نام پژوهشگر: علیرضا آزادی
علیرضا آزادی محمد سالار کسرایی
ارزشهای دینی از جمله عناصر مهم نظام فرهنگی هر جامعه است که ارتباط نیرومندی با دیگر عناصر نظام فرهنگی از جمله ارزشهای سیاسی دارد. چگونگی رابط? ارزشهای دینی و سیاسی در ایران به ویژه پس از انقلاب اسلامی همیشه مورد بحث و نظر بوده است. این پژوهش به منظور شناخت یک الگوی نظری در باب ارزشهای سیاسی و دینی بین نسلی، به تبیین تجربی- تحلیلی رابط? «دینداری» و« ارزشهای سیاسی» بین نسلی در دو منطقه از شهر اصفهان پرداخته است. روش بررسی در این پژوهش، پیمایش و با استفاده از پرسشنامه بوده که به تعداد 384 پاسخگو داده شدهاست. چارچوب نظری تحقیق حاضر نیز، دیدگاه تلفیقی رانلد اینگلهارت بوده است که بر اساس آن سنتهای دینی و تغییرات اقتصادی اجتماعی حاصل از نیروهای نوسازی، بر ارزشهای سیاسی و همچنین رویکرد دینی افراد تأثیر گذارند. یافتههای تحقیق نشان میدهدکه در جامع? مورد مطالعه باگستردگی معنیدار ارزشهای دموکراتیک مواجه هستیم. با سنجش ابعاد اعتقادی، احساسی، مناسکی و پیامدی دینداری که در الگوی گلاک و استارک ذکر شدهاست، به گونه شناسی رویکردهای مختلف به دین پرداختیم: رویکردهای «نوگرایی دینی»، «بنیادگرایی دینی» و «نوگرایی سکیولار»، شناسایی شده اندکه هر کدام رابط? مشخصی با ارزشهای سیاسی در جامعه داشتهاند. همچنین در این پژوهش، تحصیلات و پایگاه اقتصادی-اجتماعی و همچنین نسل از طریق رویکرد دینی بر ارزشهای سیاسی افراد تأثیرگذار بوده است. با توجه به یافتههای این رساله، باید گفت که شکاف ارزشی بین نسل اول و سوم پس از انقلاب، نه در ارزشهای سیاسی و نه در اعتقادات و احساسات دینی، که در انجام فرایض و مناسک دینی و به ویژه در بُعد پیامدی و رفتاری دینداری بوده است که ما از آنها به عنوان ارزشهای سنتی نام بردیم. در واقع نسل سوم پس از انقلاب در این تحقیق که جوانان 18 تا 29 سال بوده اند، نسبت به نسل اول که بالای 50 سال داشته اند، در زمین? ارزشهای اجتماعی تفاوت چشمگیری داشتهاند بدین صورت که ارزشهایی که ما به عنوان ارزشهای مدرن یاد کردیم، در نسل جوان گستردگی قابل ملاحظه داشته است و شاید هراس اخلاقی مسئولان جامعه که همگی از نسل اول هستند، بی دلیل هم نباشد. واژگان کلیدی: ارزشهای سیاسی، ارزشهای دینی، نسل، پایگاه اقتصادی – اجتماعی
نبی الله سلیمانی محمد اصغری
رورتی در صدد است تا در مقام یک درمانگر مسائل فلسفی به تجزیه و تحلیل مسائل مختلف معرفتی در پرتو منافع پراگماتیکی آن ها بپردازد. او مدعی است که مسائل فلسفی از قبیل «حقیقت» و «واقعیت» و غیره همچون سایر مسائل دیگر محصول یک امکان تاریخی بوده است و از این رو می توان آنها را کنار گذاشت. بدین منظور، او تمام معرفت شناسی سنتی را با تمام مقولاتش (نظیر حقیقت، عینیت، عقل و غیره) زیر سوال می برد. استدلال او این است که فیلسوفان سنتی(مثل افلاطون، دکارت، و کانت) همواره با باور به واقعیت های فرا انسانی و فرا تاریخی (نظیر حقیقت، خیر، خدا، و غیره)، به انسان ها به مثابه خادمان و کاشفان آن واقعیت بیرونی نگاه می کردند. اما رورتی بر این باور است که اگر ما خود را صرفاً به روابط علّی و معلولی بین خود و جهان محدود کنیم، آنگاه درستی این ادعا را خواهیم پذیرفت که این ما هستیم که با خلق واژگان جدید همواره به جهان معنا می بخشیم و جدا از این واژگان، که ابزارهای سازگاری با زیست بوم هستند، هیچ واقعیتی وجود ندارد. این ابزارها به ما کمک خواهد کرد تا هرچه بیشتر همبستگی بین انسانها را تقویت کنیم تا در مسیر جامعه ای عدالت محور و آزاد و به دور از هر گونه تبعیض و رنج گام برداریم. در چنین جامعه ای است که حقیقت خود را از طریق پویایی های آن جامعه نشان خواهد داد. در فصل اول این رساله ی توصیفی- تحلیلی به پیشینه ی تاریخی نظریه ی صدق یا حقیقت خواهیم پرداخت. سپس در فصل دوم به ذکر 3 مورد از انتقادهای رورتی بر فلسفه سنتی در باب مفهوم حقیقت خواهیم پرداخت و در فصل سوم به خود دیدگاه رورتی در باب مسائل گوناگون معرفتی می پردازیم و نهایتاً در فصل پایانی این ادعا مطرح شده که هر چند رورتی حقیقت وعینیت را به معنای سنتی رد کرده است اما نمی تواند عینیت را در هر صورت و مدلی منکر شود. و در نتیجه کم و بیش در دام تفکر عینیت گرایی و رئالیسم باقی می ماند و حقیقت به صورت عینی در قالب مفاهیمی مثل همبستگی در فلسفه رورتی پدیدار می گردد.
اشرف فرهادی نیا علیرضا آزادی
پایان نامه ی حاضر کوششی برای ارائه تصویری روشن از جایگاه روش پدیدارشناسی ادموند هوسرل، به عنوان یکی از مهمترین جریان های فکری معاصر، در هرمنیوتیک فلسفی هانس گئورگ گادامر است. ابتدا آراء هر کدام از این دو فیلسوف را در دو فصل جداگانه توصیف و تحلیل و سپس در فصل چهارم با هم مقایسه کرده ایم. با مقایسه ی هرمنیوتیک فلسفی گادامر با پدیدارشناسی هوسرل، فهمیدیم که گادامر خودش را به جنبش پدیدارشناسی متعلق می داند، جنبشی که با پژوهش های منطقی هوسرل آغاز شده در آثار شلر و اثر اخیر هوسرل در باب زیست جهان قوام و بسط یافته و با پدیدارشناسی هایدگر تکمیل یافته است. هرمنیوتیک فلسفی گادامر همانند آثار اولیه هایدگر بعضی از مفاهیم کلیدی همچون حیث التفاتی، زیست جهان و افق را از پدیدارشناسی هوسرل می پذیرد. بنابراین این اندیشه های تأثیرگذار هوسرل بود که گادامر را برای نظریاتش آماده کرد. با وجود این، ما نمی توانیم دیدگاه انتقادی گادامر را در مورد بعضی از مفاهیم کلیدی پدیدارشناسی هوسرل، مثل ذهنیت استعلایی، ادراک صرف و غیره نادیده بگیریم. علاوه بر این، بین پدیدارشناسی هوسرل و هرمنیوتیک فلسفی گادامر شباهت ها و تفاوت هایی وجود دارد که بدان در متن اشاره شده است. به طور خلاصه، از جمله نتایج این پایان نامه این است که اگرچه گادامر از اندیشه ی فلسفی هوسرل تأثیر پذیرفته است، امّا اندیشه ی فلسفی او همان اندیشه ی فلسفی هوسرل نیست. گادامر بیشتر از اندیشه ی هایدگر تأثیر پذیرفته است. در این پایان نامه از روش توصیفی- تحلیلی و تطبیقی استفاده شده است.
آمنه ایراندوست حسن فتحی
سوفسطائیان جماعتی بودند که در قرن 6 و 5 قبل از میلاد در یونان به عرصه آمدند. آنها حقیقت نظری را ضروری نمی دانستند و به آن توجهی نداشتند. هدف آنها عملی بود. آنها پیروان خود را در فن جدل و مناظره ماهر می ساختند. این جماعت به واسطه تتبع و تبحر در فنون مختلف که لازمه معلمی بود به سوفیست (دانا،ماهر) معروف شدند. آموزش آنها در زمینه خاصی محدود نمی شد و تقریبا تمام علوم آن زمان را پوشش می داد؛ ولی تاثیر آنان در سخنوری و موفقیت در سیاست به وسیله آن بود. همچنین از طریق دیالکتیک و پرسش و پاسخی که بین آنان بود در سقراط هم تاثیر گذاشته اند. هسته اصلی فلسفه سوفسطائیان اعتقاد به قدرت سخنوری و زبان است. در نظر افلاطون سوفیست کسی است که دانش و خرد خود را به مقدار کمی می فروشد. توجه افلاطون به سوفسطائیان را تقریبا در همه آثار او ملاحظه می کنیم. برخی آثار او به نام سوفسطائیان معروف (مانند پروتاگوراس,گورگیاس و هیپیاس) نامیده شده اند و در برخی نیز آنها شریک بحث هستند. اما او در محاوره سوفسطائی به صورت سر راست در صدد تعریف " سوفسطائی" برآمده است:1)تاجر خرده فروش غذای روح,2)تولید کننده و فروشنده همین مواد(غذای روح),3)صیاد جوانان ثروتمند,4)توهم ساز(مقلد واقعیت),5)اهل جدل,6)استاد دانشور و زبردست. او در این رساله تعریف های متعددی(شش تعریف) برای سوفسطائی عرضه کرده است. لذا در این پایاننامه می خواهیم به بررسی این تعریف ها در پرتو سایر آثار افلاطون و دیگر منابعی که درباره سوفسطائی در اختیار داریم بپردازیم.
توحید میلانی محمد اصغری
میشل فوکو(michel foucault)، متفکر معاصر فرانسوی در حوزه های گوناگون فلسفه و علوم اجتماعی چهره ای شناختهشده و مطرح می باشد. حرکت فکری او و چشم اندازی که وی به روی علوم انسانی گشوده است، تحول شگرفی را در مبانی این علوم موجب شده است تا حدی که او را ویرانگر علوم انسانی به معنای متعارف و متداول آن دانسته اند. یکی از حوزه های اساسی اندیشه ی فوکو و حتی به تعبیر برخی مفسرین، مهمترین دستاورد نظری او، تحلیل مفهوم قدرت با رویکردی منحصر به فرد و در چهارچوب نوعی معرفت شناسی تاریخی است. وی در تعداد زیادی از شاخه های علوم انسانی اعم از فلسفه، جامعه شناسی، تاریخ، سیاست، روان شناسی، انسان شناسی و... وارد شده و در نهایت همه مباحث را در راستای تحلیلی واحد و در جهت طرح ایده ی واحد و مرکزی قدرت پیش برده است. بر اساس یک تقسیم بندی کلی دو دیدگاه و خط سیر مدرن و پست مدرن را در جریان شکل گیری فلسفه های ناظر بر مقوله قدرت می توان شناسایی کرد: بر طبق دیدگاه مدرن، قدرت با عاملی انسانی آغاز، از مجرای روابط علی بیان و بر حسب شاخص های مکانیکی قابل محاسبه و اندازه گیری می باشد و نگرش به مقوله قدرت در این دیدگاه از دریچه-ی بحث های حاکمیت صورت می گیرد. این مدل، قدرت را ابزاری در مالکیت دولت می داند که برای تحمیل نظم بر جامعه مورد استفاده قرار می گیرد. در الگوی پست مدرن که با فوکو آغاز می شود و در اساس منکر وجود حیطه ای خاص و عملکردی یک سویه برای قدرت است، شیوه ی نگرش مدرن به قدرت به معنی نادیده گرفتن ساختارهای مدنی و چگونگی کاربست قدرت در نهادها و گفتمان های سراسر حوزه ی اجتماعی است. فوکو از قدرت به صیغه جمع سخن می گوید و آن را در عرصه های گوناگون زیست جمعی انسان قابل بحث می داند. قدرت در همه جا هست نه بدان دلیل که همه چیز را در بر می گیرد؛ بلکه بدان دلیل که از همه جا نشات می گیرد. بنابراین تحلیل آن به هیچ وجه کلی، تاریخ گریز و مطلق نیست. به طورکلی هدف فوکو بر ملاساختن بی اعتباری حقیقت های مسلم، درهم شکستن یکپارچگی ها و از مرکز انداختن قدرت و معرفت و تاکید بر بی همتایی عوامل موثر در پدیده هاست.
حمیده نیکفال علیرضا آزادی
لم هرمنیوتیک بحث درباره ی مبانی نظری تفسیر و تفهم است. هرمنیوتیک در ابتدا به مجموعه قواعد تفسیر متن مقدس می پرداخت اما بعدها معنی هرمنیوتیک توسعه پیدا کرد و به حوزه های غیر کلامی و حوزه ی فلسفی قدم نهاد تا آنجا که در اواخر قرن 20 بحث غالب فلسفه گردید. شلایر ماخر فیلسوف آلمانی هرمنیوتیک را علم یا فن نائل آمدن به تفهم می دانست. او نقطه ی شروع هرمنیوتیک مورد نظر خود را این سوال قرار می دهد که چگونه هر گفته ای(چه ملفوظ و چه مکتوب) واقعا فهمیده می شود؟ او هرمنیوتیک را هنر اجتناب از بدفهمی توصیف می کند، یعنی هرمنیوتیک را به عنوان روشی برای جلوگیری از بدفهمی می داند. بعد از او دیلتای هرمنیوتیک را مبنای روش شناختی تمام علوم انسانی می دانست. بعد از او هایدگر بود که از فهم بحث کرد. هایدگر با گذر از بحث معرفت شناسی در باب فهم آن را یک امر هستی شناختی می داند. در واقع، فهم به نظر هایدگر از ویژگی های اصیل دازاین(وجود در آنجا) می باشد.گادامر نیز به دنبال استاد خویش هایدگر، فهم را نحوه ی وجود آدمی می داند. پرسش مقدماتی گادامر این است که شرایط امکان فهم چیست؟ گادامر در موافقت با استاد خویش هایدگر فهم را ساختار اساسی جدایی ناپذیر هستی در جهان می داند و فهم را مقوم و نحوه ی وجود هستی انسان می داند. هرمنیوتیک گادامر بر جنبه ی عملی فهم تاکید می کند و علاوه بر جنبه ی عملی برای گادامر شرایطی وجود دارد که امکان فهم را آسان تر می کنند. از نظر او عواملی همچون تاریخمندی، زبانمندی، پیشداوری و سنت و گفتگو، و... فهم را امکان پذیر می کنند. از نظر گادامر افق معنایی مفسر تنها یک روی سکه ی فهم هستند روی دیگر آن همنوا گردیدن با افق معنایی خود متن است. او به دخالت دو سویه ی مفسر و خود اثر در برداشت محصولی به نام فهم اصرار می ورزد. در این رساله پس از بیان کردن تاریخچه ی هرمنیوتیک و بیان کردن دیدگاه فیلسوفان قبل از گادامر از فهم ،به ارائه ی یک تصویر شفاف و روشن از فهم در گادامر خواهیم پرداخت و وجوه اختلاف و اشتراک او را با فیلسوفان قبل از او روشن خواهیم کرد.
گلی رمضانی عمو دیزج علیرضا آزادی
پایان نامه ی حاضر کوششی برای ارائه ی تصویری روشن از وجوه افتراق و اشتراک اندیشه های گادامر و ویتگنشتاین دوم، بعنوان نمایندگان سنت قاره ای و تحلیلی، است. ابتدا آراء هر کدام از این دو فیلسوف را در دو فصل جداگانه توصیف و تحلیل و سپس در فصول چهارم و پنجم با هم مقایسه کرده و جهات اختلاف و اشتراک آنها را روشن کرده ایم. با مقایسه ی دیدگاههای گادامر و ویتگنشتاین دوم دریافتیم، برخلاف تصور رایج، می توانیم مشابهتهایی را میان دو سنت تحلیلی و قاره ای بیابیم. برخی از موضوعات مشترک میان این دو فیلسوف عبارتند از: ماهیت زبان، تشبیه زبان به بازی، و نقد اندیشه ی سوژه محوری فلسفه ی مدرن. با وجود این، ما نمی توانیم اختلافات بین گادامر و ویتگنشتاین را هم نادیده بگیریم. آنها به دو روش مختلف در مورد موضوعات زیر صحبت می کنند: تاریخیمندی زبان، مسئله ی تفسیر، تفسیر فلسفه ی زبان آگوستین، و تبیین ماهیت فلسفه. در حقیقت، می توان گفت این اختلافات نشأت گرفته از سنت هایی است که این دو متفکر در آن فعالیت می کنند. در نگارش این پایان نامه، از منابع کتابخانه ای و از روش توصیفی– تحلیلی– تطبیقی استفاده شده است.
مهدی مرادی علیرضا آزادی
چکیده: ایمانوئل لویناس یکی از معروفترین فیلسوفان اخلاق در جهان معاصر می باشد که به تعبیر خودش به اخلاق، اعتبار فلسفی دوباره ای بخشید. لویناس مواجهه با «دیگری» را شرط امکان اخلاق معرفی می کند.این پژوهش تلاشی در بررسی جوانب این مواجهه می باشد.در فصل اول «تاریخچه غیریت» مختصری آورده شده است.فصل دوم به بررسی مبانی اندیشه لویناس اختصاص داده شده است. در این فصل به توصیف طرح لویناس در اخلاق و معنای اخلاق نزد او، گذر لویناس از پدیدارشناسی و اهمیت بُعد یهودی اندیشه وی پرداخته شده است.فصل سوم جوانب مواجهه با دیگری مورد بررسی قرار گرفته است. در این قسمت ابتدا توصیف «من» قبل از مواجهه با دیگری بررسی شده و این که ما در هیئت «نامتناهی» و «چهره»، دیگری را ملاقات می نماییم. سپس اوصاف این مواجهه در قالب زبان به تصویر کشیده شده و جوهره اخلاقی زبان بیان گردید. همچنین در ادامه تلاش لویناس برای گذر از زبان هستی شناسانه برای مواجهه با دیگری و بررسیِ مسئولیت نامتناهی و مسئله عدالت و سیاست مورد بحث قرار گرفت. در آخر به بیان توفیق لویناس در بنیان نهادن یک اخلاق دیگر آیین با استفاده از پدیدارشناسی غیریت خاص خودش اشاره گردید و این که هرچند «ماسوای هستی» قدمی بلند به گذر ازهستی شناسی به ماسوای هستی است، اما به نظر می رسد سرنوشت لویناس همچون اولیس که به موطنش ایتاکا بازگشت، بازگشتی «ناخواسته» به موطن هستی شناسی خویش می باشد.
عمر پیغامی علیرضا آزادی
توجّه به هرمنوتیک امروز? به یکی از مشغل? های فکری اکثر اندیشمندان آکادمیکی تبدیل گشت? است. هرمنوتیک به عنوان فن تفسیر و تأویل ریش? در کلمه یونانی (هرمنویین) دارد که با هرمس خدای پیام رسان مرتبط است. هرمنوتیک یا رویکرد تفسیری، تلاشی برای دستیابی به معنا از طریق تفسیر متن است.اما بطور شایسته و صریح در قرن هفده میلادی در کتاب دان هاورنمود پیدا می کند؛. بعد از وی هرمنوتیک به عنوان روشی عام از جانب شلایرماخر و دیلتای به عنوان یک روش عام جهت جلوگیری از سوء فهم ظاهر می گردد. سپس هایدگر و به تبع آن گادامر، هرمنوتیک را به هستی شناسی تبدیل و به مطلق فهم و شرایط وجودیِ حصول معرفت توجه کردند. سپس با تفکرانتقادی هابرماس، هرمنوتیک گادامر به چالش کشیده می شود که ضمن متهم کردن وی به ایده-آلیست بودن ونسبی گرایی، هرمنوتیک عام گادامر را به هرمنوتیک خاص مبدل می کند و آنرا صرفاً در علوم تاریخی-فرهنگی قبول دارد و مواردی از قبیل سنّت، تاریخ ، زبان و...موجب مباحثه طولانی و ناتمام بین این دو متفکر می شود.
علیرضا آزادی محمد ابوالفتحی
در بررسی پارادایم واقعگرایی قدرت نقشی اساسی دارد و به عنوان رمز بقا محسوب می گردد. اما همین امر سبب شکل گیری معمای امنیتی شده که بر اساس آن هیچ کشوری در فضای آنارشیک نمی تواند امنیت مطلق را برای خود تأمین نماید. لذا نوواقعگرایان به جای تأکید بر قدرت؛ بر امنیت تأکید دارند و از نقش نهادها و سازمان های بین المللی تا آنجا که بتوانند میزانی از امنیت را برای آنان به ارمغان بیاورند، حمایت می کنند. واقعگرایان تهاجمی با قبول این پیش فرض به دنبال این امر بودند که بتوانند امنیت نسبی را به امنیت مطلق تبدیل نمایند. از این رو نقش قدرت هژمون اهمیت می یابد. هژمون به دنبال جلوگیری از هرگونه امکان تهدید علیه خود و متحدانش می باشد. لذا هر امکانی که بتواند در راه رسیدن به تضمین امنیتی بیشتر کمک کند؛ مطلوب است. بر این مبنا می توان رویکرد امنیتی ایالات متحده آمریکا در دوران پس از جنگ سرد را تبیین نمود. این رویکرد در ارتباط با کشورهایی که نسبت به اقدامات آمریکا و نظم جهانی مورد نظر این کشور دارای دیدگاهی انتقادی و تجدیدنظرطلبانه هستند بسیار محسوس تر است. در جهانِ پس از جنگ سرد، ایالات متحده آمریکا راهبرد مداخله گرایی در مناطق استراتژیک و ژئواستراتژیکی مانند خاورمیانه در پیش گرفت. بنابراین اتخاذ راهبرد تقابل گرایی با نظام جمهوری اسلامی ایران در اولویت سیاست خارجی آمریکا قرار گرفت. براین اساس این نتیجه حاصل می گردد که حداقل سازی قدرت ملی و بین المللی جمهوری اسلامی ایران و در نهایت تغییر نظام یا فروپاشی انقلاب اسلامی، از اساسی ترین راهبردهای ایالات متحده آمریکا از فردای پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران می باشد. در چنین شرایطی؛ اتخاذ استراتژی تنش زدایی به صورت یکجانبه و داوطلبانه و بدون توجه به اختلافات و تعارضات مابین این دو کشور نمی تواند موفقیت لازم را به دست آورد. حتی این امر می تواند بر دامنه سوءتفاهم ها افزوده و مشکلات امنیتی مضاعفی را باعث گردد.
حمیده وثوق زاده علیرضا آزادی
هرمنوتیک فلسفی جز تاثیرگذارترین فلسفه های عصر حاضر است که توسط هایدگر و شاگردش گادامر، پایه ریزی شده است. پایان نامه حاضر تلاشی است برای نشان دادن رد پای هرمنوتیک فلسفی گادامر در آرا نصر حامد ابوزید. به این منظور، ابتدا پیشینه هرمنوتیک معرفی و شرح داده شده است و اندیشه های هرمنوتیکی شلایر ماخر، دیلتای و هایدگر به طور اجمالی معرفی شده است. در فصل دوم مولفه های هرمنوتیک فلسفی گادامر، به تقصیل بیان شده است که از آن جمله می توان به زمانمندی، افق و پیش فرض اشاره کرد. فصل سوم به بررسی اندیشه های دینی-فلسفی ابوزید پرداخته است که رویکردی هرمنوتیکی دارد. دغدغه دینی و التزام به پاسخگویی در حوزه مسائل دینی معاصر، ابوزید را به حوزه هرمنوتیک کشانده است. وی به گفته خود، در جاهایی از هرمنوتیک گادامر تاثیر پذیرفته است ولی به وضوح می توان دید که گستره این تاثیر تا جایی ست که پاسخگوی مسائل دینی باشد. این دو متفکر در عین شباهت هایی که دارند در گستردگی و شمول مباحث و همچنین در دغدغه هایی که آنها را به این مباحث کشانده است تفاوت دارند
ناهید نجف پور مرتضی شجاری
به یقین انسان و صفات و افعال او یکی از مهم ترین مسائلی است که در تاریخ فرهنگ و هنر تمام جوامع انسانی وجود داشته است. در تفکر عرفانی و همچنین در اندیشه فلسفی مسئله ای را نمی توان یافت که با «انسان» و «نفس انسانی» بدون ارتباط باشد. از دیدگاه عین القضات شناخت انسان، به عنوان موجودی که حق تعالی طبیعت او را به نور خویش سرشته است، برای افراد عادی میسر نیست و امکان شناخت این انسان ها تنها برای خود این طایفه ممکن است و انسان های عادی از ایشان جز ظاهری نمی بینند و به باور ملاصدرا انسان در ذات و صفات و افعال، مثال حق تعالی است و از آنجا که شناخت حقیقت واجب تعالی جز برای واجب ممکن و میسر نیست، برای به دست آوردن شناختی از انسان باید به درک شهودی و فنای عرفانی در حق تعالی رسید تا وجود تاریک آدمی نورانی شده و با خداوند متحد گردد. ملاصدرا گرچه در مباحث مربوط به انسان از عارفانی مانند عین القضات همدانی و نیز ابن عربی تأثیر پذیرفته است؛ اما مبانی فلسفی وی از جمله حرکت جوهری موجب تفاوت هایی اساسی در بحث از ویژگی های انسان میان وی و عین القضات شده است.
محمدمهدی اردبیلی علیرضا آزادی
رسال? حاضر دو هدف کلی را دنبال می کند: اولاً برای نخستین بار شرحی تفصیلی از سیر تکوین مابعدالطبیعه (متافیزیک) ینای هگل را به دست می دهد. به همین منظور سه بخش اصلی مابعدالطبیعه (متافیزیک) ینا، یعنی گذار از «شناخت در مقام نظام اصول نخستین» به «مابعدالطبیعه (متافیزیک) ابژکتیویته» و نهایتاً «مابعدالطبیعه (متافیزیک) سوبژکتیویته» مورد بررسی و واکاوی قرار خواهد گرفت. ثانیا، نسبت این رساله (مابعدالطبیعه (متافیزیک)) را با نقط? اوج نوشته های ینا و اولین اثر مشهور و اصیل هگل، یعنی پدیدارشناسی روح، مورد بررسی و واکاوی قرار خواهد گرفت و نشان داده خواهد شد که پدیدارشناسی روح (در مقام یکی از بزرگترین آثار تاریخ اندیش? بشری)، هم به لحاظ محتوا و هم به لحاظ روش، تا چه حد تحت تاثیر رسال? مختصر مابعدالطبیعه (متافیزیک) ینا بوده است. این واکاوی نهایتا هم به فهم و تعمیق شرح مابعدالطبیعه (متافیزیک) ینا منجر خواهد شد، هم به بازتفسیر پدیدارشناسی روح هگل و درک خاستگاه ها و ریشه های آن. مسال? اصلی این رساله نشان دادن نوعی پیوند میان متن مختصر "متافیزیک ینا" و پدیدارشناسی روح هگل و در نتیجه، نشاندنِ متن «متافیزیک» ینا در جایگاه نخستین نظام متافیزیکیِ هگلیِ هگل و خاستگاه پدیدارشناسی روح است. این امر تبعات فلسفی و تفسیری برجسته ای را به دنبال خواهد داشت که مهمترین آنها، مبنا قرار دادن متن «متافیزیک» به عنوان دقیق? آغازین فهم و تفسیر هگل در بخش اعظمی از مطالعات هگل پژوهی و همچنین زدن پلی میان آثار پیش و پس از پدیدارشناسی روح خواهد بود.