نام پژوهشگر: عبدالله نصری
عباس اسکوییان علی اصغر مصلح
دیدگاه اگزیستانسیالیستها درباره اینکه وجود انسان مقدم بر ماهیت اوست سبب شده است که آنها بر واقع بودگی و امکانات انسان تاکید بسیاری داشته باشند. از نظر آنها نگاه انسان به مرگ تاثیر بسیاری بر نوع مواجهه ای دارد که او در قبال این وضعیتها در پیش می گیرد. از طرف دیگر نوع رابطه ای که انسان با دیگران و خدا برقرار می کند، بر نگرش او نسبت به مرگ و چگونه زیستن بر اساس چنین نگرشی تاثیری عمده دارد. همانطور که انتظار می رود نگاه خاص هر کدام از این فیلسوفان به مساله خدا و ارزشهای اخلاقی در مواجهه آنها با مرگ نیز تاثیر داشته است و سبب شده تا اهداف از پیش تعیین شده ای چون آرامش و شادی را به عنوان غایت رویکرد خود در نظر نگیرند و بجای آن به طرح مساله اصالت بپردازند که ضرورتا معرف عمل خاصی نیست. این فیلسوفان برای گریز از ارائه تعریفی از انسان از ارزش گذاری اخلاقی رویگردانند و مدعی اند که صرفا ترجیحاتی را بیان می دارند، تا هر کس که با آنها همدل است شیوه ای را که برای زندگی اصیل لازم است در پیش گیرد.
جلال پی کانی عبدالله نصری
الف. موضوع و طرح مسئله (اهمیت موضوع و هدف): موضوع رساله: نظریه اعتمادگرایی فرآیندی یکی از مهم ترین نظریاتی است که در سال های اخیر در حوزه معرفت شناسی مطرح شده است. این نظریه در چارچوب برونی گرایی قرار می گیرد و برخی از پیش فرض های معرفت شناسی سنتی را زیر سوال برده است و چالش های فراوانی برای آن ایجاد کرده است. غالب معرفت شناسان بزرگ به این نظریه به طور جدی پرداخته اند. همچنین نظریه مزبور توانسته است به مسائل گتیه پاسخ دهد. از آنجا که این نظریه در چارچوب طبیعی گرایی معتدل ارائه شده است، برای بسیاری از معرفت شناسان غیرطبیعی گرا نیز جذابیت دارد. اعتمادگرایی فرآیندی توانسته است افق جدیدی را در مقابل دیدگاه معرفت شناسان بگشاید. هدف: (الف) بررسی زمینه های شکل گیری نظریه اعتمادگرایی فرآیندی (ب)روشن کردن مدعای نظریه اعتمادگرایی فرآیندی به طور دقیق. (ج) بررسی و تحلیل نقاط ضعف و قوت آن. ب. مبانی نظری شامل مرور مختصری از منابع، چارچوب نظری و پرسش ها و فرضیه ها منابع: آثار خود آلوین گلدمن و منتقدان اصلی او نظیر رودریک چیزلم، لورنس بونجور و ریچارد فیومرتون چارچوب کلی: این پژوهش در چارچوب معرفت شناسی معاصر انجام می گیرد که شاخه ای از فلسفه تحلیلی است. در عین حال، تا حدودی به حوزه فلسفه ذهن و روانشناسی فلسفی نیز مرتبط است. فرضیه: اعتمادگرایی فرآیندی نظریه ای است که در قالب طبیعی گرایی و برونی گرایی معتدل ارائه شده است. از این رو بر خلاف برخی رویکردهای طبیعی گرایانه افراطی از انعطاف پذیری بالایی برخوردار است. این نظریه بر خلاف نظریه های معرفتی ارائه شده در چارچوب تحلیل سنتی پیوند وثیقی با علوم تجربی، به ویژه روانشناسی، دارد. همین موضوع باعث می شود که در حل معضلات معرفتی مهمی که نظریه های سنتی عموماً از حل آن ناتوان هستند، قابلیت های بهتری داشته باشد. با توجه به رویکرد اعتدالی گلدمن در طرح نظریه اعتمادگرایی فرآیندی، نظریه مزبور با مبانی متافیزیکی غیر طبیعی گرایانه نیز قابل جمع است. پرسش ها: 1- نظریه اعتمادگرایی فرآیندی مولود کدام شرایط است و برای پاسخ به کدام مسائل طرح شده است؟ 2- مدعای نظریه اعتمادگرایی فرآیندی به طور دقیق چیست؟ 3- آیا نقدهای رایجی که اعتمادگرایی فرآیندی با آنها مواجه است، همگی بر آن وارد هستند؟ 4- آیا می توان راه حل های جدیدی برای ایرادات رایج وارد بر اعتمادگرایی فرآیندی ارائه کرد؟ 5- آیا اعتمادگرایی فرآیندی در مقایسه با نظریه های رقیب از قابلیت بیشتری برای حل معضلات معرفتی برخوردار است؟ پ. روش تحقیق: کتابخانه ای ت. یافته های تحقیق 1- اعتمادگرایی فرآیندی می تواند به مسائل گتییه پاسخ دهد و در حل برخی از معضلات مهم معرفت-شناختی از قابلیت قابل توجهی برخوردارا است. 2- برخی از ایرادات مطرح شده توسط منتقدان، بر این نظریه وارد نمی باشد. 3- دفاع از نظریه اعتمادگرایی فرآیندی در گرو دفاع از برونی گرایی است 4- اعتمادگرایی فرآیندی از انعطاف پذیری بالایی برای جمع با برخی نظریات سنتی، نظیر مبناگرایی و انسجام گرایی برخوردار است ث. نتیجه گیری و پیشنهادات: 1- تلاش برای جمع میان اعتمادگرایی فرآیندی و برخی از نظریات معرفتی سنتی، نظیر مبناگرایی، می-تواند نتایج بسیار پرباری به دنبال داشته باشد 2-لازم است قابلیت های ایجابی اعتمادگرایی فرآیندی در حل معضلات معرفتی، که در این پژوهش به اختصار بررسی شده است، به طور جداگانه و به نحو مبسوط مورد بررسی قرار گیرد.
مرتضی قرایی گرگانی عبدالله نصری
در این پایاننامه پس از ارائهء تصویری از رویدادهای زندگی راسل، و تحوّلات فکری و فلسفی اش - در حوزه معرفتشناسی- تلاش شده است آراء و نظرات او را دربارهء اجزاء ذاتی معرفت، یعنی باور، صدق، و توجیه و موضع او در باب جزم اندیشی، رویکرد نقدی، و شکّاکیّت، با توجّه به فرآیند تحوّلات فلسفی و فکری اش، گرد آورده، تحلیل و نقد شود. تلاش شده است تا با طرح مسأله مورد نظر در معرفتشناسی، موضع راسل را درباره نظریّه هایی که تا زمان خود او مطرح بوده، و نظریّه هایی که احتمالاً، پس از او مطرح یا مدوّن شده، از آثار فراوان او در این پایاننامه پس از ارائهء تصویری از رویدادهای زندگی راسل، و تحوّلات فکری و فلسفی اش - در حوزه معرفتشناسی- تلاش شده است آراء و نظرات او را دربارهء اجزاء ذاتی معرفت، یعنی باور، صدق، و توجیه و موضع او در باب جزم اندیشی، رویکرد نقدی، و شکّاکیّت، با توجّه به فرآیند تحوّلات فلسفی و فکری اش، گرد آورده، تحلیل و نقد شود.استخراج و تحلیل و بررسی کنم. درباره هر یک از مباحث تعریف معرفت، باور، صدق، توجیه و شکّاکیّت نظر او را در پذیرش و یا وازنش نظریّه های مورد نظر آورده سپس رأی و نظر خودش را با توجّه به تحوّلاتی که در طول حیات خود داشته، پیش نهاده ام. راسل تعریف سه جزئی معرفت – باور صادق موجّه- را پذیرفته، در صدق، با همه تحوّلاتی که داشته، همچنان به نظریّه مطابقت وفادار می ماند. در توجیه نیز، هرچند در دوره های بعدی و پایانی زندگی، سخنی از بداهت نمی گوید، ولی به نظر می رسد باز در قالب قضایایی پایه، به گونه ای به مبناگروی می گرود. او را باید فیلسوفی نه جزم اندیش و نه شکّاک دانست؛ بلکه متفکّری است نقدی که با پذیرش امکان معرفت، از درون معرفت با بکار بردن شکّ دکارتی به نقد گسترهء معرفت و ارزیابی باورهای صواب از خطا می پردازد.
مجید پیرحسینلو عبدالله نصری
این پایان نامه ترجمهی بخش نخست کتاب ویلیام چیتیک با عنوان قلب فلسفهی اسلامی : پژوهشی در باب خودشناسی در تعلیمات افضل الدین کاشانی است.این کتاب دو بخش دارد.چیتیک در بخش نخست به بررسی اجمالی زندگی ، آثار و اندیشههای بابا افضل میپردازد. دربخش دوم ، نویسنده منتخباتی از آثار بابا افضل را به انگلیسی ترجمه نموده است. بخش نخست مرکب از سه فصل با عناوین فیلسوف ایرانی ، جهانبینی فلسفهی اسلامی و مفاهیم بنیادین فلسفی است.فصل اول تا اندازهای اهمیت کاشانی را در سنت فلسفی اسلامی بیان کرده و جزئیات اندکی را که در مورد زندگانی او معلوم شده به علاوهی فهرستی از آثار معروف او در اختیار میگذارد. فصل دوم تصویری از فلسفهی اسلامی در درون اندیشهی اسلامی به دست میدهد و به طور کلی به سراغ جهانبینی فلسفی میرود.و آنگاه به برخی از مسائل عمدهی فلسفی که از کاشانی و نیز تعدادی از اسلاف او به دست آمده ، میپردازد .با درک این مطلب که برخی از خوانندگان با نحوهی کاربرد واژگان کلیدی، آشنایی ندارند، فصل سوم را به توضیح برخی از مهمترین اصطلاحات و شرح نحوهی به کار گیری آنها در متون ، اختصاص داده است.
حامد خزایی عبدالله نصری
در بررسی اندیشه فیلسوف آلمانی، هانا آرنت (1975-1906) زوایای متعددی از تفکر فلسفی را می توان یافت. اما بی تردید در اندیشه وی دو واژه تفکر و عمل از اهمیت زیادی برخوردارند. آرنت موضوع عمل را در کتاب وضع بشری و موضوع تفکر را در کتاب حیات ذهن به طور دقیق بررسی کرده است. آرنت در کتاب وضع بشری برای ساحت انسان سه فعالیت زحمت، کار و عمل را و در کتاب حیات ذهن که به نحوی جلد دوم وضع بشریمحسوب می شود نیز سه فعالیت تفکر، اراده و داوری را بررسی کرد که از میان آنها به عمل و تفکر بیش از دیگر فعالیت ها پرداخت. بررسی نسبت تفکر و عمل در وضع کنونی حاکم بر دنیای اندیشه ضروری می نماید. آرنت فقط تفکری را مفید و ارزشمند می داند که به عمل منجر شود. وی ضمن بررسی زوایای گوناگون تفکر و عمل، یکی از راه های کمک کردن به بشر در مواجهه با دنیای کنونی را برقراری نسبتی درست در میان تفکر و عمل می داند.
مهدی خادمی سیدصدرالدین طاهری
چکیده بدون شک، دو متفکر بزرگ عالم غرب و اسلام، یعنی کرکگور و ملاصدرا، توجه خاصی به بحث سیلان انسان و حرکت او به سوی تحصیل ماهیت خویش داشته اند که در تاریخ تفکر کم سابقه به نظر می رسد. کرکگور که خود، بنیان گذار اگزیستانسیالیسم نیز به شمار می رود، انسان را دارای وجودی سیال می داند که می تواند از پایین ترین مراحل وجودی خویش به بالاترین مراحل آن صعود کند. این موجود، در هر لحظه، تعالی می جوید و از آنچه در آن لحظه است، پای خود را فراتر می گذارد. کرکگور معتقد است که انسان، آن موجودی است که عمل می کند. بنابراین، انسان دائماً ماهیتش تغییر می کند. درواقع، کرکگور به شدت از مقولات جوهری و ایستا درباره انسان پرهیز می کند و بر این نکته تأکید می کند که انسان، موجودی است که خود را در مرحله عمل می سازد. در این تفکر انسان به واسطه عمل اختیار، امکانات وجودی خویش را به منص? ظهور می رساند.آدمی نهایتاً، آن چه واقعاًً انتخاب می کند، می شود.بنابراین، آدمی هیچ گاه موجود قطعی و تعیین شده ای نیست؛ بلکه همیشه آن چیزی است که باید تعیین شود. من باید تعیین کنم که آیا خود خویش هستم؟ در تفکر ملاصدرا نیز انسان بر اساس حرکت جوهری ای که دارد هویت خاص و مرتبه وجودی ثابتی ندارد؛ بلکه در وعاء طبیعت و به مقتضای حرکت جوهری و اتحاد و یگانگی با بدن، دائماً در حرکت بوده و از مرتبه ای به مرتبه دیگر منتقل می شود. بنابراین انسان، مراتب وجودی متفاوتی دارد و در هر آنی از آنات به موجودی تازه منقلب می شود و از هر مرتب? آن ماهیت خاصی انتزاع می شود.انسان، بر اساس حرکت جوهری که در ذات وجودش قرار دارد، باید آرام آرام حرکت کند تا نفس خود را از جسمانیت رهانیده و لباس تجرد را بر آن بپوشاند. اما گرچه میان این دو متفکر درباره سیلان وجودی انسان، شباهت هایی دیده می شود؛ اما با بررسی دقیق آراء آنها این نتیجه گرفته می شود که میان کرکگور و ملاصدرا در این خصوص اختلافات بنیادینی وجود دارد که ناشی از نوع نگاه آنها به انسان و حرکت وجودی اوست.
سمانه فاطمی ابهری قاسم پورحسن
بر اساس این مبنا که در رابطه ی فوق الذکر، سروش از جانب مدرنیته و نصر از جانب دین و سنت سخن می گوید، می توان با توجه به عنوان فرعی این رساله(چاره جویی های دین در حل گرفتار یهای انسان عصر مدرن) این سئوال را مطرح کرد که روش کدام متفکر در روزگار حاضر( عصر حاکمیت سکولاریسم و اومانیسم)، بیشتر به کار می آید؟! با روش دکتر عبدالکریم سروش به همان مدرنیته ای خواهیم رسید که غرب مدتهااست به آن دست یافته و حتی برخی پایان آن را عصر پست مدرن نامیده اند. بنابراین این راه پیموده شده و نتایجش در تاریخ غرب آشکار گردیده است. اگرچه روش محض سنتی دکتر حسین نصر خالی از انتقاد نیست، ولی آنچه در این رساله مورد توجه است نه روش ایشان، بلکه رویکرد الهی تفکر سنتی ایشان است؛ رویکردی که در فضای سکولار مدرنیته می تواند سوسوی امیدی برای بازگشت تفکر خدامدار در دوران مدرن باشد.
حسن حاجی قاسمی عبدالله نصری
حضور مسئله انتخاب در مهمترین عرصه از حیات بشری،ازدواج، و بررسی چالش میان سپهر زیبائی شناختی و سپهر اخلاقی در توجیه این رفتار آدمی مورد بحث قرار گرفته است.سورن کیرکگارد در کتاب خود به نام either/or ضمن تبیین سه سپهر زیبائی شناختی،اخلاقی و دینی به اعمال آدمی نظر می کند و معتقد است که انسان در هر لحظه از زندگی مخیر است و دست به انتخاب می زند.او به ویژه در مجلد دوم کتاب فوق به تحلیل جهش آدمی به درون دو سپهر زیبائی شناختی و اخلاقی پرداخته و موضع گیری ناشی از انتخاب انسان را به هنگام ازدواج در هر یک از این دو قلمرو به بحث می نشیند. او ازدواج را در سپهر اخلاقی از روی وظیفه می داند که برعشق زناشویی استوار است. اما در مقابل در قلمرو زیبائی شناختی ضمن تردید در وقوع پیوند زناشویی، آن را مبتنی بر عشق نخستین می داند که بیواسطه است.
زینب فتحعلی زاده نجیب عبدالله نصری
یکی از مباحث بسیار مهم، جذاب، و دشوار کلام جدید و نیز فلسف? دین، مسأل? ارتباط علم و دین است. این مسأله ماهیتی میان رشته ای دارد و برای حل آن باید داده ها و اطلاعاتی از بسیاری از دانش-ها را در نظر گرفت. شاید بتوان شروع برخورد علم و دین را از داستان گالیله و نظری? خورشید مرکزی که در مقابل نظری? زمین مرکزی قرار گرفت، دانست. اما می توان بسیاری از منازعاتی را که در طول قرون بعد میان دین و علم درگرفت نزاع بر سر حد و مرز؛ یعنی اختلاف نظر دربار? قلمرو واقعی علم و دین تلقی کرد. به عنوان مثال، بحث دربار? خلقت و تکامل بیش از صد سال، یکی از داغترین منازعات در این عرصه بوده است. و یا نظری? روانکاوی فرویدی مدعی است که زندگی دینی در آرزو اندیشی و سرکوب امیال ریشه دارد و با طرح این ادعا مشروعیت و حقانیت این نحوه از زندگی را در معرض تردید قرار می دهد. نظری? نسبیت انیشتین تلقی ما را از فضا، زمان و علیت اساساً تغییر می دهد و به این ترتیب ما را وا می دارد که در خصوص نحو? ارتباط خداوند با جهان مجدداً تأمل کنیم. به نظر می رسد که پیشرفتهای تکنولوژیک در عرص? کامپیوتر و هوش مصنوعی شأن و منزلت منحصر به فرد انسان هوشمند را به مخاطره می افکند. و اکتشافی که در مورد مولکولهای dna صورت گرفته عنقریب است که راز حیات را در اختیار دانشمندان قرار دهد بنابراین حل شایست? این قبیل منازعات منوط به آن است که از رابط? میان کار و بار علم و دین درکی درست و جامع حاصل کنیم. ارائه تفاسیر گوناگون از علم جدید و پیدایش برداشت های جدید از دین و متون دینی یکی از دستاوردهای مهم این بحث بوده است. این پرسش مهم در این زمینه مطرح شد که علم را تا کجا می-توان پذیرفت و دین را تا کجا می توان تأویل کرد؟ آیا علم محدودیتهای مرزی دارد ویا بستر آن به-گونه ای وسیع است که توانسته پاسخگوی تمام سوالات اساسی بشر بوده باشد؟ در تحقیق حاضر به دیدگاه محمد تقی جعفری یکی از اندیشمندان معاصر در رابط? میان علم و دین خواهیم پرداخت و این مسئله را بررسی خواهیم کرد که علامه از بین نظرات مختلف در باب رابط? علم و دین کدام نظر را برمی گزیند؟ آیا دقیقاً به همان دیدگاه برگزیده قائل است یا تنها شباهتهایی با آن دیدگاه خواهد داشت؟ آیا علامه می تواند پاسخ گوی هم? چالش های نظر برگزیده باشد؟ بدین جهت بهتر دانستیم تا ابتدا نگاهی به پیشین? مسئل? علم و دین داشته و سپس دیدگاههای متفاوت را با عنوان انواع رویارویی ها مطرح کنیم. سپس در بخشی مجزا به رابط? علم و دین از نگاه جعفری خواهیم پرداخت در پایان به این نتیجه خواهیم رسید که علامه به رابط? همگرایی بین علم و دین قائل هستند که البته در ابتدا با تعریف صحیح از علم و دین بشر را به شناخت صحیح این دو تشویق می کند سپس با اشاره به محدودیت های علم به اثبات تعاون بین علم و دین می پردازد. دروهل? دوم با اشاره به حیات معقول؛ به عنوان حیات حقیقی انسان، اذعان دارد که علم و دین و فلسفه (به معنای حکمت) از ارکان اساسی حیات معقول بوده و یک انسان برای رسیدن به حیات معقول باید این سه رکن را در خود داشته و با همگرایی و تعاون آنها در خود به حیات معقول که همان حیات طیب? ذکر شده در قرآن است نائل شود.
زهرا سالاری طرزقی حوران اکبرزاده
با توجه به اهمیت کلام خداوند که در دین مبین اسلام، قرآن به عنوان بارزترین نمونه کلام خداوند نمود داشته ، به دنبال آن هستیم تا ماهیت کلام خداوند را از منظر قاضی عبدالجبار معتزلی و ملاصدرا مورد نقد وبررسی قرار دهیم . مسائلی که در این پژوهش مورد ارزیابی قرار خواهیم داد بحث حقیقت کلام خداوند (محور اصلی پژوهش ) و در ذیل آن تعیین و اثبات زیادت یا عینیت کلام خداوند، حدوث و قدم کلام خداوند و همچنین بررسی این مسئله که قرآن کلام خداست یا تجربه شخصی پیامبر (ص) ، می باشد . با توجه به تقسیماتی که ملاصدرا در بحث کلام خداوند ایجاد کرده است (اعلی –وسطی – ادنی ) توانسته - برعکس قاضی عبدالجبار که فقط به جنبه لفظی کلام خداوند اشاره کرده است – تحلیلی درست و به واقع از کلام خداوند ارائه دهد وبرمبنای تقسیم فوق و در پی آن، تقسیم کلام خداوند به "کلام " و" کتاب " علاوه بر جنبه لفظی کلام خداوند، جنبه فعلی آن را نیز اثبات نماید و حقیقت کلام خداوند را صرفا ً به ایجاد اصوات و حروف قرار ندهد.(مثل قاضی عبدالجبار ) بلکه آنرا شامل انشاء وخلق کلمات در کسوت موجودات مجرد و مادی نیز بداند پس براساس مطالب مذکور و درحل مسئله اول می توان گفت که کلام لفظی خدا زائد بر ذاتش و کلام فعلی او عین ذاتش است. وبرهمین مبنا می توان مسئله دوم را حل وفصل نمود و قائل شد که کلام لفظی خدا، حادث و کلام فعلی او قدیم می باشد. و در آخر باید گفت اینکه قرآن کلام خداست نه تجربه شخصی پیامبر، هرچند که ظاهراً در کلام قاضی عبدالجبار و ملاصدرا، مشهود نیست اما از ساختار کلی اندیشه های ایشان می توان این مسئله را به نحو سیستماتیک استنباط کرد.
مهدی اخوان عبدالله نصری
با فرض آنکه عقلانیت ممیزه آدمی و مولفه مطلوب اوست، و همچنین رفتارهای به ظاهر دیگرنگرانه و نوع دوستانه از او سر می زند، آیا نوعدوستی عقلانی است؟ آیا اخلاقی زیستن با اقتضای عقلانیت سازگار است؟ آیا بنا کردن اخلاق و نوع دوستی بر مبنایی عقلی ممکن است؟ اساساً آیا آدمی می تواند به معنایی حقیقی نوع دوست باشد؟ (آیا اخلاقی عمل کردن فارغ از منافع شخصی ممکن است؟) با چه مدلی از عقلانیت و عمل و عقل و استدلال عملی می توان از نوع دوستی دفاع کرد؟ این مسایل نه فقط در ذهنی فلسفی بلکه در زندگی عملی و ذهن و ضمیر تمامی انسان ها حضور دارد (هر چند به آن توجه نداشته باشند). غرض و غایت رساله آن است تا با کاری نظری، گرهی از این مشکل عملی تمامی آدمیان باز کند. پس از شرح و بسط و ایضاح برخی مبادی و مبانی این مسایل(در فصل کلیات)، مدعیات و ادلّه مخالفانِ امکان و عقلانیت نوع دوستی ( خودگرایان) و مشکلات و ایرادات آنها به دقت و تفصیل تقریر می شود تا زمینه ای برای آرا و نظرات تامس نیگل و هَری گنسلر در این زمینه باشد.به نظر آنان نوع دوستی علی الاصول عقلانی و ممکن است. نیگل بنابر تصویر خاصی که از عقل عملی و تصوری که هر شخص در آن از خود باید داشته باشد، از امکان و عقلانیت نوع دوستی دفاع می کند. وی در تبیین فعل به نحو عام و فعل اخلاقی به نحو خاص دلیل (و نه میل) را دخیل می کند و دلیل و ملاحظه عینی ناظر به نوع دوستی را با تناظر با دلیل غیرزمانمند در مآل اندیشی و ملاحظه منافع دراز مدت در قالب استدلالی صورت بندی می کند. (مانند اینکه انجام فعل آلام کسی را تسکین می بخشد). اگر در مآل اندیشی با ملاحظه منافع دراز مدت امکان انگیزش عقلانی وجود دارد، عامل می تواند در هنگام ملاحظات نوع دوستانه خود را از منظری غیرشخصی ، بیرونی ، بدون منظر ، فارغ از فاعل ، صرفاً شخصی ببیند که در میان دیگرانی است که به یک اندازه واقعی هستند. از این موقعیت و منظر هیچ ممیزه ویژه ای که او را در نقطه ای برتر بنشاند نمی یابد. گنسلر نیز با طرح و تصویری منطقی- اصل موضوعی این چنین از عقلانیت اخلاقی زیستن دفاع می کند: قاعده ی طلایی (= با دیگران تنها به گونه ای رفتارکن که می خواهی در همان موقعیت با تو آن گونه رفتار شود) لبّ لباب اخلاقیات و مهمترین اصل اخلاقی (صوری) و شاید مهمترین قاعده ی زندگی است و گونه ای از اقسام اصل سازگاری است. سازگاری (به معنای موسع آن) (که از تناقض میان باورها، میان اهداف و وسایل، میان داوری های اخلاقی و نحوه ی زندگی مان، و میان ارزشگذاری درباره کارهای مشابه منع می کند) مهمترین رکن و جوهره ی عقلانیت است (البته عقلانیت تام و تمام ارکان و اجزای دیگری هم دارد، مانند آگاهی از واقعیتها، بکارگیری قوه ی تخیل، برخی خصلت های شخصی). عقلانیت مسلتزم رعایت قاعده ی طلایی (و اخلاقی زیستن) است. یا به صورت قضیه ی شرطی: اگر کسی بخواهد عقلانی باشد، بالضروره باید اخلاقی باشد. گنسلر ضابط? قانون همه نگر یا جهانشمول (که تعمیم قاعده طلایی است) را به نظام خود می افزاید که علاوه بر ضوابط موجود در قاعد? طلایی دو الزام و ضابط? مربوط به سازگاری (یعنی دغدغ? خود و دغدغ? آینده) را در بردارد و بدین ترتیب به نحوی بین نوع دوستی و حبّ ذات (یا به تعبیری اخلاقی زیستن و عقلانی بودن) جمع می کند.
معصومه شریعت عبدالله نصری
مفهوم گناه مسئله ای دینی است. در فرهنگی که دین در عرصه های مختلف، حضوری آشکار و زنده دارد، گناه که آموزه ای دینی است، اهمیت بحث می یابد. علاوه بر این که در فلسفه ی دینی که به تحلیل عقلانی گزاره های دینی پرداخته می شود، مسئله ی معرفت تحت تأثیر گناه دستخوش دگرگونی می گردد. اهمیت موضوع هم از این جهت است که چگونه می توان با وجود رویکرد پیشینی و پسینی در مواجهه با گناه، مفهوم و مولفه ی گناه را در اسلام و مسیحیت در کنار هم نشاند. نمی توان گفت در مقولات بالا، کدام یک تقدم و تأخر دارد، چراکه از لحاظ زمانی، مسیحیت مقدم بر اسلام بوده است و همان طور که اشاره شد، با توجه به این که گناه مقوله ای دینی است و اسلام هم یک دین و آیین، الزاماً واجد مفهوم گناه می باشد. در مسیحیت، سردمدار بحث از گناه را می توان آگوستین قدیس به شمار آورد. در اسلام هم مباحث از زبان مولانا مطرح شده است. دل نگرانی از مشکل گناه لاینحل است، مخصوصاً این که سر و کار انسان با خدا باشد و پای امر و نهی خداوند و گناه و صواب به میان آید. از طرفی شناخت و معرفت، پدیده ای روحی و به شدت متأثر از آموزه ی گناه است. در حدیثی از حضرت علی (ع) آمده است که: «من لم یهذب نفسه لم ینتفع بالعقل؛ تهذیب نفس، انتفاع از عقل را به دنبال دارد.» فرضیه ی نگارنده در این رساله این است که هر دوی آگوستین و مولانا به گناه به یک صورت می نگرند، با وجود این که آگوستین، گناه را امری پیشینی و به تبع آن جبری می داند، اما مولانا کاملاً قائل به اختیار است. هر دو تن، گناه را رویگردانی از عشق می دانند، هرچند آگوستین به صورت مفهومی و مولانا به صورت مصداقی در این باره سخن گفته اند. واژگان کلیدی: گناه، جبر و اختیار، اراده، شر، انسان، خدا.
محمد صادق بحرینی زارج قاسم پورحسن درزی
چکیده: مسأله شر یکی از غامض ترین و پیچیده ترین موضوعاتی است که در برابر اندیشه دینی و اندیشمندان دینی قرار دارد و قرون متمادی است که انسان با این موضوع درگیر است. البته مسأله شدن موضوع شر به سده های اخیر بازمی گردد و بیشترین علت آن هم دست آویز قرار دادن شر برای انکار وجود خالق هستی توسط ملحدین می باشد. به راستی چرا خدایی که قادر مطلق است و عالم مطلق و خیر محض است اجازه می دهد تا جهان چنین شروری را در خود جای دهد؟ در این نوشتار این موضوع بر اساس دیدگاه فیلسوف انگلیسی پروفسور ریچارد سوئین برن به بررسی این موضوع پرداخته است و سعی نموده تا نظرات این استاد بازنشسته دانشگاه آکسفورد را تا حدی بیان نماید. سوئین برن شر را به دو بخش اخلاقی و طبیعی تقسیم می کند و می گوید که اراده خدا بر ان است که آدمی معرفت بیاموزد و عشق بورزد و اختیار داشته باشد که خود از میان خوب و بد از میان خیر و شر هر کدام را که می خواهد برگزیند. شخصیت خود را آنگونه که مایل است پرورش دهد و برای همنوعان خویش مفید باشد. برای اینکه همه این امور محقق گردند وجود شر در عالم ضروری است و به اعتقاد سوئین برن درحقیقت خداوند نمی تواند بدون وجود شر اینها را ممکن سازد.
اکرم حسینعلی بیگی علی اکبر احمدی افرمجانی
ویتگنشتاین به گرامر زبان اشاره کرده است واز نظر او گرامر زبان تعیین می کند که درباره یک واژه چه می توان گفت و چه چیز نمی توان گفت. او الهیات را گرامر می داند و با توجه به معنایی که از گرامر مطرح می کند ،الهیات ، مسئولیت معناداربودن گزاره های دینی را به عهده می گیرد.یعنی الهیات تعیین می کند که چه چیز در دین معنادار است و چه چیز بی معناست.ریس هم زبان دین را دارای گرامر خاص خود می دانست که این گرامر موجب معنادار شدن آن می شود.مالکوم هم شیوه ی زندگی دینی را متفاوت از شیوه های دیگر زندگی می دانست و اینکه کلمات در وضعیت دینی معنای متفاوتی نسبت به وضعیت های دیگر دارند.از نظر وینچ هم منطق ها در صورت های زندگی متفاوت با یکدیگر اختلاف دارند.پس منطق زبان دین متفاوت از منطق زبان هنر ، علم و ... است.و هر یک از اینها منطق خاص خود را دارند. فیلیپس هم الهیات را گرامر سخن دینی معرفی کرد و از نظر او با توجه به آن می توان روشن ساخت که در باره خدا و سایر مفاهیم دینی چه می توان گفت و چه نمی توان گفت. در پایان می توانیم چنین بیان کنیم که این 4 فیلسوف به نحوی متاثر از این بیان ویتگنشتاین ( الهیات به عنوان گرامر ) و معتقد به منطق خاص زبان دین بودند.و همچنین می توان شباهت دیدگاه هر 5 فیلسوف را در شیوه متفاوت زندگی دینی نسبت به سایر زندگی ها دانست.اینکه این زندگی دینی زبان خاص خود را دارد و در پی آن قواعد خاص خود را دارد .
سمیه مالمیر قاسم پور حسن درزی
مبناگرایی از کهن ترین مباحث معرفت شناسی است که افلاطون وارسطو نیز در آثار خود بدان توجه کرده اند. بنا بر اصول این ساختار معرفتی، باورهای غیر پایه ونظری شخص، مبتنی برباورهایی بدیهی می باشند،از این رو بنابر، ماهیت باورهای پایه و معیاروابزار شناخت، تقریرهای مختلفی چون مبناگرایی سنتی، معتدل،عقل گرا و تجربه گرا به وجود آمدند. هدف این تحقیق این است که ادله مخالفان مبناگرایی را براساس تبیین خاص صدراییان، مورد بررسی انتقادی قرار دهد.بدین ترتیب ابتدا، قرائت های متفاوت این نگرش در ساختار غربی آن واشکالات وارده برآنها، مورد تحلیل وبررسی قرار گرفته، سپس با توجه به مبناگرا بودن حکمای اسلامی و مبانی فلسفی صدراییان در تشکیل این ساختار،از جمله مباحثی چون علم حضوری، وجود ذهنی،تعریف و تقسیم بدیهیات، پذیرش نقش حس در حصول علم وقائل شدن به اصلی اساسی چون امتناع تناقض ،به نقد های وارده پاسخ گفته ایم.حاصل اینکه مبناگرایی باقرائت صدرایی آن مانع از افتادن ساختار توجیه معرفتی باورها،در دام شک وشکاکیت ونسبی گرایی می شود.
صدیقه چراغی پروین بهارزاده
چکیده : پژوهش حاضر تلاشی است برای تبیین ماهیت انسانی که معمای اعصار و قرون بوده و هست . چراکه شکوفایی معرفت و تأمل در اسرار به ودیعه نهاده شده در وجود او مهمترین رسالت قرآن کریم و انبیاء الهی می باشد . سرشار بودن وجود آدمی از استعدادهای بالقوه زمینه ی صعود و سقوط او را حتمی می سازد . علامه جعفری و آیت الله جوادی آملی صاحب نظرانی هستند که انسان شناسی انسان را راهگشای خدا شناسی او دانسته و معتقدند آدمی با حذف موانع و ایجاد هماهنگی بین «انسان آن چنان که هست » و «انسان آن چنان که باید » می تواند زمینه ی تحقق حیات طیبه و انسانی را فراهم سازد . پژوهش حاضر پاسخ به این پرسش است که این دو متفکر در خصوص ماهیت انسان و حیات طیبه چگونه می اندیشند و چه راهکارهای تربیتی را می توان بر اساس اندیشه هایشان ارائه نمود . این دو متفکر دین را عامل معنادار شدن زندگی بشر می دانند و معتقدند شخصیت انسانی با بر خورداری از مدیریت آگاهانه و آزادی تصعید شده در اختیار ، در جریان زندگی می تواند به کمالات عالیه ارتقاء یافته و خود خواهی ها و آشفتگی هایش را در شئون زندگی نیز تعدیل نماید . تحقق این حیات از منظر علامه جعفری در همین زندگی طبیعی با رعایت اصول و ویژگی ها و مولفه های آن امکان پذیر می باشد و آن را حیات معقول می خواند . اما از دیدگاه آیت الله جوادی آملی طیب بودن محصول طبیعت نیست و امری فرا طبیعی است که آن را حیات متألهانه خوانده و به بیان شاخصه های آن می پردازد . بر اساس دیدگاه این دو متفکر برخی از راهکارهای تربیتی پیشنهادی برای تحقق حیات طیبه عبارتند از : پرورش فطرت و روح حقیقت جو ، تعدیل احساسات خام ، پرورش خیرخواهی ، تصعید احساسات بر اساس عقل سلیم ، هماهنگی بین عقل و دین ، مراقبت اخلاقی از خود وخانواده ، توجه به کرامت ذاتی که محدودیت سنی و نوعی ندارد ، محوریت محبت و تواضع در حیات انسانی . واژه گان کلیدی : شناخت انسان ، حیات طیبه ، راهکارهای تربیتی ، علامه جعفری ، آیت الله جوادی آملی
حمیدرضا اسکندری دامنه عبدالله نصری
مسئله شر یکی از مشکل ترین مسائل پیش روی اندیشه دینی است و در حال حاضر بزرگترین دلیلی است که ملحدان برای انکار وجود خداوند به آن استناد می کنند. مقاله حاضر در پی آن است تا طبق دیدگاه دو فیلسوف اسلامی و مسیحی،استاد مطهری و ریچارد سوئین برن، به مسئله شر بپردازد. این دو متفکر هر دو بر اساس عنایت عدل الهی در صدد ارائه راه حل هایی برای مسئله شر می باشند و هر دو بر اساس اختیار انسان، نظام احسن الهی و فواید شرور به این مهم می پردازند. در این مقاله به شرح دیدگاههای ایشان می پردازیم و در آخر وجوه اشتراک و افتراق این دو را یاد آور می شویم.
سیمین یوسفی عبدالله نصری
هدف از این تحقیق بررسی دیدگاه های دو متفکر و فیلسوف نامدار، علامه محمدتقی جعفری و برتراند راسل، در زمینه ی دین است، بدون شک بررسی دین بدون توجه به انسان امری ناممکن می باشد. و علاوه بر دین، مباحث مربوط به دین پژوهی نیز در این رساله بررسی می شود. پژوهش در زمینه ی انسان و دین در آثار این دو فیلسوف غرب و شرق جایگاه برجسته ای را به خود اختصاص داده است. با این تفاوت که پژوهش های برتراند راسل در اینباره مبتنی بر فلسفه ی شکاکیت و الحاد است، ولی تحقیقات علامه جعفری از فلسفه ی الهی الهام گرفته، و این امر سبب تفاوت دیدگاه آن دو در اینگونه مسائل گردیده است، تفاوتی که استاد جعفری را در جایگاه منتقد افکار و اندیشه های راسل نشانده است. مسائلی که درزمینه ی دین و دین پژوهی مورد توجه این دو فیلسوف قرار گرفته عبارت است از: براهین اثبات وجود خدا، ریشه های گرایش به دین، آثار و فواید دین، رابطه ی اخلاق و دین، رابطه ی علم و دین، جاودانگی روح و اختیار و جبر در افعال انسانی است. توجه برتراند راسل به عنوان یک ریاضیدان، فیلسوف و منطقدان برجسته ی قرن 20 به مسائل مربوط به دین جای بحث و بررسی دارد. • آیا او توانسته نظرات خود را با استدلال در مورد مسائل اساسی دین اثبات نماید؟ • آیا برتراند راسل در جایگاه یک شکاک است یا ملحد؟ • تصور راسل از خداوند و دین چگونه است؟ • آیا او در مسئله ی جبر و اختیار یک طرف را بر دیگری ترجیح داده است؟ • آیا برتراند راسل حقیقتی به عنوان روح را که جدا از جسم وجود داشته باشد، می-پذیرد؟ • آیا علامه جعفری به عنوان فردی که در جایگاه منتقد افکار او می باشد توانسته است این مسائل را به گونه ای پاسخ دهد که طرف مقابل با بررسی آن قانع شود؟ • آیا گفتگو میان مومن وملحد در باره ی مفاهیم دینی امکان پذیرمی باشد؟ مسئله ی مهمی که در این تحقیق باید به آن توجه کرد این است که شاید نتوان برای تمام مسائلی که در دین مطرح است و مورد توجه این دو متفکر بوده دلایل فلسفی وعقلی بیان نمود. همچنین، بررسی و بیان دیدگاه های این دو متفکر به صورت منسجم، جامع و کامل در مورد دین و دین پژوهی سابقه نداشته و این شاید اولین رساله ای است که به این امر پرداخته و به همین دلیل خالی از اشکال نخواهد بود. در فصل اول که مهمترین فصل رساله نیز می باشد، براهین اثبات وجود خداوند از دیدگاه این دو فیلسوف بیان شده و دلایل آنها در جهت رد و قبول این براهین ذکر شده است. زیرا مهمترین اصل در دین و حقانیت دین، بویژه ادیان الهی، در اثبات وجود خداوند می باشد. فصل دوم رساله به تعریف دین و ریشه های گرایش به آن از دیدگاه دو متفکر و همچنین آثار و نتایج آن در زندگی بشر پرداخته است. بررسی دین در طول تاریخ، بویژه سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام و بیان نقش آنها در زندگی پیروان مذاهب. فصل سوم، اخلاق و رابطه و جایگاه آن در دین را از دیدگاه علامه جعفری و برتراند راسل مورد بررسی قرار می دهد. زیرا اخلاق در زندگی بشر جایگاه ویژه ای داشته و همواره از عناصر اصلی در ادیان می باشد و رابطه ی اخلاق و دین به گونه ای است که برخی دین را به اخلاق تقلیل می دهند. فصل چهارم، علم و ویژگی ها و محدودیتهای آن را به صورت مشروح بیان می کند. تعریف علم و بیان رابطه ی آن با دین، تفکیک قلمرو دین و علم و تأثیر هریک بردیگری. فصل پنجم رابطه ی جسم و روح و تفاوت آنها، همچنین جاودانگی روح و امکان حیات پس از مرگ را با توجه به آراء این دو متفکر مورد بررسی قرار می دهد. در فصل ششم، نقش جبر و اختیار در افعال انسانی و رد و قبول آن در افکار این دو فیلسوف بیان شده است. عوامل موثر در یک فعل اختیاری و دلایل لزوم اختیار در افعال و اعمال انسان مورد توجه است. زیرا اختیار به جزاء و پاداش در آخرت و مسئولیت پذیری در قبال اعمال اختیاری منجر می شود.
محسن فشی حسین کلباسی اشتری
تفسیرهای گوناگونی از عصر روشنگری وجود دارد که در بسیاری از موارد متناقض است.برخی آن را دوران شکوفایی عقل می دانند و برخی به سیر قهقرایی عقل در این دوران اشاره میکنند.اما قبل از اینکه بخواهیم تفسیری از این دوران ارائه دهیم،باید ابتدا سرنوشت خاص عقل را در این قرن پی گیری نماییم.تعریف جدید از عقل در ابتدای قرن که همه چیز باید به نقادی عقل تن دهند وگرنه مورد تایید قرار نمی گیرند و همچنین عقل باید صرفا در محدوده تجربه حسی عمل کند،باعث بی اعتنایی به بسیاری از مسائل و حوزه های اساسی زندگی انسان گردید که مهم ترین آن قلمرو ایمان بود: تلاش عقل برای گرفتن مرجعیت از ایمان منجر به جدالی تازه مابین عقل و ایمان گردید.این مسئله باعث شکاف فیلسوفان به دو گروه متفکران روشنگری و متفکران ضد روشنگری می شود.امید به عقل و قدرت آن در ابتدای قرن،به نا امیدی از عقل در حل مسائل بنیادین انسان در اواخر قرن منجر می گردد.از آن جایی که چنین چرخشی بیشتر در آلمان صورت می گیرد،فیلسوفان آلمانی در اواخر قرن اهمیت بسیاری پیدا میکنند.لسینگ و هامان با عبور از ثنویت گرایی به وجود آمده،تلاش می کنند به این جدال خاتمه دهند،راه حلی که به تلاش فیلسوفان ایدئالیسم برای دست یابی به وحدت منجر می شود.
مرضیه شهرابی فراهانی محمدرضا اسدی
الف) موضوع و طرح مسئله: این رساله ناظر به آراء « محمدرضا حکیمی» _یکی از متفکران معاصر _ در خصوص مباحث و اصول اعتقادی تشیع است. وی بر اساس اصول فکری خویش هرگونه برداشت انتزاعی از دین را مورد انتقاد شدید قرار داده و سعی دارد با اصل قرار دادن ظاهر و دوری از هرگونه تأویل و با رویکردی انضمامی به شناخت دین بپردازد. ب) مبانی نظری، پرسش ها و فرضیه ها: نگارنده بر اساس مبانی فکری وی که جدا انگاری سه روش فکری، فلسفی و قرآنی است به بررسی نظرات ایشان و تأثیر این مبنای فکری در تبیین اصول اعتقادی (توحید، عدل، نبوت، معاد و امامت) پرداخته است. پ) روش تحقیق: برای این منظور بر اساس روش کتابخانه ای به مطالعه دقیق آثار آقای حکیمی پرداخته و نظرات و مبنای فکری ایشان استخراج گردید. ت) یافته های تحقیق: طبق این هدف، رساله در سه بخش اصلی تنظیم و تدوین گشته است. در بخش اول اصول فکری اندیشه ی حکیمی، روش دین شناسی و جایگاه عقل در دین شناسی را بیان نمودیم. در بخش دوم به گزارش نظرات ایشان در مورد پنج اصل اساسی دین پرداخته و در بخش سوم نظرات و دیدگاه های ایشان پیرامون روش تفکیکی در برخورد با آموزه های دینی و پیامدهای این روش را بررسی و نقد نمودیم. لازم به ذکر است در بخش سوم ملاحظاتی درباره ی آراء آقای حکیمی ارائه شده است، لذا نقدها کامل و جامع نبوده و از تکرار صرف نقدهای موجود پرهیز شده است. نتیجه گیری و پیشنهادات: بعد از تأمل ودقت در اصول فکری و مبنای اندیشه حکیمی و شرح تفصیلی آرای ایشان روشن شد که این دیدگاه دارای نقاط ضعفی است و نمی تواند در برخی مسائل به بحث ونظر بپردازد. چراکه در تفکر دینی لازم است هم از طریق ظاهر و هم از طریق برهان و منطق و هم از طریق کشف و عرفان استفاده کرد وگرنه تفسیر از دین ناقص خواهد بود. کلید واژه: دین شناسی، مکتب تفکیک، ظاهرگرایی، تأویل، عقل، توحید، عدل، نبوت،معاد و امامت
ناصر تاجیک حسین کلباسی
چکیده این نوشتار دیدگاه های ارسطو و ابن سینا در باره غایت شناسی و نیز تفاوت ها و نو آوری های ابن سینا را در این باره بررسی می کند. و در چهار فصل تنظیم شده است. فصل اول در باره ی کلیات است و به معرفی موضوع ، انگیزه ی انتخاب آن ، ضرورت پژوهش در این زمینه ، پیشینه ی تحقیق و روش آن و همچنین سئوالات و فرضیه ها می پردازد. فصل دوم، به بیان غایت شناسی ارسطو در طبیعیات و مابعدالطبیعه تبیین می کند. که کبرای قضیه در آنها اثبات می شود، و نیز به غایت شناسی در شاخه هایی مانند، اخلاق و سیاست و .... که از صغریات و مصادیق آن دانسته می شوند، سخن می گوید. فصل سوم به غایت شناسی ابن سینا در سماع طبیعی، الهیات، رسائل عرفانی و دینی وی پرداخته است. فصل چهارم به مقایسه دیدگاه های دو فیلسوف و نیز نوآوری های ابن سینا در زمینه ی غایت شناسی و دگرگونی هایی که در غایت شناسی ارسطو پدید آورده است، خواهد پرداخت. در نگاه دو فیلسوف، غایت شناسی از مهم ترین مباحث مابعدالطبیعه است که در تبیین طبیعت و مابعدالطبیعه بسیار سودمند است. هر یک از آن دو فیلسوف، بحث خود را از طبیعیات آغاز کرده و در بخش های گوناگون آن به بیان نمونه هایی از غایت در طبیعت و پاسخ به مخالفان غایت انگاری پرداخته است. سپس به مابعدالطبیعه روی آوردند تا مبادی کلی این مفهوم و پیوند آن با دیگر بخش های مابعدالبیعه را بررسی کنند. غایت شناسی با بیشتر بخش های مابعدالطبیعه مانند قوه و فعل، علت و معلول، سه علت دیگر (مادی- فاعلی و صوری)، حرکت، ماهیت و وجود، آفرینش جهان، شرور و ......پیوند استواری دارد که هر دو فیلسوف این مناسبت ها را برررسی کرده اند. نکته ای که شایان توجه است این است که ابن سینا تنها پیرو و شارح اندیشه های ارسطو نبوده است و نوآوری هایی را در این مبحث دارد که دست کم چرخش از جنبه ی معرفت شناسانه ی ارسطو به جنبه ی وجود شناسانه یکی از این نو آوری هاست. به این معنا که ارسطو از غایت ، بیشتر به عنوان روش تبیین در طبیعت بهره برده است؛ ولی ابن سینا افزون بر نگاه تبیینی، آن را در مابعدالطبیعه و الهیات بمعنی الاخص و در راستای آموزه های دینی به کار گرفته است و در بخش هایی از الهیات مانند محرک نخستین و علم او به جهان از پایه با ارسطو تفاوت دارد. تفاوت دیگر این است که ارسطو مصادیق غایت شناسی را در جاهایی مانند اخلاق و سیاست به کار گرفته است؛ ولی ابن سینا به جای آن در عرفان و سلوک انسان به کار برده است . کلید واژه غایت شناسی –علیت – طبیعت – حرکت – علت غایی – محرک نخستین
سید جمال قریشی خوراسگانی عبدالله نصری
سوژه، یکی از بنیادهایِ دانش و فلسفه ی غربی است و برایِ فهمِ اندیشه و دانش مدرن لازم است که ژرفایِ فهمِ فلسفی از سوژه را کندوکاو کنیم. قطعا فیلسوفانِ بسیاری را می باید بررسی کرد ازجمله ی مهمترینِ ایشان دکارت، کانت، هگل، هوسرل، هیدگر و فوکو می باشد که یا فلسفه ی خویش را بر محوریتِ انگاشتِ ویژه ای از مسئله ی سوژه بنا نهاده اند و یا اینکه دریچه ای تازه به فهمِ این مسئله گشوده اند. در رساله ی حاضر به مرورِ اندیشه ی فوکو از آغاز پیدایش و تکوینِ آن تا واپسین تغییراتِ آن پرداخته شده است و تلاش شده است که هم تغییر ها و هم خطوطِ ثابتِ اندیشه ی وی دنبال شود. بدینسان با تاکید بر اندیشه ی فوکو و نقطه هایِ کاستی و توانمندیِ آن تلاش شده است دریچه ای تازه به فهمِ ابعاد سوبژکتیویته ی غربی گشوده گردد. نظریه ی تحلیل گفتمانیِ فوکو به عنوان چارچوب نظریِ این نوشتار به کار گرفته شده است. بدین ترتیب با ارجاع به روش های دیرینه شناسی و تبارشناسی، تلاش شده است برخی از وجوه بنیادینِ سوژه ی غربی واکاوی و بررسی گردد. همچنین تلاش شده است اندیشه ی فوکو در نسبت با بن مایه های اندیشگیِ وی طرح و بررسی گردد و بدین ترتیب خوانشی نقادانه از مبانی نظری فوکو در فهم سوبژکتیویته ارائه گردد. درنهایت به نظر می رسد اگرچه فوکو تلاش سترگی در فهمِ بنیان هایِ سوبژکتیویته داشته است امّا هیچ گاه به نقطه ی ثابتی در فهمِ سوبژکتیویته نمی رسد. گویی همواره تابش نوری تازه از این مسئله او را وامی دارد که کارهایِ پیشین اش را به شیوه ای نو تفسیر نماید.
فاطمه نورنژاد محمدرضا اسدی
چکیده تمام نما ادیان ابراهیمی (اسلام، مسیحیت و یهودیت) مبتنی بر وحی و کلام الهی اند و این امر باعث می شود که فرهنگ دینی چنین جوامعی به شدت تحت تاثیر متون دینی و تفسیر و فهم آن ها باشد، این پیوند عمیق میان فرهنگ دینی و مقوله تفسیر متون دینی موجب می شود که ارائه نظریات نو در زمینه تفسیر و فهم متون، بر معرفت دینی و تفسیر متون دینی تاثیر گذار باشد و عالمان دینی را با پرسش های جدید روبه رو سازد. علاوه بر این پاره ای از مباحث هرمنوتیک معاصر به تفکر فلسفی درباره ماهیت فهم می پردازد، که در آن فهم خاصی مثل فهم دینی یا علمی یا اجتماعی مورد نظر نیست، بلکه مطلق عمل فهمیدن و شرایط حصول آن مورد بررسی و تحلیل قرار می گیرد. قضاوت ها و احکام عامی که در این بررسی صادر می شود، شامل معرفت دینی و فهم و تفسیر متون دینی نیز می شود، و در نتیجه میان مباحث هرمنوتیک و معرفت دینی پیوند برقرار می شود. از آن جا که همواره در بحث از تفسیر کتب مقدس دغدغه و اختلاف نظر اساسی مفسرین مسئله دست یابی و یا عدم امکان دست یابی به قصد مولف و به تبع آ ن دست یابی به فهم عینی از سویی و پایان ناپذیر بودن فرآیند عمل فهم و تفسیر از سوی دیگر بوده است رساله حاضر به بررسی این مسئله بر اساس تطبیق آراء شلایرماخر و گادامر و بازتاب آراء هرمنوتیکی آین دو در حوزه فهم و تفسیر دینی می پردازد. واژگان کلیدی: فهم دینی، تفسیر، عینیت، نسبیت.
سیده زهرا هاشمی علیا غلامرضا ذکیانی
آیات و روایات بسیاری مسئله احباط و تکفیر اعمال را مطرح می کنند. این بحث از موضوعات مهم اعتقادی است که در باور به معاد، حسابرسی اعمال، عدل الهی و ... تأثیر دارد. با وجود تصریح گسترده این موضوع در نصوص و تأثیر آن در بسیاری از اصول اعتقادی، باز هم میان مفسّرین و متکلّمین در پذیرش یا نفی آن اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد تا آن جا که برخی به صراحت آن را نفی و برخی قاطعانه می پذیرند. فرضیه این رساله عبارت است از این که: با توجه به وجود آیات متعدّد در زمینه ی حسابرسی دقیق اعمال، این امر مورد تأیید علماء بوده و آیاتی که اشاره به احباط و تکفیر اعمال دارند دارای تفسیر و توجیهی خاص می باشند. در این رساله علاوه بر تبیین مبسوط بحث و طرح بسیاری از جوانب آن به سه مسئله مهم پرداخته شده است؛ 1- توجیه سازگاری آیاتی که تصریح به احباط و تکفیر دارند با آیاتی که بر حسابرسی دقیق اعمال تأکید دارند. نتیجه نهایی مفسّرین در این زمینه آن است که اعمالی که حبط نشده اعم از نیک و بد در قیامت مورد وزن قرار می گیرند. 2- دلیل نزدیک شدن رأی امامیه به اشاعره و تقابل با معتزله در این موضوع با وجود این که امامیه و معتزله قائل به حسن و قبح عقلی بوده و اشاعره آن را نفی می کنند. در این مورد اشکال را به محدوده مستقلات عقلیه و مصادیق آن برمی گردانند. 3- چگونگی توجیه بحث احباط با توجّه به جایگاه نگاه وجودی و تغیّر ناپذیری علم خداوند از دید فلاسفه . حاج ملّا هادی سبزواری این مسئله را به محو وجوه نورانی و ظلمانی امور برمی گرداند. بعد از تحقیقات گسترده و رجوع به منابع بسیار می توان گفت در میان متکلّمین نظر علّامه مجلسی با توجه به این که جمیع آیات و احادیث را پوشش داده و آراء مختلف را جمع می کند، به حق نزدیک تر است. البته جای شگفتی دارد که فلاسفه در چنین موضوع مهمّی چندان اظهار نظر نکرده و اگر وارد شده اند بیشتر نظر کلامی ارائه کرده اند تا فلسفی.
عطار فراز علی اکبر احمدی افرمجانی
نظریه ی معنا، نظریه ای است که به بررسی معنا می پردازد، خواه به هویتی به نام معنا قائل باشد و خواه نباشد و در این صورت به طور سلبی با آن سر و کار دارد. هوسرل و کواین هرکدام به طریقی پیرامون ابعاد آن به بحث پرداخته اند؛ هوسرل هنگام بررسی رابطه ی التفاتی و کواین هنگام بررسی سمانتیک، معنا و رابطه ی آن با دیگر مضامین را تحلیل کرده اند. نظریه ی معنا نزد کواین به طور عمده شامل تز عدم تعین ترجمه ی او و دیدگاه او پیرامون گزاره ها می شود. عدم تعین ترجمه بیان می دارد که برای انتخاب بین دو یا چند دستورالعمل ترجمه ی باهم ناسازگار که هرکدام با تمام معیارهای رفتارشناختی افراد بومی تطابق داشته باشد، واقع امری وجود ندارد. این پژوهش با تکیه بر تمایز (یا به طور دقیق تر، عدم تقارن) بین عدم تعین ترجمه و نامتعین بودن نظریه ی ناظر به طبیعت، سعی در بیان این مطلب دارد که محتوای خاص این تز ادعایی وجودشناختی درباره ی معنا است. هم چنین در زمینه ی دیدگاه کواین پیرامون گزاره ها به عنوان معنای جملات، می توان بیان کرد که از آن جا که برای گزاره ها معیاری برای این همانی وجود ندارد، او فرض وجود چنین موجودات مفهومی را نمی پذیرد. نظریه ی معنا نزد هوسرل حول محور نوئما شکل می-گیرد که جزء لاینفک معرفت شناسی و نظریه ی هوسرل پیرامون رابطه ی التفاتی است. از نوئما، که بیش-ترین ارتباط را با معنا دارد، قرائت های گوناگونی شده است که این پژوهش با برگزیدن یک قرائت معتبر به بررسی آن پرداخته است. مطابق با این قرائت هر کنش التفاتی از طریق نوئما معطوف به عین مورد التفات خود خواهد شد. از جمله مباحث محوری در زمینه ی نوئما می توان به نامتعین بودن نوئماها اشاره کرد که به این واقعیت اشاره دارد که متناظر با یک عین شمار نامحدودی نوئما وجود دارد. این پژوهش با بررسی تطبیقی عدم تعین ترجمه نزد کواین و نامتعین بودن نوئماها نزد هوسرل، نظریات معنای این دو را در تقابل با هم بازمی نماید. مطابق با این بررسی، اگرچه هر دو تز مبین نوعی از عدم کفایت معنا( یا به عبارت دیگر، ادراک یا معنای ادراکی) نسبت به عین هستند و نیز به این واقعیت اشاره می کنند که ما در روند ادراک یا معنادهی فعال هستیم و به نوعی ساختاری را بر جهان تحمیل می کنیم، باز تز هوسرل تنها حاوی وجه ای معرفت شناختی است، درحالی که عدم تعین ترجمه علاوه بر وجه معرفت شناختی، وجهی وجودشناختی را نیز داراست. در خلال این بررسی، این نکته هم تشخیص داده می شود که هوسرل و کواین، درحالی که یکی استعلاءگرا و دیگری طبیعت گراست، رویکردشان در تحلیل نظریه ی معنا، رویکردی تکوینی است که در نهایت به نوعی از کل گرایی معنایی ختم می شود.
محسن زارعی هدایت علویتبار
اگزیستانسیالیسم معرف مرحله ای سرنوشت ساز در تاریخ فلسفه ی غرب، و به طور کلی، تاریخ تفکر است. زیرا اظهار این که در قلب هر اگزیستانس غیرعقلانیت بنیادینی وجود دارد، انتقاد کوبنده ای را علیه یکی از اصلی ترین و دامنه دارترین فرض های سنت غربی وارد می سازد. انکار عقلانیت نهایی جهان از سوی اگزیستانسیالیسم، و ازاین رو انکار قابل فهم بودن واقعیت، اصولی را از بین می برد که این اصول به بنیان نهادن نهادهایی از قبیل علم، دین و اخلاق کمک کردند. به موجب این امر، اگزیستانسیالیسم راهگشای گرایش پست-مدرن کنونی در تفکر غربی، در کنار انکار معیارهای عینی برای تفکر و عمل، گشته است. و در این جا، ما با چالشی فلسفی روبه رو می شویم که با آن تفکر اگزیستانسیالیستی و نتایج آن با انسانیت معاصر مواجه می شوند. به عبارت دیگر، چگونه می توانیم به معنای واقعی جهان نامعقول ذاتاً مبهم را بفهمیم؟ و چگونه باید نقش خودمان را در چنین جهانی بفهمیم؟ با فروپاشی معیارهای عینی چطور باید رفتار کنیم؟ این پرسش ها، که مدت ها پیش به وسیله ی نیچه مطرح شد، به مسائلی تبدیل شده اند که آینده مان به حل آن ها وابسته است.
فاطمه دیناروند دیناروند قاسم پورحسن
از زمانی که انسان به تفکر در چیستی و آغاز و انجام زندگیش پرداخت، با دریافتن این موضوع که علی رغم تغییر در جسم خود در گذر زمان، هویتی ثابت و تغییر ناپذیر برایش باقی می ماند، تصور نفس برایش حاصل شد. پیرو این ثبوت و عدم تغییر نفس در عالم دنیا، اندیشه ی حیات نفس در جهان دیگر مطرح گشت. سهروردی در آثار مختلفش نفس را نوری مجرد، و در اصطلاح خویش نور اسپهبد می نامد. رویکرد وی در رابطه با بحث نفس رویکردی نو اندیشانه در زمان خود بود که تحت تأثیر فلسفه ی خاص وی است که در آن اصالت با نور است. وی با توجه به نور بودن و تجرد نفس به بقای آن پس از مفارقت از بدن معتقد است. شیخ اشراق چگونگی بقای نفوس را پس از ترک بدن با توجه به دسته بندی ای که از نفوس ارائه می دهد محشور به صفات الهی و یا متعلق به مثل معلقه ی مستنیره یا ظلمانی می داند که در همین زمینه ملاصدرا دیدگاه سهروردی را به دلیل عدم بیان صحیح معاد جسمانی که بر اساس شریعت و نص صریح قرآن همان عینیت بدن دنیوی و اخروی است، دارای قصور دانسته و به نقد وی در این رابطه می پردازد.
مهدی کشتکاران سعید انواری
موضوع این رساله بر این اساس شکل گرفته است که تلاش های علمی یک محقق در دو مقام قابل بررسی است. یکی مقام کسب معارف و دیگری مقام بیان معارف. «بررسی رویکرد شیخ اشراق» عنوانی است در ارتباط با چگونگی روش او در مقام کسب معارف، و «بررسی سبک شیخ اشراق» نیز عنوانی است مرتبط با چگونگی روش و سبک او در مقام بیان معارف فلسفی. اگرچه ما در این رساله قصد معرفی رویکرد شیخ اشراق را داریم، اما با توجه به قاعده «تعرف الاشیاء بأضدادها»، برای رسیدن به این مهم چاره ای جز این نداریم که به بررسی سایر رویکردهای مطرح در فلسفه بپردازیم. بنابراین روشی که ما در این رساله به کار گرفته ایم این است که ابتدا به تمییز بین سه واژه «رویکرد»، «روش» و «سبک» پرداخته، سپس برخی رویکردهای فلسفی که مقابل یا مشابه رویکرد شیخ اشراق اند را به صورت اجمالی معرفی نموده ایم. این رویکردها عبارتند از: پدیدارشناسی، پراگماتیستی، تحلیلی، تاریخی و ترکیبی. رویکرد شیخ اشراق در کسب معارف فلسفی دو ویژگی کلی را در خود گنجانده است. نخست اینکه ذوق بر بحث ترجیح دارد و دیگر اینکه تعالیم وحی و عرفان و فلسفه در این رویکرد باهم متحداند. توجه به این دو اصل مهم و همچنین توجه به روش شیخ اشراق در کسب معارف ما را به این سو رهنمون ساخت که رویکرد شیخ اشراق بر اساس رویکردهای مطرح در پژوهش های فلسفی را «رویکرد ترکیبی» معرفی نماییم. همچنین در رابطه با سبک شیخ اشراق در مقام بیان معارف فلسفی نیز این مطلب را بیان نمودیم که شیخ اشراق در هشت قالب و در دو سبک رمزی و عرفی به بیان مطالب خود پرداخته است. این قالب ها عبارتند از: قالب برهان، بیان مکاشفات، جعل اصطلاح، کلمات رمزی و داستان های تمثیلی، یادآوری قهرمانان حماسی، استفاده از حلقه های عرفانی، توصیفات تجربی و بیان تأویلی. با توجه به این مطلب که مهم ترین ویژگی «رویکرد ترکیبی» ایجاد ترکیبی سازوار میان روش ها می باشد، شیخ اشراق به سبب استفاده از مشاهدات حضوری خود برای یافتن پاسخ سوالات، و همچنین نظام مند و مستدل نمودن آنها به کمک برهان و استدلال، در مقام کسب معارف نشانه اصلی «رویکرد ترکیبی» را از خود به جای گذاشته است. همین طور در مقام بیان معارف نیز با استفاده از قالب های متنوعی از قبیل: قالب برهان و حلقه های عرفانی به ایجاد ترکیبی سازوار میان ذوق و بحث نائل گردیده است.
حمیده مختاری عبدالله نصری
استاد مطهری و دکتر شریعتی به عنوان 2 متفکر و نواندیش دینی به اثبات و تببین این اصول پرداختندو استاد مطهری با تکیه به متکای اثبات هم این جریان را ابتدا به نحو برون دینی همراهی کرده و سپس لاجرم به تبیین این اصول برهانی و غیرتقلیدی پرداخته. دکتر شریعتی نیز علی رغم بهره معدود و انگشت شمار از روش های اثباتی، غالبا به تبیین اصول دین پرداخته است. در این پژوهش با تلفیق 2 مسأله اساسی آن، یعنی اصول دین و روش های اثبات و تبیین آن، نحوه مواجهه 2 متفکر پیش گفته را در اثبات و تبیین اصول دین و در قالب روش های پیش گفته بررسی می کنیم
حسن احمدی زاده محمدرضا اسدی
بحث از ارتباط میان وجود و ماهیت در ممکنات، از جمله مباحث جدی و بحث برانگیز در تاریخ فلسفه است و کمتر فیلسوفی را در قرون وسطی و عالم اسلام می توان یافت که از آن سخن نگفته باشد. سابقه این بحث را حتی تا پیش از قرون وسطی، در مابعدالطبیعه یونان باستان بویژه ارسطو و افلوطین نیز می توان ملاحظه نمود. البته در ارسطو به طور جدی این بحث مطرح نیست چرا که او موجود را همان جوهر می داند که امری یکپارچه است. اما در قرون وسطی بحث انواع تمایز وجود و ماهیت به طور جدی مطرح می شود. در عالم اسلام نیز این بحث با فارابی و ابن سینا در وجودشناسی به میان می آید بویژه آنجا که تقسیم موجود به واجب و ممکن مطرح می شود. فارابی ممکنات را متشکل از دو مولفه مابعدالطبیعی وجود و ماهیت تلقی می کند و این دوگانگی متافیزیکی در ابن سینا نیز با تفصیل بیشتری مطرح می شود. سهروردی و ابن رشد بارزترین منتقدان ابن سینا در بحث تمایز وجود از ماهیت و عروض وجود بر ماهیت هستند که در این رساله انتقادات آنان بیان گردیده و مورد تحلیل و ارزیابی قرار گرفته است. توماس آکوئینی رساله ای جداگانه درباره وجود و ماهیت دارد و هم در این اثر و هم در دیگر آثارش از ارتباط میان وجود و ماهیت به تفصیل سخن می گوید. در تفسیر وجودشناسی توماس، سعی کرده ایم به دیدگاه های دو اندیشمند قرن بیستمی با دو رویکرد متفاوت توجه کنیم. از یک سو تفسیر ژیلسون از توماس و ازریابی آن را مطرح نموده ایم و از سوی دیگر تفسیر آنتونی کِنی، برجسته ترین اندیشمند در مکتب تومیسم تحلیلی، را مورد نقد و ارزیابی قرار داده ایم. ژیلسون و کِنی در تحلیل و تفسیر وجودشناسی توماس، در دو جبهه مقابل یکدیگر قرار دارند چرا که ژیلسون وجودشناسی توماس را بیان کننده آموزه هایی عمیق و سودمند برای دنیای مدرن معرفی می کند اما کِنی آن را مشتمل بر تناقضات منطقی و فلسفی مختلفی می داند. وجودشناسی توماس با تأکید بر "فعل وجودی"، بسیار نزدیک می شود به اصالت وجود صدرایی، چرا که هم در توماس و هم در ملاصدرا، بر این امر تأکید می شود که وجود بذاته موجود است و به واسطه فعل وجود، ماهیت از موجودیت برخوردار می گردد. البته ملاصدرا در دیدگاه نهایی خود مبنی بر اتحاد وجود و ماهیت، از توماس و مشائیان فاصله می گیرد.
مهدی پارسا خانقاه علی اصغر مصلع
جریان های فلسفیِ معاصر به دلیل سهولت انتشار خیلی زود بدل به مکتب و حوزه می شوند و پیروانی پیدا می کنند. امری که در گذشته دست کم قرنی زمان می برد. اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی در زمان حیات فلاسفه ی بزرگ این مکاتب بر سر زبان ها افتادند. در مورد واسازی جریان باز هم سریع تر اتفاق افتاد به طوری که فلاسفه ی مکتب واسازی، از جمله پل دومان، دوست نزدیک مبدعِ این جریان، ژاک دریدا، بودند. واسازی خیلی سریع فراگیر شد و نه تنها بر آکادمی های فلسفه، بلکه بر رشته های دیگر، و حتی بر هنر و سیاست تأثیر گذاشت. این گسترش سریع باعث شد گاهی از عمق فلسفیِ آثار دریدا چشم پوشی شود. هدف از این رساله نشان دادن در هم پیچیدگیِ عمیق آثار دریدا با سنت فلسفی است. این کار به دو طریق انجام خواهد شد. نخست با رجوع به خوانش دریدا از آثار کلاسیک فلسفی، و دوم با جستجوی خاستگاه های تفکر دریدا در سنتِ فلسفه ی مدرن. این گره زدن مسائل فلسفیِ دریدا با مسائلِ تاریخیِ فلسفه خطر سطحی نگری نسبت به تفکر وی را کاهش خواهد داد و همچنین باعث خواهد شد معنای فلسفه را با توجه به نقش دریدا در آن بازتعریف کنیم. آنچه در این «تبارشناسیِ» واسازی باید مورد نظر قرار دهیم این است که نسبت خاستگاه و نتیجه را همچون نسبتِ کلاسیکِ علت و معلول ندانیم، و در واقع خاستگاه را منشأیی پُر و حاضر قلمداد نکنیم. خواهیم دید که یکی از کارهای مهم دریدا در فلسفه نقد مفهوم خاستگاه است. پس کلمه ی خاستگاه را به معنایی که در متن رساله خواهیم دید باید به طور خط خورده به کار برد.
صمد بهروز عبدالله نصری
در این تحقیق نخست اصل کرامت انسان و چیستی و مبانی آن تبیین و سپس عوامل و زمینه سازهای آسیب پذیری کرامت انسان و سقوط او از آن مقام رفیع انسانی و جایگاه ویژه در نظام آفرینش و نیز عوامل عجز و ناتوانی او از به فعلیت رساندن آن استعدادهای بالقوه، از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه بررسی شده¬است. برخی از این عوامل و زمینه سازها، به ساختار وجود انسان برمی گردد و برخی دیگر، متأثر از عوامل و زمینه¬سازهای بیرونی است. زمینه سازها و عواملی که به ساختار وجود انسان برمی گردد، برخی جنبه معرفتی و شناختی دارد و باور و شناخت نادرست انسان از خود، دنیایی که در آن زندگی می کند، خدای خود، هدف زندگی و دین حق و نوع تعامل بین عقل و دین در آسیب¬پذیری کرامت انسانی تأثیرگذار است، برخی به نوع مدیریت او بر غرایز و تأمین خواسته های نفسانی برمی گردد و نتیجه عدم تعدیل و مدیریت صحیح بر آن نیازهاست و برخی دیگر، جنبه رفتاری دارد. زمینه¬سازهای رفتاری آسیب¬پذیری کرامت انسان نیز به رفتار و تعامل نادرست انسان با خود، خدای خود، دنیا و آخرت و نحوه به-کارگیری ابزار هدایت عقل برمی¬گردد. عوامل و زمینه¬سازهای بیرونی نیز اموری مانند نقش خانواده، زمینه سازهای فرهنگی- اجتماعی، زمینه سازهای اقتصادی، هم نشینی ها، تأثیر نخبگان و گروه های مرجع را دربرمی گیرد. هم¬چنین در این تحقیق، راه های درمان آسیب های کرامت انسان از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه برررسی شده¬است که شامل اصلاح باورها و نگرش های انسان نسبت به موضوعات مختلف، اصلاح و تربیت گرایش های غریزی و نیز اصلاح رفتار و عمل انسان در ارتباط با موضوعات مختلف است.
محمدجلیل آل امین حسین کلباسی اشتری
چکیده: فلسفه ی سیاسی کانت که اوج آن در طرح صلح پایدار بروز پیدا کرده، در کلیت تفکر کانت دارای ریشه های نیرومندی است. رساله ی حاضر به ویژه به ریشه های این طرح در انسان شناسی پراگماتیکی و فلسفه ی حقوق کانت، تمرکز کرده و سعی دارد نشان دهد که این ها دو بال قدرتمند پرواز امن ایده ی سیاسی کانت در باب صلح جهانیِ پایدار هستند. کانت، از یک سو در انسان شناسی پراگماتیکی نگرشی کاربردی و اجتماعی از انسان ارائه می کند که پیش زمینه ای برای شکل گیری جامعه ای انسانی در سطح ملی است که مساعد برقراری حکومت جمهوری باشد. و همین شرط برقراری یک جمهوری جهانی است که شرط ایجاد صلح پایدار در سطح جهانی می باشد. کانت در انسان شناسی پراگماتیکی تلاش می کند توجه انسان ها را، از فردیت به انسان جهانی انتقال دهد. وی از شهروند جهان، صحبت میکند اینکه افراد انسانی خود را به مثابه کل جهان تلقی نکنند، بلکه به عنوان عضوی از شهروند جهان به حساب آورند (citizen of the world) و این نوع فهم، از نظر کانت، راه مقابله با وضعیت طبیعی در انسان هاست که خودشان را به مثابه کل جهان تلقی می کنند((egoism و جایی برای «دیگری» باز نمیکنند. کانت معتقد است که انسان شناسی می تواند این درک را در انسان ایجاد کند تا از خودپرستی صرف رها شده و دیگران را نیز به رسمیت بشناسد(pluralism ) تا از اگوئیسم به پلورالیسم منتقل شود. به عبارت دیگر انسان در عین فرد بودن، جهانی است و سعادت او به زیست اجتماعیش با انسان های دیگر پیوند خورده است. از سوی دیگر، شرط فراهم آوردن جمهوری جهانی، مسبوق به تعریفی از حق _حق طبیعی آزادی_ و تکلیف _درونی و بیرونی_ است که وقتی انسان از تفرد به تجمع منتقل می شود، از اخلاق به فلسفه ی حقوق وارد می شود. کانت برای صیانت از حق طبیعی آزادی، قانون را الزامی می داند. از نظر وی قانون درونی در انسان ها، همان قانون اخلاقی است که انسان ها را موظف و مکلف می سازد. زمانی که انسان ها با یکدیگر مواجه می شوند، برای صیانت ازحق طبیعیِ آزادی، نیاز به توافق بیرونی ( قانون و حکومت)، پیدا می کنند، که اگر قانون بیرونی بر مبنایِ احساس اخلاقیِ مشترک میان انسان ها باشد، قانونی عقلانی خواهد بود و حکومت برآمده از افراد آزاد اخلاقی برای حفظ حق طبیعی آزادی، همان حکومت جمهوری خواهد بود که کانت شیفته آن است. بدین ترتیب مبانی انسان شناختی و فلسفه حقوقِ طرح فلسفیِ صلح پایدار کانت فراهم می آید و می توان با بررسی قوت و ضعف این مبانی به امکان پذیری طرح صلح جهانیِ کانت در شرایط متفاوت با زمانه ی وی، توجه کرد که در این رساله به آن پرداخته شده است. کلید واژه: صلح پایدار، فلسفه حقوق، انسان شناسی پراگماتیکی، کانت.
زهرا نقوی حسین کلباسی
چکیده خداوند تعالی انسان را از دو جزء و دو جوهر ترکیب کرد : ماده جسمانی و جوهر روحانی ، که همان نفس و روح می باشد، و این دو مادام که آدمی در این عالم زندگی میکند، متلازم وهمراه با یکدیگراند. بنابر نظر حکما و از جمله علّامه بزرگوار طباطبایی (ره)، روح دارای حقیقتی جز فرمان خداوند نیست و در ذات خود خاصیت مادیت را که تدریج و تدرّج و زمانمند و مکانمند بودن است را ندارد ، درواقع از عالم أمر می باشد . روح در آغاز حدوث همان بدن مادی است که تدریجاً با حرکت جوهری تجرد پیدا کرده و بالاخره از بدن مفارقت مینماید؛ یعنی در آغاز عین بدن بوده و سپس با انشایی از جانب خداوند ، از بدن متمایزگردیده و در پایان با مرگ تن، بکلی از بدن جدا و مستقل میشود .از دیدگاه ادیان توحیدی مرگ انتقال انسان از یک مرحله به مرحله دیگری است نه نابودی و پوچ شدن . در تعالیم اسلام و از جمله در آیات قرآن دو مرحله از مرگ برای انسانها بیان شده، و اگر یکی از آن دو همان مرگی باشد که سبب خروج آدمی از دنیا می شود، ضرورتاً مرگ دیگری بر انسان بار می شود و آن وقتی است که زندگی دیگری میانه دو مرگ - یعنی مردن در دنیا و بیرون شدن از آن، و مردن برای ورود به آخرت - فرض کنیم واین همان حیات و زندگی برزخی است . حکما علاوه بر مرگ اضطراری ( یعنی مرگی که در اثرآن تعلّق نفس به بدن منتفی شده و نفس با ورود به عالمی دیگر هیچ گونه تصرف و تدبیری در بدن و قوای آن ندارد) قائلند دو نوع مرگ دیگر وجود دارد که عبارتند از : 1- مرگ طبیعی ( تحول از نقصان به کمال و خروج شیء از قوه به فعل که همه موجودات مادی در هر لحظه از قوه بسوی فعلیّت در حرکت اند و پیوسته از مرتبه ای به مرتبه دیگر پای می نهند ) 2 - مرگ ارادی ( مهار کردن غرایز طبیعی و آمال و شهوات و در نتیجه انقطاع از عالم تعلّقات و وصول به مقام فنای الهی واتحاد با ذات اقدس الهی و عالم أسماء و صفات ) .
حمزه نادعلی زاده حوران اکبرزاده
شاید بتوان مهم ترین بحث از مباحث کلام، فلسفه و عرفان نظری را، بحث پیرامون توحید و حقیقت آن دانست. در این بین دیدگاه ها و اختلاف نظرات بسیاری بین اهل کلام و فلاسفه و عرفا وجود دارد که کتاب های بسیاری را در این عرصه، به خود اختصاص داده است. اهل کلام و فلاسفه ی مشاء، به بینونت خالق و مخلوق رأی داده اند؛ متفکرین اشراقی به نوعی وحدت معتقدند که کثرت را شامل می شود. موسس حکمت متعالیه به تبع فهلویون، وحدت تشکیکی را مطرح ساخت و سپس به تبع اهل عرفان، نوعی از وحدت شخصی وجود را مطرح نمود. عرفا نیز وحدت شخصی وجود را رأی ادق می دانند. یکی از متفکرین معاصر، یعنی استاد محمد تقی جعفری نیز در آثار خود به طور پراکنده به این مسأله پرداخته است و در ظاهر امر به مخالفت های بسیار و اشکالات متعددی در مقابل دیدگاه وحدت وجود همت گمارده است. ما در این رساله، ضمن طرح و بررسی اشکالات ایشان، به تشخیص دیدگاه ایشان در رابطه با «ارتباط خالق و مخلوق» پرداخته ایم و نتیجه گرفته ایم که باید نظریات استاد جعفری را در دو مقام مورد توجه قرار داد. در مقام نتیجه گیری ضمن اشاره به این دو مقام، شباهت های بسیاری بین دیدگاه استاد جعفری و نظریه ی ذوق التأله از علامه جلال الدین دوانی دیده شد که در متن رساله بدان اشاره شده است.
مهدی قائدشرف قاسم پورحسن
رساله حاضر از طریق طرح پرسش هایی اساسی و تفکیک هایی بنیادین بدنبال بازسازی نظریه معنی داری نزد فرگه،راسل و صدرالمتالهین شیرازی است.بر اساس تفکیک زبان منطقی از زبان طبیعی می توان گفت که هر سه فیلسوف بر اساس مبانی منطقی،معرفتی و متافیزیکی خاص خود از زبان طبیعی فاصله می گیرند و زبان منطقی در منظومه فکری آن ها رجحان می یابد.بر اساس پرسش دوم،اتم معنادارای نزد هم فرگه و هم راسل اسم دانسته می شود و ملاصدرا نیز در مقام همراهی با قوم و لحاظ ماهوی،بنوعی قائل به این باور است که اتم معناداری اسم است.ملاصدرا و فرگه و راسل میانه در پرسش سوم،ناظر به دخالت فاعل شناسا در معنی داری یا عدم دخالت آن،به نقش تنظیمی و اعدادی فاعل شناسا قائل اند.بر اساس تفکیک وجه اسمی معنا از وجه فعلی آن،می توان نشان داد که نظریه لحاظ ها نزد ملاصدرا و نوصدراییان و تعبیر «شیوه حکایت»نزد فرگه بر اساس شروطی با هم منطبق است.
مرتضی گودرزی علی اصغر مصلح
تحقیق حاضر پژوهشی تطبیقی است که بر دو مسئله ی کلیدی در فلسفه ی هیدگر و آیین دائویسم یعنی «وجود» و «راه» تمرکز دارد؛ پرسش اصلی هیدگر حول مسئله ی وجود، مبنا و محور تفکّر وی را تشکیل می دهد. به عبارت دیگر، «مسئله ی وجود»، موضوع بنیادین تفکّر در نظر هیدگر است. تفکّر نیز به طریقت نیاز دارد و از این رو هیدگر در پی گشودن راهی برای تفکّر است. از سوی دیگر، در تفکّر دائویی نیز، دائو(dao) راه است. راهی که گشاینده ی «وجود» است، بنابر این در نگرش دائویی «راه» و «وجود» مفاهیمی اصیل تلقّی می شوند. مسئله ی این رساله واکاوی «وجود» و «راه» در اندیشه ی هیدگر و مکتب دائویی و مدّعای آن یافتن راه های جدید برای تفکّر در حیات بشری است به نحوی که از آن طریق بتوان بر برخی مشکلات و تنگناهایِ هم اندیشیِ غرب- شرق فائق آمد. درواقع این رساله می کوشد با نگرشی میان فرهنگی به هدف خود دست یابد. با اتکا به آثار هیدگر به ویژه در دوره ی متأخّر حیات وی و بازخوانی دو اثر اصیلِ تفکّر دائویی یعنی دائو ده جینگ و مکتوبات جوانگ زه، چارچوب اساسی در این رساله منطبق بر بررسی تاریخیِ واژگان و معناشناختی می باشد که به نحوی پدیدارشناسانه به مقصود می رسد و از مایه هایِ زیباشناختی بهره می برد. پرسش اصلیِ این رساله عبارت است از اینکه «وجود» و «راه» در اندیشه هیدگر و در دائویسم چه وجوه اشتراک و افتراقی دارند؟ و کاوش در این وجوه چه ره آوردهایی برای مفاهمه فلسفی و فرهنگیِ غرب و شرق دارد و چگونه می تواند زمینه ی گفتگو را برای متفکران غرب و شرق فراهم آورد؟ مهمترین فرضیّات عبارتند از اینکه فلسفه ی هیدگر به ویژه در دوره ی متأخرِ حیات وی قابلیّت برقراریِ ارتباط میان فرهنگی با شرق را دارد و دائویسم با توجه به ابعاد گسترده ی آن به عنوان یک تفکّر شرقی، می تواند به عنوان یک مدل برای تطبیق انتخاب شود. ویژگی هایِ مشترکی میان «وجود» در نظر هیدگر و «دائو» در تفکّر دائویی وجود دارد و در اندیشه ی هیدگر و تفکّر دائویی میان «هستی» و «نیستی» نسبتی وجود دارد که امکان بررسیِ تطبیقی میان آن دو را فراهم می آورد. وجه هستی شناختیِ «زبان» به منزله ی «شعر و تفکّر»، در اندیشه ی هیدگر و تفکّر دائویی، و مفاهیم مورد توجه در دو فلسفه، یعنی وارهایی و وارستگی، آزادی، در راه بودن، طبیعت و تکنولوژی، زیبایی شناسی، آشکارگی و ذات حقیقت، اصالت، پدیدارشناسی و رخداد، روشن گاه، تهیگاه، پرسشگری و گفتگو، امکانِ پژوهشی تطبیقی را فراهم می آورند. روش تحقیق در این رساله، کتابخانه ای بوده و مبتنی بر بررسی تطبیقی منابع دست اول در فلسفه هیدگر و دائویسم می-باشد. تعارف با روش فیلولوژیک به صورت استنتاجی بدست آمده است. مفاهیم مورد توجه در دو فلسفه که در متونِ مربوطه مورد تفسیر و شرح قرار گرفته است به شیوه ی قیاسی، تاریخی مورد مقایسه قرار می گیرند، آنگاه به صورت تطبیقی مورد قیاس قرار گرفته اند. مستندات شارحان و تحلیل گران فلسفه ی هیدگر و حکمت دائویی برای تقویت نتایج تطبیقی مورد توجه قرار گرفته است.
مهدی موسوی علی اصغر مصلح
این پایان نامه به بررسی نظرگاه اخلاقی هگل اختصاص دارد و پرسش اصلی آن پرسش از معنا و جایگاه و مختصات اخلاق جمعی در نظام فلسفی هگل است؛ مقوله ای که خود وی آن را sittlichkeit می خواند. وجه اهمیت این موضوع از آن جهت است که کمتر از نظرگاه اخلاقی به این مقوله توجه شده و عموماً از نظرگاهی جامعه شناختی یا سیاسی به آن پرداخته شده است. sittlichkeit مولفه ایست که هگل از آن در آخرین مرحله عینیت یابی روح سخن می گوید و کارکرد آن علاوه بر طرح مباحث سیاسی و اجتماعی بر بستر این انگاره، تبیین چگونگی محتوایابی اخلاق و وجدان است. هگل در پی گذر از مشکلات اخلاق کانتی که به عقیده او دوگانه انگاری و تهی بودگی آن است، و در چارچوب نگاه کلی اش به انسان که موجودی ذاتاً اجتماعی و یا به تعبیری پسااجتماعی اش می داند، این انگاره را طرح و ضمن قرار دادن بنای اجتماع و سیاست بر آن، به نوعی معضلات اخلاق کانتی را در آن منحل می کند. بر این اساس هگل بایدها را مبتنی بر هست های اجتماعی می کند و مراد از این هست ها نیز قوانین، محدودیت ها و نهادهای وضع شده از سوی جامعه یا دولت است. به عقیده هگل این موضوعات نه تنها آزادی اخلاقی را از بین نمی برند، بلکه امکان رفتار اخلاقی غایتمند و جهت دار تنها از طریق آن ها حاصل می شود. این پایان نامه تبیین می کند که چگونه هگل کلیت انضمامی اجتماع در چارچوب ضروری آن را به عنوان عینیت جهان اخلاقی و تعیین کننده محتوای وظایف معرفی کرده است. بر اساس بررسی صورت گرفته اخلاق جمعیِ مورد نظر هگل چارچوبی است که تعین بخش وظایف است و وجدان را به مقصود خویش راهبری می کند. همچنین نگارنده به این نتیجه دست یافته که نظریه اخلاق در نظام فلسفی هگل به نظریه ای در باب وظایف بدل می شود که از مرزهای اخلاق صرف گذر کرده و در چارچوب "دولت عقلانی" که برآیندی از رویکرد و آموزه های اجتماعی، حقوقی و سیاسی هگل است، تعین کامل خود را به دست می آورد.
سید محمد حسین نواب عبدالله نصری
در سنت فلسفی و عرفانی شرق و غرب، هنر علاوه بر زیبایی کارکرد های دیگری نیز بر عهده دارد. یکی از مهم ترین این کارکردها، تعلیم و تربیت اخلاقی است. هنرمندان بسیاری تنها به هدف تربیت اخلاقی دست به خلق اثر هنری زده اند. امروزه نیز که هنر بخش وسیعی از زندگی انسان را به خود اختصاص داده است، نگرانی ها درباره هنر افزایش پیدا کرده است و سئوال از «نسبت میان هنر و اخلاق» اهمیت بیشتری یافته است. فیلسوفان در طول تاریخ پاسخ های متفاوتی به این پرسش داده اند و از افلاطون گرفته تا فلیسوفان مدرن به گونه ای به این پرسش پاسخ داده اند و به این تقاطع میان فلسفه هنر و فلسفه اخلاق توجه ویژه ای داشته اند. مولانا به عنوان شاعری فیلسوف و عارف به این پرسش پاسخ داده است؛ او در جای جای شعر خود به هنر و تأثیر آن بر تعلیم و تربیت اخلاقی اشاره کرده است. در این رساله تلاش شده است با بازخوانی آثار مولانا در ابتدا به نظام زیبایی شناختی او دست پیدا کنیم و پس از تبیین نظام زیبایی شناختی و هنری مولانا، نسبت میان هنر و تعلیم و تربیت اخلاقی را بررسی کنیم. او معتقد است هنر به واسطه ی «عشق» و «خیال» می تواند موجب تعلیم و تربیت اخلاقی گردد و باعث زیست اخلاقی هنرمند و مخاطب هنر شود. مرداک نیز به عنوان هنرمند و فیلسوفی نوافلاطونی-نوویتگنشتاینی به این مسأله پرداخته است و به سئوال اصلی این رساله «آیا هنر در تعلیم و تربیت اخلاقی تأثیر دارد؟» پاسخ داده است. او بر این باور است که هنر خوب توانایی تربیت اخلاقی را دارد و می تواند به استکمال اخلاقی کمک کند. او تلاش دارد تا نشان دهد هنر به دلیل «انکشاف از واقعیت» و استفاده از «خیال» شرایط دستیابی به فضیلت را فراهم می آورد. در پایان تلاش داشتم شباهت نظر مولانا و مرداک را نشان دهم و با توجه به این شباهت پلی میان دو پاره شرقی و غربی وجودمان تصویر کنم و مطابق اصل «وحدت حقیقت» صحت این نظر را به اثبات برسانم. بر این اساس می توان نتیجه گرفت باید نگاه جدی تری به هنر به عنوان مسیری برای تعلیم و تربیت اخلاقی در جامعه داشته باشیم.
رامین دانشور عبدالله نصری
یکی از مهم ترین مسائلی که در میان اندیشمندان و فیلسوفان اسلامی می توان مورد بررسی قرار داد تاثیر و تاثّری است که در مبانی و مسائل، در تفکرات و اندیشه های هم داشته اند. در این بین فیلسوفان و اندیشمندانی هستند که در دیگر متفکران بعد از خود تاثیر به سزایی داشته اند. این مسئله در آنجا اهمیت پیدا می کند که می توان در بین جریان های متعدد فکری، یک جریان حاکم و تاثیرگذار را شناخت و تمامی تفکرات دیگر اندیشمندان را بر اساس آن مبانی تحلیل و تفسیر کرد. از میان اندیشمندان معاصر می توان به علامه بزرگوار، سیدمحمد حسین طباطبایی اشاره کرد که در تفکرات استاد شهید مرتضی مطهری تاثیرات عمیقی را داشته است. در این نوشتار در پی آن بودیم تا با بررسی در آراء و افکار این دو اندیشمند، این تاثیر و تاثّر را شناسایی و در صورتی که اختلاف نظر در مبانی و مسائل وجود داشته باشد، کشف و تحلیل کنیم. در نوشتار حاضر با توجه به وسعت موضوعاتی که در آثار این دو اندیشمند وجود دارد به پنج موضوع اشاره و مورد بررسی قرار دادیم. در نهایت به این نتجه رسیده شد که علامه طباطبایی در مبانی فکری بخصوص نگاه توحیدی و فطری به موضوعات و مسائل، تاثیر عمیقی در استاد مطهری داشته است.
محمد حسینی نژاد صدرالدین طاهری
چکیده ندارد.
محمدعلی اخگر عبدالله نصری
چکیده ندارد.
فریبا حسین شیرازی عبدالله نصری
چکیده ندارد.
آسیه حاجی محمدجعفر هدایت علوی تبار
مواجهه انسان با وجود و زندگی خود همواره یکی از مهمترین دغدغه های او بوده است. هدف این رساله یافتن پاسخ دو متفکر، آلبر کامو و جان هیک، به سوال معنای زندگی است. یعنی پاسخ به این سوال که آیا زندگی به رغم تمام سختیها و رنجها، در نگاهی کلی، ارزش زیستن دارد یا خیر.شیوه پاسخ گویی به سوال از معنای زندگی، مبتنی بر مبانی و پیش فرضهای جهان شناختی و انسان شناختی کسانی است که به این بحث می پردازند، و بالتبع درنوع پاسخهای مطرح شده، اختلاف نظر وجود دارد پاسخ هیک به عنوان یک فیلسوف پلورالسیت و دینی، پاسخی اوبژکتیو و دین مدارانه است. زندگی انسان در نسبت با آینده ای که بدان منتهی میشود، معنا می یابد. او باید برای بالفعل شدن پتانسیلهای شخصیتی اش تلاش کند و تشبه به مسیح، آرمان او خواهد بود.در مقابل، پاسخ کامو به عنوان فیلسوفی که به حضور خدا در جهان باور ندارد، پاسخی سوبژکتیو است. به عقیده او، جهان به طور ذاتی، عاری از هر نوع معنا و هدفی است اما انسان باید با عصیان علیه وضعیت اسف بار خود و دیگر انسانها و تلاش برای مرمت بنای آفرینش، زندگی خود را معنادار کند.
مهرناز حق بین هدایت علوی تبار
یکی از مهمترین موضوعاتی که در فلسفه اگزیستانس مورد توجه قرار می گیرد بدست آوردن وجوداصیل و واقعی خود است و در این رساله اندیشه یاسپرس در بدست آوردن وجود اصیل در هنگام مواجهه با موقعیت های مرزی بررسی می شود. در این رساله براساس نوشته های یاسپرس به موضوع پرداخته شده است و در کنار آن از نوشته های شارحین معتبر او استفاده شده است. رویارویی انسان با موقعیت های مرزی و نحوه برخوردهای گوناگونی که انسان در هنگام این رویارویی از خود نشان می دهد و در انتها مواجهه درست و آگاهانه از نظر یاسپرس مورد بررسی قرار می گیرد. روش تحقیق در این رساله به صورت کتابخانه ای بوده است. یاسپرس به عنوان یک فیلسوف اگزیستا معتقد است که انسان همواره در موقعیتی قرار دارد و هیچ گاه از موقعیتی خارج نمی شود مگر اینکه وارد موقعیت دیگری بشود اما در زندگی موقعیت هایی وجود دارند که او آنها را موقعیت های مرزی می نامد موقعیت هایی هم چون شانس- مرگ- رنج- کشمکش و... موقعیت هایی که انسان هیچ راه فرار و گریزی از آنها ندارد و هر فردی خواه ناخواه در زندگی خود با آنها مواجه می شود. آن چیزی که برای یاسپرس اهمیت دارد نحوه برخورد درست و آگاهانه انسان با این موقعیت ها است که این مواجهه آگاهانه انسان را به سمت وجود اصیل سوق می دهد بدست آوردن وجود اصیل یکی از مهمترین اهداف فلسفه ورزی یاسپرس است. یاسپرس معتقد است موقعیت های مرزی، موقعیت های گریزناپذیر زندگی انسان هستند و هیچ راه فراری از آنها وجود ندارد. موقعیت هایی که در هنگام رویارویی با آنها دچار یأس و ناامیدی می شویم اما با برخورد آگاهانه و تفکر فرارونده با این موقعیت ها می توان از آنها در بدست آوردن وجود اصیل خود استفاده کرد