شناسنامه و سخن سردبیر

Authors: not saved
Abstract:

  سخن سردبیر   چهارمین شمارۀ «نامۀ فرهنگستان علوم»(مجله علمی تخصصی فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران) منتشره در پاییز 97 به دستم رسید و نگاشتۀ دکتر رضا داوری اردکانی، استاد فلسفه و رئیس فرهنگستان علوم(1377 تا کنون) و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی(1363 تا کنون) در این نشریه را با عنوان «مقدمه‌ای بر یک مباحثه و مصاحبه؛ مدعیان و منتقدان علم دینی با هم قرابت دارند» و نیز مصاحبۀ وی در میزگرد با جمعی از استادان با عنوان «دربارۀ ماهیت علوم انسانی و نسبت آن با دیانت اسلامی» و عنوان فرعی «علوم انسانی، راهنما و راهگشای توسعه است»، با اشتیاق مطالعه کردم. اشتیاق نگارنده از دو جهت نشأت گرفته بود: اول اینکه، تبیین دکتر داوری از قرابت مدعیان علم دینی با منتقدان علم دینی را در این نگاشته بیابم؛ البته تنها این جمله را یافتم: «مدعیان دینی کردن علوم اجتماعی و کسانی که اخیراً به من از بابت اظهار نظرم ناسزا گفته‌اند، با هم قرابت دارند و شاید همین نزدیکی، آنها را بر ضد من برانگیخته باشد». پس وجه قرابت آن دو طایفه از منظر رئیس فرهنگستان علوم، نگرش انتقادی این دو گروه متعارض با وی بود؛ عجب وجه قرابت حکیمانه‌ای! شاید بتوان این قرابت را از طریق شباهت خانوادگی ویتگنشتاین توجیه کرد! دوم اینکه، سالهای گذشته دیدگاه دکتر داوری را دربارۀ کلّیت علوم انسانی، در کتابهای «علم، اخلاق و سیاست»، «فرهنگ، فلسفه و علوم انسانی» و «خرد سیاسی در زمان توسعه‌نیافتگی» مطالعه کرده بودم و در جشن تکریم هشتاد سالگی استاد هم گزارش مختصری از آن ارائه کردم که از آن استقبال شد. همچنین موضوعات علوم انسانی از جمله: خرد، سیاست، اخلاق، توسعه، فرهنگ، تاریخ، روشنفکری، ایدئولوژی، تربیت و فلسفه را در کتابهای «فارابی، فیلسوف فرهنگ»، «سیاست، تفکر، تاریخ»، «دربارۀ تعلیم و تربیت در ایران»، «سیاست و فرهنگ»، «فرهنگ، خرد و آزادی» و غیره را خوانده بودم و اینک با خود گفتم شاید مطالب نوی در این نشریۀ علمی که جوابی به منتقدانش نسبت به پاسخ وی به دبیرخانۀ هم‌اندیشی اسلامی در چند ماه پیش بود، بیابم. اما سخن تازه‌ای غیر از آن پاسخ دکتر داوری نیافتم. استاد در پاسخ به دبیرخانۀ مذکور به چند نکتۀ مهم اشاره کرده‌اند: سی سال از طرح علوم انسانی اسلامی بدون نتیجه‌ای می‌گذرد و در آینده نیز به نتیجه نمی‌رسد. چون این طرح با مطلب سیاسی خلط شده است. تفاوت ماهوی علم و دین، اجازه نمی‌دهد علم به وصف دینی اتصاف ‌یابد و تنها علومی مانند فقه و اصول فقه و حدیث و تفسیر و کلام و فلسفۀ اسلامی که مسائلش دینی‌اند، علوم اسلامی به شمار می‌آیند. علوم با روش خاص به تحقیق مسائل می‌پردازند و با ملاک بیرون از خودشان سنجیده نمی‌شوند. پس دین نمی‌تواند ابزار سنجش مسائل علمی قرار گیرد و دینداران تنها می‌توانند بعد از آشنایی کافی نسبت به علوم اجتماعی، نظر انتقادی نسبت به برخی از مسائل این علوم داشته باشند. علم اجتماعی، علم نظم جامعۀ مدرن است و با نظم تجدد تناسب دارد و بدون اطلاع وسیع از آن نمی‌توان علم دیگری جانشین آنها شود. علم و جامعه با هم قوام می‌یابند. جامعۀ کنونی ما جامعۀ توسعه‌نیافته است و همۀ نیازهای جامعۀ مدرن را دارد. پس باید ابتدا راه ساختن جامعۀ دینی یافت شود تا از تکنولوژی‌گرایی آزاد شود، شاید افقی به رویمان گشوده شود. پس به جای بحث از علوم اجتماعی اسلامی، باید دربارۀ شرایط امکان تجدید عهد دینی و بنای یک جامعۀ اسلامی اندیشید. علم، یک طرح مهندسی ساختنی نیست؛ یافتنی است. این پاسخ به دبیرخانۀ مذکور و نگاشته در نامۀ فرهنگستان، قدری بنده را متعجب ساخت و احساس کردم تحولی در اندیشۀ عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی اتفاق افتاده است! چون با مطالب در آثار پیشگفته، تفاوت اساسی یافتم و البته مانعی هم ندارد؛ زیرا یکی از ویژگی‌های دانشمندان می‌تواند تحول در اندیشه باشد. اما این تحول اساسی، قدری تعجب را افزون می‌کند. هر چند استاد بر این باور است که تحول گوهری در نظراتش پدید نیامده است و به گفتۀ وی: «امروز همان می‌گویم که چهل سال پیش می‌گفته‌ام»؛ «من از اصول فکری خود منصرف نشده‌ام، الا اینکه چهل سال پیش حادثۀ دینی شدن نظم زندگی و فکر و عمل را سهل می‌انگاشتم». اما خوانندگان وی چنین برداشتی ندارند و تحول فکری در گفتار و نوشتار اخیرشان در مبحث علم دینی و حتی نگرش ایشان به مدرنیته را درمی‌یابند. بنده هیچ‌گاه طرفداری علوم اجتماعی دینی را به دکتر داوری نسبت ندادم و به همین جهت در کتاب «در جستجوی علوم انسانی اسلامی» به نظرات ایشان در باب علوم انسانی نپرداختم و نیز از نقدهای ایشان بر علوم اجتماعی مدرن در سایر آثارشان نمی‌خواهم به عنوان تأییدی برای علوم اجتماعی اسلامی استفاده کنم؛ اما سخنم این است: مبانی هرمنوتیکی و ملاحظات دکتر داوری به سوبژکتیویسم و نقد مبانی مدرن و توسعه و تجدد در آثار و سخنان ایشان در همین نشریه مبنی بر حاکمیت اراده، معناداری علم دینی را موجّه می‌سازد. وقتی استاد داوری بین دکارت و اشاعره یا فلسفۀ جدید اروپایی و اشعریت شباهت‌سازی می‌کند و تقدّم اراده بر علم را به دکارت نسبت می‌دهد و تصریح می‌کند که انسان چیزی جز اراده نیست و اراده، مدار جامعۀ جدید است و اراده را صرف قوۀ نفسانی نمی‌داند و ارادۀ تغییر جهان و علم کارساز در تجدد را متحد می‌شمارد و علوم اجتماعی را به جهان متجدد، متعلق می‌داند؛ چگونه به انکار علوم اجتماعی دینی می‌پردازد؟ پس با صرف نظر از صحّت و سقم تبیین دکتر داوری از جهان تجدد، آیا می‌توان با غرب‌شناسی ایشان، علم دینی را نپذیرفت؟ آیا با ارادۀ‌ اجتماعی معتقدان به علم دینی و ارادۀ جمعی جامعۀ دینی نمی‌توان از معناداری علم اجتماعی اسلامی سخن گفت؟ دکتر داوری در آثارش پرسشهای مهمی مطرح می‌کند؛ اینکه چرا باید علوم انسانی مدرن را به درستی شناخت و اینکه علوم انسانی را برای چه می‌خواهیم؟ آیا همۀ علوم انسانی لازم است؟ آیا بخشی از علوم انسانی لازم است؟ علوم انسانی بومی غیر سکولار به چه معناست و اصلاً چگونه می‌تواند تحقق پیدا کند؟ چه نیازهایی با علوم بومی غیر سکولار برآورده می‌شوند؟ نسبت علوم انسانی و اجتماعی با دیگر علوم چیست؟ نسبت قدرت و علوم انسانی چیست؟ نسبت مبانی این علوم با اخلاق دینی و جامعۀ دینی چیست؟ اینها پرسشهای دقیق فلسفۀ علوم انسانی است که باعث نگرش انتقادی به علوم انسانی می‌شود و صد البته باید به آنها پاسخ داد. بحث بنده در این مقال این نیست که آیا برای اسلامی شدن جامعه باید قبلاً علوم اجتماعی اسلامی ساخته شود یا برعکس! و نیز بحث این مقال در شیوه تأسیس علوم اجتماعی اسلامی نیست تا گفته شود باید روسو و منتسکیو و مارکس و وبر و دورکیم و هوسرل و دیلتای شناخته شوند تا بتوان از تأسیس علوم اجتماعی جدیدی سخن گفت؛ بلکه بحث در معقولیت و معناداری علوم انسانی اسلامی است و در باب چگونگی و روش‌شناسی آن در مجال دیگر باید سخن گفت. بی‌شک، مدعیان علم دینی باید به خوبی و از حیث مبانی و اصول و روش و ساختار، علوم اجتماعی مدرن را بشناسند. با این سخن هم که باید جامعۀ جدید را شناخت و به مفاهیم جدیدی مانند علم و آزادی و تکنولوژی بسنده نکرد و باید ریشۀ این مفاهیم و چگونگی تحصیل این مفاهیم را جویا شد، مخالفتی ندارم؛ اما وقتی ایشان بین علم از یک طرف و فرهنگ و عقل از طرف دیگر، همبستگی می‌سازد و فرهنگ و عقل را صفت و جلوۀ یک دوران تاریخی می‌شمارد و علم را شأنی از تاریخ و زمان می‌داند؛ چگونه نمی‌تواند علوم اجتماعی اسلامی، یعنی علوم اجتماعی مبتنی بر عقل و فرهنگ در تاریخ اسلامی را تصور کند؟ چگونه وی از طرفی به دنبال گمشده‌ای به نام خانۀ خرد قدسی است و از جانب دیگر، علوم اجتماعی قدسی مبتنی بر خرد قدسی را نمی‌پذیرد. عجیب اینکه وی در نامۀ فرهنگستان تصریح می‌کند: «یک عهد تاریخی زمانی به پایان می‌رسد که فتور و تزلزل در ارکان اصول و مبادی آن راه یابد. راه یافتن فتور و تزلزل در اصول و مبادی یک تاریخ نیز چنانکه دیده‌ایم، غالباً مصادف با ظهور تفکر دیگری بوده که این تفکر جای اصول و مبادی قدیم را می‌گرفته است.» و از طرفی در آثار دیگرش از فتور و تزلزل در ارکان اصول و مبادی مدرنیته سخن می‌گوید و با این وجود حاضر نیست از رویکرد جدید به علوم اجتماعی که مبتنی بر مبانی دینی باشد، دفاع کند! این سخن جناب داوری هم صحیح است که گفته‌اند: جامعۀ جدید، سکولار است؛ عملش هم سکولار است و مصلحتش نیز سکولار است؛ اما مگر در اسلامی‌سازی علوم انسانی بنا بر این است که جامعۀ جدید سکولار و علم سکولار و مصلحت سکولار، دینی شود؟ دینی شدن علوم اجتماعی، طرحی نو با مبانی نو و اصول نو در مقابل بحرانهای علم مدرنی است که دکتر داوری در آثارش بدان اشاره می‌کند. تصویر اغلب اندیشمندان از علوم اجتماعی اسلامی، علوم اجتماعی مبتنی بر مبانی حکمی و اسلامی برای توصیف جامعۀ مطلوب و توصیف جامعۀ محقّق و تغییر جامعۀ تحقق‌یافته به جامعۀ مطلوب است و به هیچ وجه، اسلامی‌سازی علوم اجتماعی به معنای نفی کاربست روش تجربی یا فقهی‌سازی علوم اجتماعی یا دستوری ساختن اسلامیت علوم اجتماعی نیست. نمی‌دانم چگونه دکتر داوری، علوم اجتماعی اسلامی را اینگونه غیر واقع‌بینانه توصیف می‌کند؟ مگر کسی خواسته برای تأسیس علم دینی زمانی تعیین کند که به ناچار مجبور به استفهام انکاری شده است؟ شاید دکتر داوری از سند شورای اسلامی‌سازی دانشگاهها یا سایر اسناد مصوّب در شورای عالی انقلاب فرهنگی به چنین برداشتی دست یافته است! که در این صورت، باید به عنوان عضو باسابقۀ آن شورا به استفهام انکاری می‌پرداخت؛ هر چند چنین برداشتی از این اسناد نیز به نظر نگارنده روا نیست. هیچ یک از مدعیان علم دینی، علم را وسیله‌ای برای رسیدن به مقاصد و اغراضی ندانسته‌اند که هر کس بتواند با آن هر چه بخواهد بکند. همچنین استاد داوری نباید گمان کنند تنها ایشان، تصویر واقع‌بینانه‌ای از علم مدرن دارد و طرفداران علم دینی، نسبت به مقدمات و شرایط حاکم بر علم در قرن هفدهم اروپا آگاهی ندارند. باید عرض کنم به خاطر همین آگاهی از علوم اجتماعی مدرن است که بسیاری از طرفداران علوم اجتماعی اسلامی به دنبال اسلامی‌سازی علوم اجتماعی مدرن نیستند و چنین کاری را نوعی تناقض می‌شمارند. سؤال دیگر بنده از دکتر داوری این است که چرا کلی‌گویانه طرح علم دینی را همانند ملامتگران، سیاسی می‌شمارد؟ آیا این ادعا با کلّیتش نوعی سیاست‌زدگی نیست؟ آیا خود ایشان بین علم اجتماعی دینی و سیاست خلط نکرده است؟ چرا به صراحت و مکرر اعلام می‌کند: «دینی کردن علم، یک شعار سیاسی است»؟ آیا ایشان به منتقدانش اجازه می‌دهد که دیدگاهش در باب علم اجتماعی و توسعه و فلسفه و روشنفکری و هنر و غیره را شعار سیاسی بنامند و سایر اندیشه‌ها و حتی پرسشهای فلسفی او دربارۀ مدرنیته و جامعه و انسان و غیره را سیاسی بخوانند؟ اینگونه ادبیات، چیزی جز توهینِ مؤدبانه به اهل اندیشه نیست. وی در یکی از نگاشته‌هایش به زیبایی می‌فرماید: «کاش می‌توانستیم به حرفهای سیاسی که در لباس فلسفه و یا به نام فلسفه زده می‌شود، اهمیت ندهیم. بعضی‌ها ممکن است با ادبیات فلسفی سخن بگویند یا لباس فلسفی بر سخنان سیاسی خود بپوشند؛ ولی این کارها جامعه را به پیش نمی‌برد». اما خیلی عجیب است با وجود چنین درد دلی، خود چنان می‌کند که نباید بکند و جمعی از مدعیان علم دینی را که خالصانه به تحقیق و تدوین مباحث علوم انسانی اسلامی می‌پردازند، سیاسی می‌خواند. نگارنده با نقدهای سیاسیون و سخنان بی‌ادبانۀ برخی از نویسندگان که ادعای اخلاق و عرفان شعری آنان گوش فلک را کر کرده است، کاری ندارد؛ اما سؤالم این است که چگونه با اینکه ایشان از سیاست‌زدگی جامعۀ ایران می‌نالد و از اینکه نقد و نقّادی در کشور ما جایی ندارد، گلایه می‌کند؛ اما مسئلۀ علم دینی را طرحی سیاسی می‌شمارد و زحمات دیگران را شعار سیاسی می‌خواند؟ آیا عقلانی و اخلاقی است که تلاش عالمان در هفتاد سال اخیر در المعهد العالمی للفکر الاسلامی و دانشگاه بین‌المللی اسلامی در مالزی و مؤسسه‌های دیگر سیاسی خوانده شود و تحقیقات دکتر اسماعیل فاروقی و دکتر سید محمد نقیب العطاس و دکتر سید حسین نصر و دکتر مهدی گلشنی و استاد عبدالله جوادی آملی و استاد مصباح یزدی را سیاسی دانست؟ نپذیرفتن یک دیدگاه فلسفی و علمی، نباید باعث سیاسی خواندن آن شود. نقد اساسی بنده به استاد داوری این است که وقتی به تعبیرشان، معنایی از علوم اجتماعی اسلامی در نمی‌یابد؛ چرا به صراحت به انکارش می‌پردازد؟ آیا ایشان تصدیق بلاتصور را ممتنع و تکذیب بلاتصور را ممکن می‌شمارند؟ پرسش این است که ایشان چگونه می‌تواند بین سخنانش جمع کند؟ وی از یک طرف می‌نویسد:‌ «وقتی می‌پرسند از علوم انسانی اسلامی چه درمی‌یابی، عرض می‌کنم هیچ؛ و وقتی معنایی درنمی‌یابم، چه حکمی می‌توانم بکنم» و در جای دیگر می‌نویسد: «من هیچ وقت و هیچ جا طرح علم دینی و علوم اجتماعی اسلامی را تأیید نکردم و حتی وقتی زمزمۀ علوم اجتماعی اسلامی آغاز شد، طرح آن را عجیب دانستم». سؤال این است: شما که معنایی از علوم انسانی اسلامی نمی‌یابید؛ چگونه طرح آن را عجیب می‌دانسته‌اید و عجیب‌تر اینکه، در تعبیر دیگری می‌نویسند: «من هرگز علم را به ولایی و دینی تقسیم نکرده‌ام و حرفهایی را که دربارۀ دینی کردن علم می‌زنند، درست نمی‌دانم؛ من در کتابهای ...، به صراحت، دینی کردن علم را بی‌وجه و بی‌معنی دانسته‌ام». پرسش این است که اولاً، در کدام کتابتان دینی کردن علم را بی‌وجه و بی‌معنا دانسته‌اید و ثانیاً، چگونه علم دینی را بی‌معنا و بی‌وجه شمردید؛ در حالی که معنایی از آن درنمی‌یابید؟ همچنین در عبارت دیگری می‌فرماید: «از همان آغاز تفوه به علوم اجتماعی دینی، نه فقط آن را نقد کرده‌ام، بلکه از دانشمندان علوم اجتماعی خواسته‌ام که در مورد اسلامی کردن علوم اجتماعی سکوت نکنند»! سؤال این است که از همان آغاز یعنی کدام زمان؟ لطفا دقیق‌تر بفرمایید و نیز آیا سخن گفتن دربارۀ طرحی که تصوری از آن نیست؛ معقول است؟ همچنین می‌فرماید: «وقتی می‌گفتم که دین را نمی‌توان علمی کرد، قهراً با دینی کردن علم هم موافق نبودم و در نوشته‌های همان زمان به صراحت دینی کردن علم را نفی کرده‌ام» و «به صراحت، دینی کردن علم را کاری عبث خوانده‌ام»! آیا دکتر داوری بدون تصویرِ علم دینی می‌تواند به نقد آن بپردازد و آن را کاری عبث بشمارد؟ بنده با مطالعۀ نوشته و مصاحبۀ استاد داوری در نامۀ فرهنگستان و نیز پاسخ وی به دبیرخانۀ مذکور، تنها یک دلیل بر نفی علم دینی یافتم. وی زبان علم را با زبان دین متفاوت می‌داند و مبادی و غایات و نحوۀ ارتباط با زندگی و رفتار و مصالح مردمان در علم و دین را مختلف می‌شمارد؛ پس باید به همین تفاوت، علم دینی را انکار کرد. این سخن در تفاوت زبان علم مدرن با زبان دین یا تمایز این دو در مبادی و غایات، نزد برخی از طرفداران علوم انسانی اسلامی پذیرفتنی است؛ اما آیا مقصود این دسته از طرفداران علم دینی، اسلامی‌سازی علوم مدرنی است که زبان و مبادی و غایتش با دین تفاوت دارد؟ بدون شک، پاسخ منفی است. ای کاش رئیس فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران به همان اندازه که دغدغۀ فهمی جامع از مبانی و اصول و ماهیت علوم مدرن دارند و اهل معرفت را به فیض می‌رساند، شناختی دقیق از دیدگاههای علم دینی می‌یافتند تا به جای بحثهای انتزاعی و غیر واقعی، نقدهای خود را ناظر به دیدگاه واقعی علم دینی ارائه می‌کردند تا اهل علم از دانش ایشان استفادۀ بیشتری ببرند. مطالب عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی غیر از ادعای نیافتن معنایی برای علم دینی، نشان می‌دهد تصویر دقیق و یکسانی از علم دینی ندارد. گاهی می‌گوید: «جامعۀ دینی اگر تجدید شود، با احکام دین اداره می‌شود و نیازی به علوم اجتماعی ندارد». گویا فرض این است که علوم اجتماعی دینی که برای ادارۀ جامعۀ دینی تأسیس می‌شود، علوم مشتمل بر احکام دینی است؛ حال آنکه علوم اجتماعی اسلامی به هیچ وجه به معنای فقهی‌سازی علوم اجتماعی نیست. البته برخی از منکران علوم انسانی اسلامی به شدت به دنبال فقهی‌سازی مفاهیم سیاسی، مانند حزب و دموکراسی و غیره‌اند که در جلسات مختلف به نقد آن پرداخته‌ام. استاد داوری در سخن عجیب دیگری می‌فرماید: «تا وقتی جهان دینی بود، به علوم اجتماعی نیازی نداشت؛ به همین جهت علاقه‌ای که به علم اجتماعی دینی اظهار می‌شود به آسانی قابل فهم نیست». تعجب در این است که چرا جهان دینی به علوم اجتماعی نیازی ندارد! مگر مباحث سیاسی فارابی یا مردم‌شناسی ابوریحان یا علم عمران ابن خلدون از سنخ علوم اجتماعی نیستند؟ آری می‌دانم مردم‌شناسی و علم عمران و سیاست گذشتگان غیر از علوم اجتماعی مدرن‌اند و لذا اگر مقصود جناب داوری از علوم اجتماعی، علوم اجتماعی مدرن با حفظ مبانی و اصول و روش مدرن باشد، البته جهان دینی به همۀ پارادایم‌های آن نیازی ندارد؛ اما به علوم اجتماعی با رویکرد دینی نیاز خواهد داشت. پرسش دیگری که علاقه‌مندان به فلسفۀ علوم اجتماعی باید بدان توجه کنند، پرسش از نسبت مسائل علوم اجتماعی مدرن با مسائل علوم اجتماعی اسلامی است و اینکه آیا تعارض مسئله‌ای، در همۀ مسائل علوم اجتماعی دینی و مدرن وجود دارد یا اینکه برخی از مسائل علوم اجتماعی مدرن، قابلیت بهره‌وری در جامعه دینی را دارند؟ پاسخ به این سؤال می‌تواند نسبت جامعۀ دینی با علوم اجتماعی مدرن را مشخص سازد. نکتۀ دیگری در سخنان استاد داوری در میزگرد دربارۀ ماهیت علوم انسانی و نسبت آن با دیانت اسلامی مطرح شد که ناشی از تصویر غیر دقیق وی از علم دینی است. او می‌گوید: «علم هم مثل دین چیزی نیست که با تصمیم شخصی بتوان آن را ساخت. عالمان معمولاً در گوشه‌ای می‌نشینند و کار می‌کنند و وقتی به نتیجه رسیدند، دیگران هم آن نتیجه را می‌پذیرند. علمی که با تصمیم ساخته می‌شود، حداکثر یک خطابۀ خوب است». بدون شک چنین است. علم با توصیه و بخشنامه حاصل نمی‌شود؛ اما معنایش این نیست که تولید علم، مدیریت‌پذیر نباشد. اگر برخی از مجموعه‌های علمی کشور با مدیران بی‌رمق و فقدان ‌برنامه، از تولید معرفتی محروم‌اند؛ دلیل بر مدیریت‌ناپذیری علم و دانش در مراکز نمی‌شود. آیا آمریکا و آلمان و انگلستان و ژاپن که دستاوردهای علمی جهان را کسب می‌کنند، بدون مدیریت دانش و سیاستهای علمی بدان رسیده‌اند؟ امروز در دنیای مدرن، مدیریت دانش یکی از مهم‌ترین رشته‌های علوم اجتماعی است که برخی از روشنفکران سنتی از آن بی‌اطلاع‌اند. پس جناب دکتر داوری! حق بدهید به آن همکار محترمتان که در پاسخ به نامۀ جناب عالی بگوید: «شما در انکار اسلامی شدن علوم انسانی شتابزدگی نکنید». متأسفانه در این نگاشته نیز شتابزدگی دیده می‌شود. با این سخنان که تلاش هفتاد سالۀ محققان علم دینی و علوم انسانی اسلامی دیده نمی‌شود و حتی یک مقاله در علم اجتماعی اسلامی یافت نمی‌شود؛ حاکی از این شتابزدگی است که با اطلاع از آثار مراکز علوم انسانی به راحتی برطرف می‌شود. برای نمونه: مؤسسه امام خمینی، 135 و پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 163 و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 171 کتاب و در مجموع 1577 مقاله در زمینۀ علوم اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و تربیتی و روان‌شناسی و مدیریت و حقوق از سال 86 تا 96 منتشر کردند. ضمن اینکه بسیاری از مراکز دیگر از جمله: دانشگاه علامه طباطبایی و دانشگاه امام صادق(ع) و دانشگاه تهران و غیره و نیز فعالیتهای دیگری همچون: پایان‌نامه‌ها و رساله‌ها و کرسی‌ها و نشستهای علمی در این گزارش محاسبه نشده است. تازه باید توجه داشت که این فعالیتهای علمی در زمینۀ علوم انسانی اسلامی، زاییدۀ تصمیم و حمایت کلان نظام اجرایی کشور نبوده و تنها با تدبیر تعدادی از استادان فرهیخته در حوزه و دانشگاه به انجام رسیده است. نگارنده در پایان ضمن تشکر از دکتر داوری به سبب استماع نقد نگارنده، تقاضای گشودن باب گفتگو را دارد و امیدوار است از این کمترین نرنجد و او را از فیض ارشادهای علمی خود محروم نسازد و باور کند که این مقال بدون هر گونه انگیزۀ سیاسی و تنها با قصد حقیقت‌یابی نگاشته شده است. شماره هفتاد و ششم فصلنامۀ مطالعات معرفتی در دانشگاه اسلامی نیز با همین انگیزه آماده شده و مقالاتی با عنوانهای ذیل تدوین شده است: «بررسی میزان تأثیرگذاری و رضایتمندی تغییر روش تدریس استادمحور به رویکرد نیازمحور در گروه معارف اسلامی از دیدگاه دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه»،«نقد و بررسی کتاب درسی دانش خانواده و جمعیت(ویراست دوم)»، «مبانی بایستۀ انسان‌شناختی علوم انسانی از منظر قرآن کریم»، «تبیین ملزومات معرفت‌شناختی عدالت از دیدگاه فارابی به منظور استخراج دلالتهای آن در عرصۀ عدالت تربیتی»، «کژکارکرد کنونی دانشگاههای ایران، مانع پیاده‌سازی الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت»، «بازخوانی و تبیین مفهوم مزاجِ روان بر پایۀ علوم نوین در روان‏شناسی شخصیت؛ به سوی تدوین راهبردی بومی در ارزیابی زیبایی و ترجیحات محیطی»، «ظرفیت ادعیۀ اهل بیت در مبانی انسان‏شناختی علوم انسانی»، «سبک زندگی سیاسی امام سجاد(ع) و نقش آن در حفظ و رونق شیعه».   سردبیر

Upgrade to premium to download articles

Sign up to access the full text

Already have an account?login

similar resources

سخن سردبیر: علم نافع

نفع و نفع‏طلبی از ویژگی های انسان است؛ زیرا وی موجودی نیازمند است و برای رفع نیازهای خود باید بکوشد. رفع نیاز به نوعی ایجاد شعف و لذت می کند و عدم توجه به رفع آن او را ناراحت و مکدر می سازد. از این رو آنچه به شادی و شعف در زندگی انسان بینجامد در اغلب موارد مفید و بر عکس آنچه او را ناخوش آید غیرمفید تلقی می شود. نیازهای اولیه و ذاتی انسان مشخص است اما وقتی از آن فراتر می رود و یا رفع نیاز با تنو...

full text

My Resources

Save resource for easier access later

Save to my library Already added to my library

{@ msg_add @}


Journal title

volume 22  issue 76

pages  317- 324

publication date 2018-11-22

By following a journal you will be notified via email when a new issue of this journal is published.

Keywords

Hosted on Doprax cloud platform doprax.com

copyright © 2015-2023