلی را در آثار او مشاهده کرد؛ دیرینه شناسی (تحلیل نظام های دانش)، تبارشناسی (تحلیل وجوه قدرت) و نهایتاً اخلاق یا رابطه با خویشتن. فوکو در دوره ی نخست فعالیت اش؛ و به طور خاص در دو اثر دیرینه شناسی و نظم اشیاء به تحلیل ظهور انسان در مقام سوژه و ابژه ی دانش می پردازد.از این رو دغدغه ی فوکوی نخستین را می توان چگونگی «تولد سوژه» و روش دیرینه شناسی و ساختارگرایی را ابزار وی برای به پرسش کشیدن سوژه ی مدرن دانست. این سوژه ی خودآیین که با دکارت آغاز و در کانت به اوج خود می رسد، در کنار دیگر مضامین محوری روشنگری (به عقیده ی وی) همگی نتیجه ی اَشکال جدید قدرت و صورت بندی های گفتمانی هستند. این دیدگاه سبب می شود که فوکوی نخستین در موضع ضدیت و مخالفت جدی با کانت ، روشنگری و سوبژکتیویسم قرار گیرد. فوکو در دوره ی دوم فعالیت فکری خود در صدد است با روش تبارشناسی به عرضه ی جایگاه واقعی این سوژه ی خودآیین بپردازد و نشان دهد، این سوژه ای که ما را به آزادی اش فرا می خواند خود معلول انقیاد است. سوژه ایی که به عقیده ی وی از طریق سازمان ها، نیرو ها، انرژی ها و… ساخته می شود. وی همچنین به تحلیل ساختار های دانش- قدرت که تعیین کننده ی وضع موجودند و نشان می دهندکه چگونه سوژه در روابط پیچیده قدرت و دانش به ابژه تبدیل می شود می پردازد. این سوژه که منفعلانه و ناآگاهانه تحت سلطه ی محدودیت های حاصل از رابطه ی قدرت و دانش قرار دارد، صرف انکار و یا مقاومت در برابر فرایند سوژه شدن، هیچ چیزی را پیش نمی برد، بلکه باید بتواند وارد قلمرویی شود که اَشکال تازه ای از سوژه شدن را فراهم آورد. ازاین رو فوکوی متأخر با رجوع به کانت و خوانش تجدید نظرطلبانه از رساله ی روشنگری وی در آثار خود معتقد است که کانت با طرح پرسش از اکنون و زمان حال در پی شناخت امروز خود بوده است و با این کار، راه را برای درک و شناخت میان دانش و قدرت گشوده است. این بازگشت، دیدگاه های انتقادی پیشین او از کانت را تعدیل می کند و راه به سوی اخلاقیات یونان می برد؛ اخلاقیاتی که در پی ارائه ی شیوه ای برای پرورش خلاقیت افراد به گونه ای است که آنها را ابتدا با اکنونِ خویش و سپس با خویشتنِ خویش مواجه کند. به وسیله ی این اخلاق مستقل از نظام قدرت اجتماعی- سیاسی، فرد می تواند به گونه ای دیگر بیاندیشید و زندگی خود را دگرگون کند و در یک کلام خود را بیافریند.
فریده کوهرنگ بهشتی علی کرباسی زاده
لودویگ فوئرباخ و فردریش نیچه از فیلسوفان آلمانی هستند که در قرن نوزدهم زیسته اند. هر دو در دوران جوانی یزدان شناسی آموخته و از همان ابتدا دلمشغول مسائل یزدان شناسی و در رأس آن، مساله خدا بوده اند. آن ها خود در ابتدا از معتقدان به مسیحیت بوده اند اما پس از مدتی از عقیده خود برگشته و به نقد دین، مسیحیت و خدا پرداخته اند. در بدو امر به نظر می رسد نگاه فوئرباخ و نیچه در مسائل انسان، دین و خدا بسیار به یکدیگر نزدیک است، اما با نگاهی عمیق تر درمی یابیم که در اساس و اهداف تفاوت های مهمی دارند. در باب دین هر دو دین گریزند و نه دین ستیز، اما در نیچه معنویتی مشاهده می شود که در فوئرباخ وجود ندارد. همچنین چون مسیحیت را درنظر گیریم نیچه برخلاف فوئرباخ، یک مسیحی ستیز واقعی است که حتی دیگر ادیان را در مقایسه با مسیحیت قابل ستایش می داند، در صورتی که فوئرباخ مسیحیت را برترین و کامل ترین دین در نظر می گیرد. در مورد مساله خدا نیز چنین است. هرچند هر دو می کوشند تا با مطرح کردن فرافکنی و خطا به عنوان خاستگاه های تصور خدا، ثابت کنند خدایی که افراد بدان قائلند، خدایی آفریده ذهن خود آن هاست، اما نیچه برخلاف فوئرباخ به این حد بسنده نمی کند و بی ارزشی تمام ارزش ها، و ایده های نوینِ اراده به قدرت و بازارزش گذاری ارزش ها را مطرح می کند. همچنین نیچه برخلاف فوئرباخ به هیچ وجه در طلب آن نیست که انسان را جانشین خدا کند و می توان گفت فوئرباخ در نظر وی در دسته واپسین انسان ها قرار می گیرد که نزد وی منفورترینند. همچنین هرچند نیچه خبر مرگ خدا را اعلام می کند، اما برخلاف بی خدایی فوئرباخ، بی خدایی او استعاری است و به هیچ وجه الحادی تعصب آمیز نیست. حتی از وجهی دیگر احوال بی قرار نیچه نشان از آن دارد که خوشحالی او از شنیدن خبر مرگ خدا، نه از روی اندیشه های الحادی، بلکه به سبب هموار شدن راه برای ساختن انسانی دیگر، و چه بسا خدایی نوین است.
محمد نصیری سعید بینای مطلق
تقدیر و سرنوشت در مفهومی هستند که غالباً با یکدیگر اینهمان گرفته می شوند، حال آنکه این دو، نزد مردمانی که هستی شان تنیده با چنین مفاهیمی بوده است، از تمایزی آشکار برخوردار بودند. در این نوشتار، تقدیر بمعنای حدّ یا محدوده ی مشروع عمل گرفته شده است و سرنوشت، یکی از امکانات درون محدوده ی تقدیرست. خدای تقدیرگذار، همان خدایی است که بی نظمی را به نظم می آورد، و سرنوشت را مجموعه ی خدایان در درهمکنش با یکدیگر می سازند. پتانسیل های این تمایز، در اندیشه ی پیشاسقراطی است که آزاد می گردد و از رهگذر آن، انسان موجودی می شود که می تواند سرنوشت خود را بدون جادو تغییر دهد. بر همین اساس، این نوشتار با تعیین دلالت های تقدیر و سرنوشت در اندیشه ی بین النهرینی، و ابداعات پیشاسقراطی در آنها، به این نتیجه می رسد که تعیین کنندگان تقدیر و سرنوشت، نزد پیشاسقراطیان، نه خدا یا خدایان، بلکه عناصر فیزیکی بوده اند. در ادامه، به معرفی دو جریان عمده ی اندیشه ی پیشاسقراطی می پردازیم و نشان می دهیم که یکی از این دو، چگونه با تمسک به تمایز میان دو مفهوم تقدیر و سرنوشت به تعریفی از انسان می رسند که بر اساس آن، وی موجودی است میان تقدیر و اراده ی آزاد که می تواند سرنوشت خود را تغییر دهد.
زهرا مسعودی غلامحسین توکلی
بررسی دیدگاههای ابن سینا و اسپینوزا در مورد صفات خدا در این پایان نامه مد نظر است که بعد از تبیین این دیدگاهها به مقایسه پرداخته می شود تا نقاط اشتراک و اختلاف این دو فیلسوف مشخص شود.. ابتدا فصلی به بحث درباره خدا در مقام تصور و تصدیق و لوازم دیدگاههای دو فیلسوف در مورد خدا اختصاص داده شده است. در این فصل دو فیلسوف هر یک با علت دانستن یا ندانستن خدا برای خود و اطلاق یا عدم اطلاق جوهر بر خدا در مقام تصور و بدون استناد به مخلوقات در قالب براهینی متفاوت در مقام تصدیق به اثبات خدا پرداخته اند و سپس به تناسب بحث نظریه فیض و وحدت وجود و نحوه پیوند خدا و جهان هستی و چگونگی پیدایش جهان مادی مورد بحث قرار گرفته است. سپس در فصل مربوط به صفات پس از تبیین مفهوم و اقسام صفات از دیدگاه دو فیلسوف، به شیوه ای گزینشی، از مجموعه جدول صفات و ویژگیهایی که در نظام فکری دو فیلسوف مذکور قابل رسم اند، چندین صفت انتخاب شده و سعی شده است تا با مقابل هم قرار دادن اندیشه این دو فیلسوف، نقاط اشتراک و اختلاف در این زمینه نشان داده شود. در این فصل دو صفت ثبوتی و دو صفت سلبی مورد مقایسه قرار گرفته است. هر دو فیلسوف با دلایلی جسمانیت و تجزیه پذیری را از خداوند سلب نموده اند اما ابن سینا علم و عقل را از اوصاف خدا می داند در حالی که در نظر اسپینوزا فکر صفت خداست اما علم و عقل از حالات صفت فکر هستند.
محمد صالح طیب نیا رضا اکبریان
یکی از دشوارترین مباحث فلسفه و کلام، مبحث عنایت الهی است. از یک طرف پیوند صفت عنایت با دیگر صفات الهی از جمله علم، اراده، علیت، حکمت، رضا و ... و از طرف دیگر ارتباط آن با مسأله احسن بودن نظام آفرینش و مسأله شرور بر پیچیدگی و دشواری درک این صفت الهی افزوده است. شاید بتوان گفت ابن سینا اولین فیلسوفی است که نظریه عنایت را یکی از ارکان خداشناسی فلسفی خود قرار داده و با طرح فاعل بالعنایه تحول شگرفی در این حوزه پدید آورد و تاحد زیادی جهت گیری فیلسوفان بعدی را چه در جهان اسلام و چه در مغرب زمین مشخص نموده است. چنانچه در اندیشه های ابن سینا درباره عنایت الهی به درستی تأمل شود، علی رغم برخی ابهامات و کاستی ها نکات بسیار دقیقی در آن وجود دارد که افق های گسترده ای را برای پژوهندگان حقیقت آشکار می سازد. عنایت، از نظر او علم حق تعالی به موجودات و نظام آنهاست و این که تمامی موجودات همراه با بهترین نظام حاکم بر آنها، از احاطه علمی که خداوند به آنها دارد، پدید آمده اند. علیرغم اهمیت موضوع و ارائه پاسخ تفصیلی بسیاری از مسائل مرتبط با عنایت الهی در کلمات ابن سینا و طرفداران حکمت مشاء ، ولی متأسفانه در کمتر اثری همه لوازم و آثار فلسفی این نظریه در کنار هم دیده شده است به گونه ای که روشن نیست که آیا ابن سینا راه متفاوتی را نسبت به فیلسوفان قبلی پیموده است؟ آیا دیدگاه بوعلی در باب علم الهی، فاعلیت ایجادی خداوند و اراده الهی می تواند همه لوازم فلسفی عنایت الهی را آنگونه که مدنظر اوست، فراهم سازد؟ آیا نقدهایی که فیلسوفان بعدی به نظر ابن سینا در این باب دارند، این معضلات را برطرف نموده و یا مشکلات جدیدی را پدید آورده است؟ و دهها پرسش دیگر که همگی حاکی از ضرورت پرداختن به این موضوع است. نگارنده بر آن است که ابن سینا در این نظریه، اگرچه از عناصر بنیادی فلسفه ارسطوئی و نوافلاطونی در پیوند با تعالیم اسلام بهره برده است، ولی به هیچ وجه نمی توان نظریه او را طرحی تلفیقی و التقاطی محسوب نمود؛ بلکه نظریه ای نو و ابتکاری است که با هدف پاسخگویی به چرایی آفرینش و تبیین چگونگی آن و همچنین پاسخ به چگونگی علم خداوند به جزئیات، ارائه شده است. از نظر ابن سینا نظریه عنایت مبتنی بر سه رکن فاعلیت ایجادی، علم به نظام خیر و رضای حق تعالی به نظام خیر است. وی لازمه عنایت الهی را احسن بودن نظام آفرینش می داند و بدین منظور به تبیین چرائی و چگونگی دخول شرور در قضای الهی پرداخته است. سهروردی به علت نقدهای بنیادی که به تقریر ابن سینا از علم الهی و فاعلیت الهی دارد، نظریه عنایت را نمی پذیرد هرچند براساس مبانی خود احسن بودن آفرینش و نفی شرور را تبیین می کند. ملاصدرا اشتراک نظر بیشتری با ابن سینا دارد. وی اگرچه نظریه صور مرتسمه و ایجاد شیئ من شیئ را رد می کند ولی با ارائه اصلاحاتی نظریه عنایت را اثبات می کند.
هادی کاظم زاده مزرعه علی کرباسی زاده
توجه به نقش عالمان و تحولاتی که ایشان در هر دوره ای آفریده اند در مطالعات تاریخی آن دوره نقش برجسته ای دارد. یکی از عمده ترین قسمتهایی که درباره دوره صفویه و تحولات آن باید مورد مطالعه قرار گیرد، حوزه علمیه اصفهان و نقض علمای آن حوزه کهن در تحولات علمی آن دوره می باشد.این نقش آفرینی علما نیز زمینه هایی نیاز داشت و نتایجی نیز در بر داشت که در این نوشته بدانها پرداخته ایم
طیبه اکبرپور یوسف شاقول
چکیده ندارد.
کبری حسینی موسی آبادی محمدجواد صافیان
چکیده ندارد.