نام پژوهشگر: محمد جواد صافیان
علی زارعی محمد جواد صافیان
اصطلاحاتی مانند خود, نفس, انسان, موجود عقلانی یا من را می توان تحت اصطلاح فراگیرتر سوژه گرد آورد: اصطلاحی که درون مایه اصلی فلسفه مدرن به شمار می رود و تاریخ فلسفه پس از دکارت را می توان تاریخ ظهور, تثبیت, اوج و افول سوژه دانست. در رهیافت واسازانه، تاریخ تفکر در غرب را لوگوس محور می دانند که بر اساس آن, همواره بر متافیزیک یک ساخت مشابه حاکم بوده است. این ساخت در عین ملازمت با «حضور» با رجوع به یک اصل, بنیاد یا مرکز در صدد قابل فهم ساختن جهان در قالب اصول و قواعد کلی و ضروری است. از نظر واسازی گرایانی چون ژاک دریدا ساخت گرایی و تفکر مبتنی بر مرکز زیر سوال می رود. روشن است که سوژه در مقام بنیاد اندیشه مدرن در چنین رویکردی آماج شالوده شکنی و مرکز زدایی است. هدف این پژوهش آن است که نشان دهد در رهیافت واسازانه سوژه چه جایگاهی دارد؟ رهیافتی که متأثر از نیچه و هیدگر منتقد متافیزیک است و در صدد گذر از سوبژکتیویسم. کلید واژگان: واسازی, دریدا, سوژه, تفاوط, ساخت گرایی
ناصر مومنی محمد جواد صافیان
در تفکر جدید آدمی به فاعل شناسا و جهان به امتداد صرف و متعلّق شناسایی تبدیل شده است. حاصل این تفکر جدایی بین عالم و آدم و بیگانگی آدمی از جهان است. تلاش هیدگر آن است که بار دیگر بین جهان و انسان قرابتی را که تا پیش از دوره جدید وجود داشته است، احیا کند. او بویژه در دوره متأخر خویش می کوشد تا با تأمل بر معانی حقیقت، سکنی گزیدن، ساحت قدس، زبان و عالم بر این دوگانگی غلبه کند. عالم در نظر او واجد چهار وجه است : فانیان(انسانها)، قدسیان، آسمان و زمین. آدمی با فراخوانده شدن از سوی هستی در زمین، زیر آسمان و در قرب ساحت قدس سکنی می گزیند. در جهت این سکنی گزیدن وی به احیای مفهوم مکان به مثابه امری کیفی می پردازد. به عقیده هیدگر مکان امری کمّی و ریاضی نیست، نگرشی که در دوره جدید و بویژه با تفکر دکارتی طرز تلقی غالب به مکان شده است. در این راستا آدمی نیز به چیزی از سنخ اشیاء فروکاسته می شود. و مکان نیز تبدیل به فضای ریاضی می گردد و عینیت و استقلال خود را از دست می دهد. مکان دیگر نمی تواند نقشی کلیدی در زندگی و جهان بینی آدمی بازی کند. به طبع این امر سکونت آدمی نیز صرفاً به در جایی بودن تحویل برده می شود. لذا سکونت ما نمی تواند وجهی از نحوه بودن ما در جهان (به مثابه چهارگانه) باشد. در نگرش هیدگر جهان وجهی از هستی است. جهان در بردارنده مکان است. با حذف مکان خللی در وجهی از آشکارگی هستی روی می دهد. لذا آدمی از اصل و مبدأ خود دور افتاده و دچار گونه ای بی خانمانی می گردد. این دور افتادگی نه امری قابل محاسبه بلکه در زبان متجلی می گردد. ما به گونه ای در زبان سکونت داریم،با کمّی شدن نگرش ما به مکان، زبان و ...ما هرچه بیشتر از اصل و مبدأ خود که هستی است دور می افتیم.
امین اله ارژنگ محمد جواد صافیان
در فلسفه ی نیچه عناصر متعددی می توان یافت که کمک شایانی به نسبیت انگاری قرن بیستم رسانده اند. این رساله کوشیده است که این عناصر را تا حدی طرح کند و به بررسی آنها بپردازد. در این رساله فرض اصلی که بر مبنای آن، عناصر نسبیت انگارنه ی فلسفه ی نیچه مورد بررسی قرار گرفته اند، این است که نیچه نه نسبیت انگار و نه مطلق انگار بلکه متفکری «دیگر» می باشد. فصل یک این پایان نامه از دو جهت اهمیت دارد، یکی اینکه تا حدی کلیات مورد نیاز برای بحث را مطرح کرده است و از سوی دیگر شیوه و سبکی که این رساله بر مبنای آن نگاشته شده است را به نمایش می گذارد. فصل دو این پایان نامه در سه بخش طرح شده است. در بخش اول به « استعاره» پرداخته شده است. در این پرداختن از یک سو به واسط? معکوس کردن رابطه ی «مفهوم» و «استعاره»نشان داده شده است که چگونه تمایز میان مطلق و نسبی برداشته می شود و از سوی دیگر سعی شده است کارکرد استراتژیک «استعاره» در متن نیچه نشان داده شود. در بخش بعدی سعی شده است که نظری? پرسپکتیو نیچه در قیاس با نظریه ی معرفت کانت طرح شود. سپس تلاش کرده ایم که نشان دهیم پرسپکتیو نظریه ای معرفتی نیست، بلکه بیشتر به مثابه یک ابزار، امکان گذر از نوعی حالت وجودی به حالتی «دیگر» را ممکن می کند. در بخش سوم این فصل، به اخلاق نیچه ای پرداخته شده است و کوشیده شده تا نشان داده شود که نیچه به طور مطلق و از اساس اخلاق را نقد و نفی می کند، نه این که با نوعی مواجهه ی اخلاقی موافق و با نوعی مواجهه ی اخلاقی مخالف باشد. در این بخش نتیجه گرفته شده است که نیچه بیشتر یک اخلاق ناباور است تا یک طرفدار نسبیت انگاری در اخلاق. در فصل سوم کوشیده ایم که پروژه ی اصلی فلسفه ی نیچه- یعنی ممکن کردن تفکر«دیگر»- را مورد بررسی قرار دهیم تا از این رهگذر تمام عناصر موسوم به عناصر نسبیت انگارانه در جایگاه و کارکرد اصلی شان قرار بگیرند. در فصل آخر ما کوشیده ایم تا از یک سو به جمع بندی فصول پیشین بپردازیم و از سوی دیگر پاسخ های مشابه به پاسخ این پایان نامه در رابطه با نسبیت با مطلق انگار بودن تفکر نیچه – از جمله پاسخ ریچارد رورتی- طرح و با پاسخ این رساله مقایسه شود.
مایده انصاری محمد مسعود
«بی جهانی و گمشدگی» به عنوان بحرانی برای انسان امروز مطرح است. از آنجا که مکان یکی از مفاهیم پایه در معماری و شهرسازی است و بی مکانی معضلی است که شهرها و بناهای معاصر با آن دست به گریبانند، دیدگاه های هایدگر می تواند در پدیدار کردن مکان بسیارکارگشا باشد. مارتین هایدگر، ریش? حل این معضل را در آشکارگی مفاهیم مکان، جهان و به طور خاص دازاین (انسان) که در- جهان- بودن از ویژگی های اگزیستانسیال اوست، می بیند. دازاین مکانیت دارد و بودنش با در- جهان- بودن همراه است. مکانیت او به واسطه ی قرب و بعد او آشکار می شود.این مکانیت از دو ویژگی اساسی حکایت می کند: رفع دوری و جهت گیری. برای تحقق مکانمندی انسان در مکان از هنر بهره می جوییم. از دید گاه هایدگر در هنر حقیقت آشکار می شود و کارکرد هنر همین نا مستوری است. لذا هنر معماری هنری است که مکان در آن نامستور و آشکار می شود. معماری به مثاب? هنر مکانی برای سکنی گزیدن انسان فراهم می کند. به این منظور چهار گانه یعنی زمین، آسمان، خدایان و میرایان در مکان گرآوری می شوند و در نهایت مکان آشکار می گردد. مکانی به راستی مکان است که در ارتباط با هستی انسان باشد و هویتی ناب برای او به ارمغان آورد. در این راستا معانی محیط گرد آوری و نمادینه می شود و حس مکان برای ساکنان آن مکان به وجود می آید. این احساس در مطابقت با روح حاکم بر مکان آشنایی و این همانی فرد با مکان را بیشتر می کند و موجب تعلق خاطر فرد به مکان می شود. در واقع طریقی که چیزها برای پدیدار شدنشان بر انسان می گزینند، خصلت آن ها را نشان می دهد. خصلت ویژه ی یک محیط یگانگی و یگانه پنداری با آن را برمی انگیزد و در واقع موجب رفع دوری می شود. فقدان هرگونه خصلت یا سرشت نشان در محیط های روزگار مدرن، این یگانگی و یگانه پنداری را به امری دشوار و حتّی ناممکن بدل ساخته و خود این معضل به عامل سرنوشت سازی در از دست رفتن بیشتر مکان ، تبدیل شده است. در این پژوهش ابتدا روش خاص هایدگر یعنی پدیدار شناسی هرمنوتیک توضیح داده می شود و با استفاده از این روش وجود انسان در ارتباط با مکان مطالعه می گردد. در ادامه برای آشکار کردن حقیقت مکان از هنر معماری استفاده می کنیم. سپس مراتب مختلف آشکار شدن مکان بررسی و ابعاد و ویزگی های عام و خاص پدیدار مکان توضیح داده می شود. با استفاده از چهارچوب نظری حاصل از پژوهش، میدان نقش جهان (امام خمینی) به مثاب? مکان مورد بررسی پدیدارشناسانه- هرمنوتیک قرار می گیرد. امید است معماران و شهرسازان به مدد آشنا شدن بیشتر با مفهوم مکان بتوانند در احیای حقیقت مکان با استفاده از هنر معماری کوشا باشند.
مهدی غیاثوند محمد علی اژه ای
فیزیکی انگاری پیشینی و پسینی در فیزیکی انگاشتن جهان و بطور خاص ذهن یا نفس، با یکدیگر همرأی هستند و فیزیکی انگاری را در مقام رهیافتی مابعدالطبیعی در باب تعیین ماهیت ذهن، حالات ذهنی و ویژگی های ذهنی تأیید می-کنند. محل نزاع و اختلاف میان این دو تلقی در این نکته نهفته است که آیا صدق فیزیکی انگاری وابسته به بطور پیشین شناخت پذیر بودن برخی حقایق خاص هست یا نه. حامیان یکی از این دو تلقی _ یعنی فیزیکی انگاران پیشینی _ تأکیدشان بر لزوم این وابستگی است و دسته مقابل منکر آن است. هدف این رساله صورتبندی نقدی است بر فیزیکی انگاری بر مبنای واکاوی این اختلاف. نگارنده در مورد مسئله وابستگی صدق فیزیکی انگاری به بطور پیشینی شناخت پذیر بودن برخی حقایق خاص نظیر حقایق آگاهی پدیداری با فیزیکی انگاران پیشینی موافق است و استدلال خواهد کرد که وجود رابطه استلزامی از هر دو نوع آن _ استلزام دلالت شناختی و استلزام شناختی _میان امر فیزیکی و ذهنی برای صدق فیزیکی انگاری ضروری است و از این روی با آنها همراه است، اما با این تفاوت که امکان یک چنین شناختی را منتفی می داند و دستکم امکان روابط استلزامی از نوع معرفتی آن را مورد انکار قرار داده و از این مسیر راه صورتبندی نقد خود و تلاش برای نشان دادن کذب فیزیکی انگاری را طی خواهد کرد.
میثم یزدی محمد جواد صافیان
درآمد نسبت بین اخلاق و هنر از آغاز اندیشه فلسفی مورد نظر فیلسوفان و اندیشمندان بوده است. گاه این دو با هم پیوند خورده و ممزوج می شدند (دوره باستان و مسیحی )، گاه هنر و زیبایی واسطه بین اخلاق و معرفت بوده (کانت) ، گاه هنر برتر از اخلاق و گاه اخلاق مهم تر از هنر شده است . در برخی دوره ها نیز هر کدام از این مفاهیم خود محور می شدند تا جایی که در دوره ای هنر برای هنر شعار اندیشه های زیبایی محور گشت. نیچه به عنوان فیلسوف ناقد فرهنگ ، مدرنیته و اندیشه های باستانی در حوزه های اخلاق و هنر، فردی کلیدی برای درک جریان های هنری و زیبایی شناسی پس از خود می باشد. لذا بررسی اندیشه های او در نسبت بین اخلاق و هنر می تواند راهگشای درک جریان های هنری و زیبایی مدرن باشد. هدف اصلی این تحقیق در واقع درک نسبت بین اخلاق و هنر در اندیشه نیچه می باشد . فرضیه این پژوهش مبتنی بر گزاره ذیل است: نیچه در فلسفه خود هنر را جایگزین اخلاق می کند. سوالات کلیدی این تحقیق عبارتند از: (1) نقد نیچه بر اخلاق افلاطونی، مسیحی و مدرن چه نسبتی با دیدگاه اودر مورد هنر دارد؟ (2) رابطه بین نیست انگاری، هنر و اخلاق در اندیشه نیچه چیست؟ (3) چه نسبتی بین هنر ، اخلاق و حقیقت در نظر نیچه برقرار است؟ پاسخ این سوالات در فصل سوم به تفصیل بررسی خواهد شد و سپس در فصل جمع بندی با عنایت به مسائل، مفاهیم، رویکردها و مکاتب مطرح شده نتیجه پژوهش و نسبت بین اخلاق و هنر در اندیشه نیچه ارائه خواهد شد. روش تحقیق روش تحقیق این پایان نامه به صورت مطالعه منابع کتابخانه ای و تحلیلی بوده است. با فیش برداری از منابع مطالعاتی ، داده های اولیه تحقیق بدست آمد. با توجه به موضوع، فیش ها دسته بندی و مورد تحلیل قرار گرفت. ابتدا کلیات و مبانی تحقیق که همانا مبانی ارزش شناسی است تحلیل شد، سپس مبانی اندیشه ای پیش از نیچه که وی منتقد آنها بوده و همچنین اندیشه هایی که او از آنها متاثر گشته مورد معرفی و بررسی قرار گرفت. قسمت اعظم تحقیقات و مطالعات به خود آثار نیچه می پردازد و سعی بر آن شد تا از خلال مطالب پراکنده نیچه در ارتباط با موضوع تحقیق سیری منطقی و چیدمانی قابل استدلال صورت پذیرد. در بخش بعدی تحقیق به بررسی چند مورد بارز از تاثیر نیچه بر اندیشه زیبایی شناسی و همچنین مکاتب هنری پس از وی پرداخته شد و در نهایت با ارزیابی، تحلیل و تطبیق و نقد مبانی، رویکردهای پیشین و خود نیچه نتیجه گیری ها صورت پذیرفت. جهت درک بهتر و تفسیر فلسفی از نیچه و رویکردهایش سعی بر آن شد که از مهمترین و مستدل ترین منابع تفسیر و توضیح اندیشه های نیچه بهره گرفته شود. آثار فیلسوفان مطرحی همچون هایدگر، یاسپرس و کاپلستون اصلی ترین منابع تفسیری و تحلیلی رویکردهای فلسفی، زیبایی شناختی و اخلاقی نیچه در این پژوهش بوده اند. البته از منابع دیگری چون کتاب های پژوهشگرانی همچون استرن، شولته، هیل، شلکنز، رایدلی، کمال و دکتر صانعی نیز در این تحقیق استفاده شده است. جهت بهره گیری از واژگان معیار فلسفی در ترجمه هایی که از منابع انگلیسی صورت گرفته، از فرهنگ واژگان فلسفه و علوم اجتماعی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بهره گیری شده است. درنهایت باید گفت که شیوه تحقیق و ارائه این پایان نامه به نوعی، تحلیلی و استدلالی بوده است و سعی بر آن شده تا از مقدمات و مفروضات بنیادینی که بدان ها در فصول نخستین پرداخته شده به طور مطلوب در فصولی که به تحلیل و نتیجه گیری رویکرد نیچه به هنر، اخلاق و زیبایی پرداخته می شود استفاده شود. طرح کلی در بخش نخست از پایان نامه تبیین مبانی و تعاریف و همچنین چگونگی رابطه بین هنر و اخلاق مطرح شده است. سپس از منظر ارزش شناسی (axiology) مدخلی به بحث باز کرده و با بررسی ارزش شناسی اخلاقی که خود شامل ماهیت داوری اخلاقی و سپس مکاتب اخلاقی است وارد ارزش شناسی هنری شده و رویکردهای متعدد ارزشی به هنر را مورد سنجش قرار می دهیم. همچنین مبانی ارزش و و زیبایی شناسی در این بخش مورد مطالعه قرار گرفته است. در بخش دوم به بررسی نسبت بین اخلاق وهنر در تفکر پیش از نیچه از دوران باستان(افلاطون و ارسطو) تا دوران ایده آلیسم پیش از نیچه؛ یعنی کانت هگل و شوپنهاور می پردازیم. در این فصل رویکرد تاریخی و تحلیلی را پیش خواهیم گرفت و سیر تحول و تطور رویکردهای اخلاقی به هنر و رویکردهای جدید تر پیش از نیچه را بررسی خواهیم کرد. در فصل سوم وارد اندیشه نیچه می شویم. ابتدا اهمیت نیچه و اینکه چرا وی به عنوان مبنای ارزیابی نسبت بین هنر و اخلاق قرار گرفته به بحث گذاشته خواهد شد. سپس به واسطه درهم تنیده بودن اندیشه نیچه با تجربه زیستی اش در خلال چند صفحه مهمترین اتفاقات زندگی وی را که نظریات اخلاقی و زیبایی شناختی اش را می سازند معرفی می شوند. سپس بخش مبانی اخلاقی نیچه و مبانی زیبایی شناسی او مطرح می شود که از متون خود او استخراج شده اند و یا از تفسیرهای هایدگر، یاسپرس و یا کاپلستون بهره برداری شده است. منابعی چون تبار شناسی اخلاق، فراسوی نیک و بد، غروب بتها، اراده قدرت و دجال در حوزه اخلاق و نیز زایش تراژدی ، دانش شاد و شامگاه بتان و اراده قدرت در حوزه زیبایی شناسی نیچه منابعی هستند که رویکردهای ارزش شناختی نیچه از آنها استخراج شده اند . در فصل چهارم تبعات و تأثیرات اندیشه و نقدهای نیچه بر هنر و زیبایی شناسی را در دو بخش بررسی خواهیم کرد: نخست چند سبک و مکتب هنری متاثر از نیچه همچون اکسپرسیونیسم انتزاعی، و کوبیسم مطرح و بررسی شده و سپس زیبایی شناسی و ارزش شناسی پس از وی معرفی مختصر و گزیده ای خواهد شد. به تاثیراتی که هایدگر، فوکو، دریدا، و دلوز از نیچه در این حوزه ها گرفته اند مختصراً اشاره خواهد شد. در واقع هدف ثانویه ای که این فصل در پی آن بوده است، طرح موضوع است؛ طرح حوزه هایی که امکان عمیق مطالعه جهت درک تاثیر نیچه در دوران مدرنیسم، معاصر و پست مدرن را دارند. در انتها با بهره گیری از آنچه در فصل اول که مبانی ارزش شناسی بود سعی بر آن شده تا نشان دهیم نیچه چه مبانی ای را رد می کند، چه مبانی ای را پایه گذاری کرده و چه مدلی برای مواجهه با هنر در نسبت با زندگی و نه صرفاً اخلاق ارائه کرده است. منابع مورد استفاده این پژوهش نیز در بخش منابع و مآخذ (کتاب شناسی) در سه بخش منابع فارسی، انگلیسی و وب سایتها ارائه شده است. سعی نگارنده بر آن بوده است تا با تفکیک منابع بر اساس موضوعات مطرح شده در این پایان نامه به نحوی کتاب شناسی مختصری را نیز برای علاقمندان به مطالعه در حوزه های مورد بحث ارائه دهد.
فرزانه بازیار محمد جواد صافیان
چکیده موضوع این رساله بررسی تأثیر اندیشه های هرمنوتیکی غربی بر دیدگاه های محمد مجتهد شبستری است؛ هدف از بررسی چنین موضوعی مسائل جدیدی است که امروزه برای متکلمان پیش می آید و نیازمند پاسخ هایی جدید است. از یک سو دین که به عنوان یکی از نیازهای اساسی بشر و برای بهبود زندگی انسان ها آمده در عصر جدید نیازمند قرائتی جدید است و از دیگر سو هرمنوتیک به عنوان فن تفسیر متون تعاریف مختلفی داشته و کاربرد آن در تفسیر متون دینی جای بحث بسیار دارد. در این رساله به بررسی این پرسش ها پرداخته شده که آیا مجتهد شبستری در بیان دیدگاه های هرمنوتیکی خود برای تفسیر متون دینی اسلامی تحت تأثیر اندیشه های هرمنوتیکی غربی قرار داشته؟ و اگر چنین تأثیری مشاهده می گردد، وی تحت تأثیر کدام متکلمان قرار داشته و چگونه از دیدگاه های آنان بهره برده است. سوال دیگر این است که آیا وی خود نیز موارد تازه ای را به این دیدگاه ها افزوده است یا مقلد صرف دیدگاه های آنان بوده؟ و اینکه اصولاًً به کاربردن هرمنوتیک که ابتدا در مورد متون مقدس مسیحی و توسط متکلمان غربی و مسیحی به کار گرفته شده در تفسیر متون اسلامی جایز است یا خیر؟ در بررسی سوالات مطرح شده در رساله از شیوه ی کتاب خانه ای استفاده شده است؛ و به نظر می رسد اینکه شبستری در بیان دیدگاه های خود درباره ی دین و تفاسیر مختلفی که از دین می تواند وجود داشته باشد کاملاً تحت تأثیر دیدگاه های متکلمان غربی مسیحی از جمله شلایرماخر، بولتمان و تیلیش قرار دارد. شبستری همچون شلایرماخر شیوه ی انسانی را برای تفسیر دین پذیرفته است؛ به این معتقد است که تفسیر دین باید تفسیر انسانی باشد. همچنین وی شیوه ی پدیدارشناسی را برای دین در نظر گرفته که مشابه روشی است که شلایرماخر در تجربه ی دینی دانستن متون دینی مسیحی به کار می برد. همچنین شباهت هایی بین دیدگاه های شبستری و دیدگاه بولتمان در مورد انسان وجود دارد که در نهایت سبب شده تا این دو تعریف انسان از دیدگاه هیدگر را بپذیرند که تعریفی اگزیستانسیالیستی از انسان است. در مورد شباهت دیدگاه های شبستری و تیلیش نیز می توان گفت دیدگاه هر دو درباره ی عقل یکسان است و عقل را عقل خود بنیادی می دانند که دیگر خدا برایش مسئله نیست. البته با همه ی شباهت هایی که دیدگاه شبستری با دیدگاه متکلمان غربی دارد، وی برای نشان دادن صحت دیدگاه هایش به جست وجو در تاریخ کلام اسلامی پرداخته؛ در مورد معنای ایمان، وحی و.... وی دیدگاه های گروه های مختلف کلامی را از مذاهب مختلف بررسی کرده است. درباره ی این مسئله نیز که آیا کاربرد هرمنوتیک در متون اسلامی کاری صحیح است یا خیر باید گفت با توجه به دیدگاه های متفاوت شبستری و کسانی که برخلاف دیدگاه وی معتقدند نباید شیوه های غربی و مسیحی را برای متون دینی اسلامی به کاربرد می توان گفت نوع نگاه این دو گروه با یکدیگر متفاوت بوده و شبستری نتیجه ی بسیار متفاوتی را از تفاوت های موجود در اسلام و مسیحیت گرفته است. واژه های کلیدی: هرمنوتیک، فهم، دور هرمنوتیکی،سنت، پیش فهم، متن،سیستم اعتقادی.
سمیه ملکی محمد جواد صافیان
تلقی هر متفکری از انسان در مجموعه ی فلسفه ی او نقش اساسی دارد؛ معنای انسان و مراتب انسان ها در کل فلسفه ی نیچه جایگاهی محوری دارد؛ از آنجا که بنا بر نظر بسیاری از صاحبنظران، جهان کنونی جهان نیچه ای است به این معنا که همه ی ارزش-های گذشته در جهان امروز بی ارزش شده است و به نظر نیچه این انسان ها هستند که ارزش ها را بی ارزش کرده اند و به همین جهت " نیست انگار " نامیده می شوند؛ بررسی و مطالعه ی نظر نیچه در مورد انسان و توجه به تقسیم بندی او در مورد انسان ها به " انسانی بسیار انسانی " ، " انسان واپسین " ، " انسان برتر " و بطورکلی ویژگی نیست انگاری جهان که مربوط به دوران معاصرِ نیچه و حتی دوره ی خود ماست، می تواند به خودآگاهی ما و آگاهی ما نسبت به وضعیت تاریخی که در آن به سر می بریم یاری رساند. نیچه انسان را به دقت مورد بررسی قرار می دهد و تقریباً می توان گفت که او در تمام آثارش در پی دستیابی به این هدف است؛ او تشخیص داده بود که تفکر سنتی دینی و مابعدالطبیعی از اعتبار افتاده و خلأیی بر جای گذاشته است که علم جدید قادر به پر کردن آن نیست و به منظور رسیدن به حیات انسان اصیل که به عقیده ی او با خطر جدی روبرو بود، باید برای دیدگاه های دینی و فلسفی گذشته جانشینی پیدا کرد؛ برای این منظور، او به هنر یونانیان باستان روی آورد و به این عقیده رسید که کلید شکوفایی مجدد انسان، که از دلداری های دینی و اطمینان عقلی و عملی محروم شده است را باید در هنر جستجو کرد و این امر را به خوبی در نخستین اثرش، زایش تراژدی، نشان می دهد. نیچه، اندیشمندی است که دغدغه اش تقدیر انسان در دنیای معاصر است و در چنین گفت زرتشت این هدف را به صورت محوری و اساسی مورد بررسی قرار می دهد؛ او معتقد است که انسان معاصر به دلایلی، که مورد بررسی قرار -خواهیم داد، از جمله مرگ خدا ، دچار نیست انگاری شده است؛ مراد نیچه از " مرگ خدا " افول و نهایتاً مرگ اخلاق و دیدگاه مسیحی نسبت به زندگی و جهان است؛ او معتقد است که این جنایت عظیم ( یعنی کشتن خدا ) به دست آدمیان صورت گرفته و این در حالیست که خبرش هنوز به آنان نرسیده است. در فصول یک تا سوم مباحثی که در بالا بدان ها اشاره شد را بررسی خواهیم نمود. یکی از دلایلی که مسئله ی انسان را در نظر نیچه اساسی و بنیادی می کند می تواند این باشد که نیچه از انسان معاصرش و در واقع از انسانیت موجود در زمان خود ناراضی بود و در پی ظهور گونه ای جدید از انسان بود که فراتر از گونه های انسانی موجود در فلسفه اش از جمله " انسان های واپسین " و " انسان های برتر " باشد. انسان واپسین، انسانِ خنثایی است که نه می تواند در برابر ارزش های کهن ایستادگی کند و نه بگوید و نه می تواند به آن ها آری بگوید و آن ها را بپذیرد و این درحالیست که انسان برتر قدرت نه گویی دارد اما قدرت آری گویی ندارد و در واقع جنبه ی ایجابی اش ضعیف است؛ این مباحث بطور مشروح در فصل چهارم تحت عنوان " انواع نمادهای انسانی در تفکر نیچه " مطرح می شود و در فصل پنجم با عنوان " ابرانسان در تفکر نیچه " خواهیم دید که ابرانسان برخلاف نمادهای دیگر انسانی هم جنبه ی نه گویی و تخریبی قوی و سهمناک و هم جنبه ی آری گویی پرنشاط و مقتدرانه دارد.نیچه می خواهد با تمام وجود به هستی آری بگوییم و زندگی را با تمام رنج ها و شادی هایش به آغوش بکشیم و پذیرا شویم. به گمان او ابرانسان است که می تواند این زندگی جاودانه را تجربه کند و به شادی ابدی برسد. بشری که اراده ی معطوف به قدرت و بازگشت جاودان را توأمان می خواهد.
هوشیار قادری مهدی دهباشی
پس از رواج افکار کانت در نقد عقل محض، این اندیشه که از راه عقل نظری نمیتوان دربارهی بود و نبود خداوند، و اسماء و صفات او سخن گفت، مقبولیت عام یافت و راهی که کانت با توسل به عقل عملی، موسوم به برهان اخلاقی، برای اذعان به واقعیت خداوند گشود، نتوانست جایگزین براهین سنتی منزوی شده در ادای وظیفه ی اثبات وجود خدا گردد. در این بحرانِ شکگرایی به حقایقِ ماورالطبیعی و نیز به عنوان واکنشی در قبال تحویل دین به اخلاق، اندیشمندانی برآن شدند تا راهی دیگر برای بشر به سوی خداوند بگشایند و آن تجربهی دینی بود. برخی از فیلسوفان مانند «شلایر ماخر» و به ویژه «رودلف اتو» در تبیین و توضیح تجربه دینی سعی بسیار نمودند تا بتوانند این احساس ناب را در مواجهه با امر قدسی یا امر والا با رویکردی پدیدار شناسانه بیان کنند. اما این تجربه که از نظر اتو مجموعهای پیچیده از احساسات است، هیچ گاه به صورتی واضح و روشن که درخور ساختار و نظامی فلسفی-مفهومی باشد، درنیامد. از این رو همواره از سوی منتقدان با انتقادات جدی روبرو شد. از جمله این انتقادات میتوان به این مشکل اشاره کرد؛ اگر این احساس و تجربه بیان ناپذیر است و اگر تجربه چنان بنیادین است که از حد تمایزات معرفتی فراتر میرود، فهم این امر دشوار است که فرد چگونه از دل احساسات غیر معرفتی، مدعیات صدق و کذب برداری را که در الهیات و فلسفهی دینی یافت میشوند، به دست میآورد؟ پس حقایق دینی چگونه از آن نتیجه میشوند؟ و نیز اشکالاتی دیگر از این قبیل؛ که فرایند حصول این سنخ تجارب چگونه است، و در حوزهی معرفت شناختی چگونه به آن میشود پرداخت؟ این اشکالات و انتقادها ناظر به ماهیت این تجربه وجود دارد. این پژوهش تلاشی است برای توضیح و تبیین هر چه بیشتر تجربه دینی مدّ نظر اتو در پیوند با اندیشه شوپنهاور، آن گونه که وی در زیباییشناسی و نبوغ هنری، شهود و نظارگی امر والا را در امحای ارادهی فردی و خلاصی از عینک «اصل علت کافی » لحاظ می کند؛ تا ضمن بسط و روشنسازی بیش از پیش تجربه دینی این احساس را هر چه بیشتر در ساحت مفاهیم فلسفی قرار دهد. ما در این رساله سعی داریم تا ماهیت تجربه دینی را به صورتی پدیدارشناسانه ، یعنی همان گونه که نزد پیروان آن ادیان درک میشود، و آنگونه که رودلف اتو ویژگیها و عناصر موجود در آن را معرفی میکند، بررسی کنیم و پی بگیریم تا در مقایسه با «تجربهی امر والا»، نزد شوپنهاور، ریشههای این تجربه را به صورتی معرفت شناختی، آشکار نماییم و بدین وسیله چگونگی فرایند انگیزش و ایجاد این سنخ تجربهها را مشخص کرده و با این مقایسه، تا اندازهای کیفیتِ روند تشکیل، و فرایند تحصیلِ این نوع تجارب رازآلود عرفانی را، که راهی نو به سوی اثبات امر متعالی و قدسی است، در حوزهی معرفت شناسی، نشان دهیم.
اقدس نیک نفس محمد جواد صافیان
تعزیه نمایشی آئینی –مذهبی است که دارای امکانات و ویژگی هایی چون روایت گری، بدیهه سازی، تعلیق و تعویق حوادث و اجرای زنده و از همه مهمتر ارتباط بی نظیر مخاطب و تعزیه، از آن نمایشی خاص می سازد. این ارتباط به نحوی است که مخاطب در تعزیه خود بخشی از شکل گیری نمایش است. آن چه تعزیه را در میان سنن نمایشی دنیا برجسته و ممتاز می سازد ویژگی اخیر آن است. برخی پژوهشگران تاثیر بی مانند تعزیه بر مخاطب را نتیجه تراژیک یا حزن انگیز بودن آن دانسته و با مسامحه بسیار تعزیه را نوعی تراژدی می دانند. گرچه وقوع امر تراژیک در تعزیه نقش مهمی در تاثیر آن بر مخاطب ایفا می کند اما از طرفی باید در نظر داشت که یک جزء همیشه در نسبت با اجزاء دیگر و در کلیت شکل گرفته ازآنها معنا می یابد و از طرف دیگر هر نمایش غم انگیزی نمی تواند تاثیرگذار باشد. از این گذشته تاثیرگذارترین نمایش ها زمانی که بر مخاطب و نه تماشاگر عرضه شوند اثر گذارند. از این رو آن چه اهمیت می یابد نسبت مخاطب و تعزیه است چراکه فهم مخاطب در نسبت مخاطب با تعزیه و وجود مخاطبان و نه تماشاگران شکل می گیرد. _گرچه تعزیه و تراژدی نمایش هایی آیینی و تراژیک به شمار می روند اما آیا می توان تعزیه را نوعی تراژدی دانست ؟ _آیا می توان تنها به دلیل وقوع امر تراژیک در تعزیه و غم انگیز بودن آن تاثیر تعزیه بر مخاطب را توجیه نمود؟ _ ارتباط مخاطب و تعزیه ازچه نوعی بوده و کنش فهم مخاطب چگونه شکل می گیرد؟ گرچه این دو نمایش به لحاظ آیینی بودن و وقوع امر تراژیک شباهت هایی با یکدیگر دارند اما طبق دیدگاه ارسطو و تعریف وی درمورد تراژدی نمی توان تعزیه را از نوع تراژدی به شمار آورد بلکه تعزیه از نوع حماسی بشمار می آید. بنابراین تاثیرگذاری تعزیه نه به دلیل وقوع امر تراژیک که به سبب تمامی عناصر آن و کلیتی است که شکل گرفته از آن هاست. این رساله بر آن است که نسبت مخاطب و تعزیه و فهم مخاطب را با روش توصیفی-تحلیلی و مصاحبه ای و براساس رویکرد پدیدارشناختی-هرمنوتیکی مورد بررسی قرار دهد. برطبق رویکرد یاد شده این نسبت ها، نسبت هایی وجودی بوده و فهمیدن یک طریق عالم داشتن است. در نهایت به فهم مخاطب در تعزیه به مثابه عملی هستی شناختی به واسطه پیش فهم هایی که در زندگی اجتماعی خود کسب کرده است، در قالب دور هرمنوتیکی پرداخته می شود.
آذین حقایق محمد جواد صافیان
همانطور که تاریخ زیبا شناسی غرب را از شناخت آرائ افلاطون و ارسطو آغاز می کنیم، در زمینه زیباشناسی هنر اسلامی نیز می توان به سراغ متون کهن عرفانی رفت. یکی از برجسته ترین عُرفای مسلمان مولانا جلال الدین محمد رومی(بلخی) است. در آثاری که از مولانا برجا مانده فصل یا فصول جداگانه ای دربار? هنر و زیبایی هنری دیده نمی-شود؛ دلیل این مسئله شاید این باشد که زیباشناسی مولانا با هستی شناسی او درآمیخته، در نگاه او زیبایی با تمام مراتب هستی همراه است و با تعمق در معنای کلامش می توان خطوط اندیشه اش را در این زمینه یافت. در این پژوهش ، پس از شناخت مختصری از زندگی مولانا و عقایدش، بر اساس تحلیل ابیات دیوان «مثنوی معنوی» و متن کتاب «فیه ما فیه» به موضوع زیبایی در اندیش? مولانا از جنبه های «زیبایی الاهی»، «زیبایی طبیعی»، «زیبایی بشری» و «زیبایی هنری» پرداخته خواهد شد؛ در بخش زیبایی هنری به موضوعات هنرمند و منبع الهام او در آفرینش هنری و دریافت مخاطب از اثرهنری، خواهیم پرداخت. زیباشناسی مولانا برای مخاطب معاصر بیان کنند? رابط? هنر و زیبایی با تعالیم عرفان اسلامی است. مولانا زیبایی هنری را وسیل? انتقال تعالیمش به مخاطب قرار می دهد و به هنرمندان توصیه می کند منبع الهام خود را صورخیالی قرار دهند که از عالمی فراتر از عالم محسوسات به دل ایشان در می آید؛ چنین هنری می تواند بهترین وسیل? انتقال مفاهیم عمیق معنوی به مخاطب باشد.
مینا احمدی نجف آبادی سعید بینای مطلق
آرمانشهر سرزمین موعودی است که مکاتب و اندیشه های گوناگون در برابر انسان ترسیم کرده اند. در تاریخ اندیشه فلسفی، فلاسفه بسیاری از آرمانشهر سخن گفته اند. از افلاطون حکیم یونانی در کتاب «جمهوری» تا عصر درخشش تمدن اسلامی با «اندیشه های اهل مدینه فاضله» فارابی و نیز «یوتوپیا» از تامس مور« آتلانتیس جدید» از بیکن، «شهر خدا» از آگوستین و «شهر خورشید» از توماسو کامپانلا . به عقیده بسیاری تامس مور کتاب یوتوپیا را به طور آشکار تحت تاثیر جمهوری افلاطون به نگارش در آورده است. در یوتوپیای مور همانند جمهوری افلاطون بسیاری چیزها اشتراکی است و اساسی ترین قانون آن هم چون جمهوری افلاطون لغو مالکیت خصوصی است. اما بر خلاف افلاطون تامس مور خانواده و ازدواج را مشمول این اشتراک نمی داند. وجود اشتراکات ونیز اختلافات بسیار میان این دو آرمانشهر این پرسش را در ذهن ایجاد می کند که آیا جمهوری افلاطون به راستی الگویی برای تامس مور بوده است ؟برای پاسخ گویی به این پرسش در وهله اول بررسی آرمانشهر افلاطون و یوتوپیای تامس مور وروشن کردن اختلافات واشتراکات این دو آرمانشهر لازم می نماید. هم چنین مسأله امکان تحقق چنین جامعه ای از مسائلی است که ذهن را به خود مشغول می کند. با وجود آن که در تاریخ اندیشه فلسفی فیلسوفان بسیاری از آرمانشهر سخن گفته اند، اما امکان بررسی یکایک این آرمانشهرها در این پایان نامه وجود ندارد. بدین دلیل آرمانشهر افلاطون ونیز یوتوپیای تامس مور را به عنوان دو نمونه از آرمانشهر قدیم ومدرن برگزیده و بررسی کرده ایم.
زهرا ایمانی خوشخو محمد جواد صافیان
در جهان امروز به دلیل پیشرفت تکنولوژی و فراهم آمدن امکان تکثیر و بازتولید فنی و مکانیکی آثار هنری، تلقی هنرمند و مخاطب از این آثار تغییر یافته و یکه بودن اثر هنری به معنایی که در گذشته مطرح بود از میان رفته است. تکثیر این امکان را ایجاد می نماید که هر کس در موقعیت دلخواه خود با آثار هنری برخورد نماید. به عبارتی ارزشهای آیینی در آثار هنری جای خود را به ارزشهای نمایشی می دهند و قداستی که پیش از این از ویژگی های یک اثر هنری اصیل تلقی می شد از میان برداشته می شود. این مسئله تاملات فلسفی خاصی را بر جایگاه هنر در عصر حاضر و رابطه آن با تکنولوژی بر انگیخت،والتر بنیامین از فیلسوفان منسوب به مکتب فرانکفورت در مقاله خود با عنوان هنر در دوران تکثیر مکانیکی آن سعی دارد به نوعی جایگاه هنر را در عصر تکنولوژی نشان دهد. از نظر او آنچه سبب تلقی تازه از هنر در دوره مدرن می گردد از بین رفتن هاله مقدس گرداگرد آثار هنری است. هدف از این پژوهش آن است که با توجه به آرای ارائه شده والتر بنیامین در مقاله اثر هنری در روزگار تکثیر مکانیکی ضمن مقایسه آنها با آدورنو دیگر اندیشمند مکتب فرانکفورت، هنر در عصر تکنولوژی را مورد بررسی قرارد داده و سپس با توجه به تاثیرات تکنولوژی بر هنر نگارگری، جایگاه آن در عصر تکنولوژی را تا حدودی مشخص نماید.
ادیب رستم پور محمد جواد صافیان
چکیده: هدف این پژوهش، تبیین بنیادین رابطه ی فلسفه - جامعه - سیاست با یکدیگر از طریق بررسی بنیادین مبانی فلسفی و جامعه شناختی اندیشه ی یورگن هابرماس و هانس گئورگ گادامر در زمینه ی اشتراک و اختلاف نظرهای ایشان در باب تعریف، جایگاه و کارکرد علم هرمنوتیک می باشد. هدف از این تبیین، آن است که نشان داده شود با نظر به شرایط کنونی جامعه ی جهانی و نیز وضعیت پیچیده ی فعلی جامعه ی ایران، و همچنین اهمیت و جایگاه خطیر و بی بدیل رهاوردهای نوین تفسیری علم هرمنوتیک در فهم متون و از جمله کتب مرجع دینی و غیردینی، اندیشه های فلسفی - اجتماعی - سیاسی هابرماس و در این پروژه، مبادی و نتایج هرمنوتیک انتقادی وی می تواند در راستای گذار به جامعه ای دموکراتیک و آزاد و تدارک راهی به سوی رهایی، راهگشاتر باشد. روش این پژوهش برای رسیدن به اهداف خویش، آن است که تجزیه و تحلیل اختلاف ها و نقدهای مابین هابرماس و گادامر را به گونه ای بنیادین و در راستای شناخت بنیاد سنت ها و مکتب های فلسفی متفاوت ایشان دنبال کند و این روش، از یک سو، از طریق بررسی گسست ها و تداوم های فکری هابرماس با سنت اندیشه ی نظریه ی انتقادی مکتب فرانکفورت و آراء فیلسوفان و جامعه شناسانی چون کانت، هگل، کارل مارکس و ماکس وبر و از سوی دیگر، از طریق بررسی نفوذ آراء نیچه و بویژه هیدگر در مبانی و نتایج هرمنوتیک فلسفی گادامر پیگیری می شود و کوشش بر آن است که در این روش، ساختارهای بنیادین فلسفی دو اندیشمند، که نتایج مورد اختلاف و اشتراک ایشان از آن منتج می شود، طرح گردد؛ که برای هابرماس عبارتند از: مفاهیم فلسفه، نظریه ی عقلانیت بین الأذهانی، تقسیمات سه گانه ی علائق و علوم انسانی، رویکرد اندیشه ی انتقادی نسبت به مسائل سنت، زبان و ایدئولوژی و مفهوم کنش و انواع آن؛ و برای گادامر عبارتند از: تجزیه و تحلیل بنیادین مفاهیم و آموزه های هیدگری هرمنوتیک فلسفی وی، از جمله دوْر هرمنوتیکی، چیستی فهم، اعتبار معنا و کنش هرمنوتیکی زبان و رویکرد غیرانتقادی وی نسبت به زبان، سنت و ایدئولوژی که منجر به نتایج نسبیت و کلیت در هرمنوتیک فلسفی او می گردد. در نقطه مقابلِ اختلافات، مقایسه ی مبانی و نتایج اشتراک نظرهای ایشان در اهمیت و تأثیر نگاه تاریخی، نقد مبانی پوزیتیویسم و مسأله ی تأکید بر مفهوم گفت وگو و امتزاج افق ها در مقوله ی فهم معنا دنبال می شود. نتیجه ی این پژوهش، آن است که اختلافات هابرماس با گادامر، بیش تر در زمینه هایی است که مبادی و نتایج هرمنوتیک فلسفی وی، رنگ و بوی نیچه ای و بویژه هیدگری دارند و هر چقدر فاصله ی گادامر از نیچه و به تبع آن، هیدگر بیش تر می شود، زمینه های موافقت و همراهی هابرماس با گادامر افزون می گردد، چرا که هابرماس از اساس، با مبادی و نتایج فکری هیدگر مخالف است. این پژوهش، ضمن بهره گیری از رهاوردهای تفسیری هرمنوتیک فلسفی گادامر، بویژه در باب تأکیدهای او بر مقوله ی گفت وگو و آموزه ی امتزاج افق ها به این نتیجه می رسد که با نظر به وضعیت اجتماعی - سیاسی جهان از سویی و نیز با توجه به زمینه و زمانه ی بنیادگرایی دینی و غیردینی، استبدادزدگی تاریخی، اقتدارگرایی سنتی و تجربه های تلخ ایدئولوژی زدگی در جامعه ی ایرانی، که در اکثر موارد، مستند به فهم های اقتدارگرایانه و واپس گرایانه ی مراجع تفسیری کتاب و سنت دینیِ حاکم بر این جامعه بوده، اندیشه های فلسفی - اجتماعی - سیاسی هابرماس نسبت به گادامر (و بویژه هیدگر) برای برون شد از انواع و أشکال بحران های جهان کنونی، از جمله وضعیت مبهم جامعه ی ایرانی، راهگشاتر بوده و هرمنوتیک انتقادی وی نیز می تواند گامی به سوی رهایی و آزادی از ایدئولوژی های پنهان شده در سنت، زبان، ذهن و ضمیر ناخودآگاه جامعه ی ایرانی بوده و با تأکید بر مقوله های حقیقت و عقلانیت بین الأذهانی و کنش های رهایی بخش ارتباطی و تأکید ویژه در به کارگیری خرد در عرصه ی عمومی و خصوصی، و نیز رویکردهای تفسیری انتقادی دموکراتیک نسبت به متون و سنت، بتواند یاریگری آزادی خواه در نوزایی حیات فرهنگی در جامعه ی ایرانی و گذار دموکراتیک به سوی جامعه ی باز و آزاد باشد. واژگان کلیدی: هرمنوتیک؛ هرمنوتیک انتقادی؛ نظریه ی انتقادی؛ ایدئولوژی؛ قدرت؛ زبان؛ کنش؛ کنش ارتباطی (مفاهمه ای)
محدثه آهی محمد جواد صافیان
چکیده ابتکار و خلاقیت همواره سرچشمه ی آفرینش هنر و آثار هنری و هدایت انسان به سوی تجربه ی عالمی جدید و ناشناخته بوده است. هنرمند، هنر را برای اهداف خود و بیان مفاهیم بزرگی که در ذهن داشته به کار برده است. موسیقینیز به عنوان هنر در جهت ابراز احساس و انتقال معانی به کار گرفته شد.فلسفه ی موسیقی به بررسی و تحلیل مسائل بنیادین در خصوص موسیقی و مطالعه ی پرسش های اساسی درباره ی ذات موسیقی و تجربیات ما از موسیقی می پردازد. بررسی نحوه ی ا ارتباط موسیقی و زبان،موسیقی و احساس، موسیقی و فهم انسانی و نیز ارتباط موسیقی و اثر موسیقایی از اهداف اصلی این پژوهش است. روش تحقیق جمع آوری اطلاعات به روش کتابخانه ای و فیش برداری و تحلیل مباحث و مسائل تحقیق در جهت اهداف آن است.زبان به عنوان ابزارگفتگو و انتقال دهنده ی معانی برای انسان دارای اهمیت و مورد بحث بوده است.موسیقی نیز به عنوان هنریشنیداریمدعی زبانی پویا و ویژه است و از زبان و مباحث زبانیجدا نیست. موسیقی به معنایی دارای زبان است.مصنف از آن به عنوان زبانی نمادین برای انتقال معانی و احساسات استفاده می کند و مخاطب نیز برای توصیف تجربیات موسیقایی خود از زبان نماد و تمثیل بهره می گیرد.زبان موسیقی،زبان نماد و استعاره است و هر استعاره ای اشاره به معنایی دارد.احساس جنبه ی جدانشدنی دیگر از انسان و تجربیات هنری وی است.هر زمان که سخن از هنر باشد سخن از احساس نیز هست. موسیقی نیز بیانگر و بازنمود احساس مصنف و تجلی احساس مخاطب است.مصنف موسیقی را می سازد تا معنا و احساسی را انتقال دهد و مخاطب موسیقی را تجلی احساسات خود می بیند.موسیقی زبان گویای احساس است و هرکه بدان آشناتر باشد فهم عمیق تر و کامل تری بدان خواهد داشت.فهم موسیقی منوط به داشتن شرایطی است و به اینکه سر منشا خلق و آفرینش اثر موسیقایی برای مخاطب و مصنف آشکار شده باشد. موسیقی بر گرفته از عالم معناست از این جهت است که توانایی انتقال معنا را دارد و برخاسته از منشا عشق و احساس ابدی است که اینچنین انسان را لبریز از عشق و احساس می کند. واژگان کلیدی:موسیقی، اثر موسیقایی، زبان، احساس، فهم ،منشا موسیقی
فریده کوهرنگ بهشتی علی کرباسی زاده
لودویگ فوئرباخ و فردریش نیچه از فیلسوفان آلمانی هستند که در قرن نوزدهم زیسته اند. هر دو در دوران جوانی یزدان شناسی آموخته و از همان ابتدا دلمشغول مسائل یزدان شناسی و در رأس آن، مساله خدا بوده اند. آن ها خود در ابتدا از معتقدان به مسیحیت بوده اند اما پس از مدتی از عقیده خود برگشته و به نقد دین، مسیحیت و خدا پرداخته اند. در بدو امر به نظر می رسد نگاه فوئرباخ و نیچه در مسائل انسان، دین و خدا بسیار به یکدیگر نزدیک است، اما با نگاهی عمیق تر درمی یابیم که در اساس و اهداف تفاوت های مهمی دارند. در باب دین هر دو دین گریزند و نه دین ستیز، اما در نیچه معنویتی مشاهده می شود که در فوئرباخ وجود ندارد. همچنین چون مسیحیت را درنظر گیریم نیچه برخلاف فوئرباخ، یک مسیحی ستیز واقعی است که حتی دیگر ادیان را در مقایسه با مسیحیت قابل ستایش می داند، در صورتی که فوئرباخ مسیحیت را برترین و کامل ترین دین در نظر می گیرد. در مورد مساله خدا نیز چنین است. هرچند هر دو می کوشند تا با مطرح کردن فرافکنی و خطا به عنوان خاستگاه های تصور خدا، ثابت کنند خدایی که افراد بدان قائلند، خدایی آفریده ذهن خود آن هاست، اما نیچه برخلاف فوئرباخ به این حد بسنده نمی کند و بی ارزشی تمام ارزش ها، و ایده های نوینِ اراده به قدرت و بازارزش گذاری ارزش ها را مطرح می کند. همچنین نیچه برخلاف فوئرباخ به هیچ وجه در طلب آن نیست که انسان را جانشین خدا کند و می توان گفت فوئرباخ در نظر وی در دسته واپسین انسان ها قرار می گیرد که نزد وی منفورترینند. همچنین هرچند نیچه خبر مرگ خدا را اعلام می کند، اما برخلاف بی خدایی فوئرباخ، بی خدایی او استعاری است و به هیچ وجه الحادی تعصب آمیز نیست. حتی از وجهی دیگر احوال بی قرار نیچه نشان از آن دارد که خوشحالی او از شنیدن خبر مرگ خدا، نه از روی اندیشه های الحادی، بلکه به سبب هموار شدن راه برای ساختن انسانی دیگر، و چه بسا خدایی نوین است.
امین بیت مشعل یوسف شاقول
چکیده ندارد.