نام پژوهشگر: سید محسن بیزه

فلسفه دکارت: بستری برای علم نوین
thesis وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه تبریز 1389
  سید محسن بیزه   سید مصطفی شهرآیینی

دکارت در زمانه ای ظهور می کند که از سویی، شکاکیت فراگیری دامن گیر فلسفه و مابعدالطبیعه است و از دیگر سو، پیشرفت های چشمگیری در حوزه علوم طبیعی به ویژه نجوم در حال شکل گیری است. از این روست که مهم ترین دغدغه خاطر فیلسوفان سد? هفده، روش رسیدن به یقین و شناخت یقینی است؛ نظر غالب فلاسفه جدید در این دوره بر این بود که نخست باید فاهمه را شناخت و سپس روش درستی را برای استفاده هر چه بهینه از امکانات معرفتی و پرهیز از خطا پیدا کرد. به همین دلیل است که تقریباً بیشتر فیلسوفان این دوره در میان آثار خود به نوعی هم «رساله ای دربار? روش» دارند و هم «رساله ای دربار? فاهمه». اما دکارت چنان که در گفتار در روش، آشکارا اعلام می دارد، هدفش در فلسفه، این است که «آدمیان را مالک و صاحب طبیعت» کند و این مهم جز با سلطه علمی بر عالم میسر نخواهد شد. نماد آن علمی که می توانست چنین هدفی را تأمین کند، فیزیک بود. دکارت به کاستی های نظام ارسطویی (به ویژه منطق و طبیعیات او) واقف بود و می دانست که تا این نظام حکم فرما باشد امکان پیشرفت علمی و تحقق اهداف او وجود ندارد. از این رو، تصمیم گرفت تا مبانی نظری را طراحی کند که به آرامی و بی آن که حساسیت مدرسیان را برانگیزد، بسترساز منطق و طبیعیاتی نوین باشد. علم جدید مدنظر دکارتی، علمی یکسره کمیت محور، مبتنی بر ریاضیات و برخوردار از یقین ریاضی بود. با توجه به آنچه گفته شد این پرسش مطرح است که چگونه مابعدالطبیعه دکارت توانسته است بستری را برای علم جدید فراهم بیاورد؟ نگارنده در این رساله می کوشد تا به این پرسش، با توجه به این نکته پاسخ دهد که مابعدالطبیعه در نگاه دکارت بیشتر نقش وسیله را دارد تا این که فی نفسه هدف باشد. و از آن جا که بهترین و کامل ترین قرائت از مابعدالطبیع? دکارت را در کتاب تأملات در فلسفه اولی می توان یافت، بنابراین می کوشیم تا با تمرکز بر این کتاب و با توجه به موضوعات اصلی فلسفه دکارت- نفس، خدا، جهان- به این موضوع بپردازیم.