نام پژوهشگر: فاطمه سلیمانی دهنوی

مبانی و مولفه های روشنگری و رمانتیسم در اندیشه ی روسو
thesis وزارت علوم، تحقیقات و فناوری - دانشگاه اصفهان - دانشکده ادبیات و علوم انسانی 1388
  فاطمه سلیمانی دهنوی   یوسف شاقول

چکیده رشد و تعالی انسان، یکی از مهمترین دغدغه های فیلسوفان از قرون قبل از میلاد تا کنون بوده است. ژان ژاک روسو نیز از بزرگ ترین متفکرانی است که انسان را در دو محور طبیعت و جامعه مطالعه کرده و هدفش از این مطالعه، شناخت انسان بوده است. انسان مورد نظر روسو، موجودی فعّال است که تابع هیچ کسی نیست به جز اراده ی خودش، و از طریق اراده ی کلی، با کلّ جامعه متّحد شده است، بدون اینکه آزادی و استقلال خود را از دست بدهد.او با تأکید بر مشارکت افراد در اراده ی کلی، به انسان خصلت اخلاقی می بخشد، زیرا می تواند اراده ی خود را در راه تحقق خیر مشترک به کار گیرد. روسو فرزند عصر روشنگری بود و بی گمان، مهمترین عناصر تفکر این دوره در اندیشه ی وی نمایان است، ولی با این وجود، به مخالفت با برخی از مشخصه های روشنگری برخاست. در حالی که متفکران قرون هفده و هجده، غالباً طبیعت را کتابی می دانستند که به زبان ریاضی نوشته شده است، روسو این فکر را القاء کرد که طبیعت، کتابی است که به زبان احساس نگاشته شده است. او مسأله ی معصومیت انسان و نقش منفی جوامع امروزی را بیان می کند. انسان طبیعی، انسانی نیست که متکی به عقل مصلحت اندیش باشد و فقط به منافع خود بیندیشد، بلکه موجودی است سرشار از احساس که آزاد زندگی می کندو برده ی رقابت ها و تشریفات پوچ نشده است. روسو بزرگترین خطر را در فرهنگ عقلی روشنگری، که به منزله ی اوج انسانیت پذیرفته شده بود، می دید. در نظر او، محتوای این فرهنگ، سرچشمه های آغازین و وضع کنونی آن، همه بی تردید گواه این هستند که فرهنگ مذکور، صرفاً بر شهوت قدرت و جاه طلبی بنا شده و فاقد هرگونه انگیزه ی اخلاقی است. او برای رهایی از این تباهی، به مهمترین بخش نظریه اش که شرح وضع طبیعی و چگونگی انتقال از وضع طبیعی به جامعه ی مدنی است، می پردازد. روسو همواره از این برنهاد دفاع می کرد که: مادامی که علم سلطه ی مطلق بر زندگی پیدا نکند و تنها در خدمت نظم زندگی باشد، خطرناک نیست. علم نباید مدعی اقتدار مطلق باشد. بدین سان، برخی از جنبه های فکری روسو، وی را در گروه روشنگران قرار می دهد، امّا برخی دیگر از نظریاتش، او را در زمره ی پیشگامان اندیشه های رمانتیسم جای می دهد. بنابراین، هرچند که او در سده ی هجدهم می زیست، ولی تأثیر وی را در پیدایش مکاتب بعدی نمی توان انکار کرد. با توجّه به آنچه گفته شد، اگر روسو را صرفاً در گروه روشنگری مطالعه کنیم، این طبقه بندی ما نامناسب خواهد بود. از اینرو، در پژوهش حاضر، تلاش شده است.با نگاهی عمیق تر در بازخوانی اندیشه های این اندیشمند بزرگ، به جستجوی برخی از مهمترین مبانی این دو مکتب در آراء و آثاری که از وی به جای مانده، بپردازیم و در این مسیر، از انصاف به دور نمانیم.